138

رشته قدسی

از کتاب: مجموعهٔ اشعار استاد خلیلی

به دختری که هوسبازان از فقر و آرزو های وی استفاده می کردند:


بر اساس زن بنای زندگی است 

آفرینش را از و فرخندگی است

دل ازو دانش ازو دنیا ازو 

هم نهان ما و هم پیدا ازو 

عشق بازن زندگی بنیاد کرد 

این کهن معموره را آباد کرد

تختگاه آدمیت زان اوست

تربیت یک روزن از ایوان اوست

ذوق از وی یافت این فرو جمال


تا برد راهی به اقلیم کمال

آنچه مردان شرف کردند نام

معنیش یک حرف باشد والسلام 

این شرف تعظیم ناموس زن است 

آنکه دلراجان و جانرا مامن است

جوهر صد نبرد است این شرف 

آزمون صد نبرد  است این شرف

عصر ما این رشته ی قدسی گیخت

این شراب ذوق را بر خاک ریخت 

*** 

ای بسا غنچه که شد پیش از بهار 

برگ برگ از انقلاب روزگار 

ای بسا حسنی که نگرفته کمال 

شد به دست فقر و لذت پایمال 

گوهر فطرت به بازار هوس

گشت ارزان دربهای خارو خس

*** 

بر در میخانه می گفتند دوش 

ماه خود بین گشته امشب خود فروش 

دیدمش بردر همی جان می فروخت

خویشتن را سخت ارزان می فروخت

شکرش بر لب ولی جانسوز  نی 

بوسه ها آلوده باز هر نیاز 

سرو آزادی اسیر نفس خویش 

مهر مردم آب گشته سوخته

چون بهشتی مرغ افتاده بدام

هر هوس بازی ازوبگر بگرفته کام

هر که زیبا دیده سیمین پیکرش

هر شبی چون گل نموده پر پرش 

صورتی، معنی از آن بگریخته 

گوهری ، آب و فروغش ریخته

این هال از بوستانی بوده است

آرزوی دودمانی بوده است 

مادری شبها به وی در رازها

کرده چندین سوز ها و سازها

آبیاری کرده با خون دلش

تا دهد این نخل روزی حاصلش 

آن پدر آن ان پیر مرد نا توان

برده برشانه بسی بار گران

تا ازین شاخ گل آمال وی 

برد مد گلدسته ی اقبال وی 

 آه اینک ی اقبال وی 

اوفتاده در فرود  پرتگاه

بیکس و آواره و ابتر شده

بی پدر گردیده بی مادر شده

فتنه ها در کاروی انگیختند

زهر ها در شهد وی آمیختند 

احتیاج و فتنه ها و بوی رنگ 

کوقت مینای حیاتش را به سنگ 

رفته از دستش زمام اختیار 

رگ رگش را باده افگنده زکار 

بهر جامه، بهرنان  بهر هوس 

سوخته در شعله ها مانند خس

گوهرش در چشم مردم گشته خوار

پیش هر پایی فتاده چون غبار

رشته ی آمال وی بگسیخته

هم قدم بشکسته هم می ریخته 

چون غزالی در کف گرگان مست

هر شبی افتاده از دستی به دست

تا کجا دیدن در این آتش گداز

نی نواز دل نواز نی نواز