عبدالله بن طاهر
و چون مأمون خبر مرگ طلحه بشنید، خراسان مر عبدالله بن طاهر را داد، و عبدالله بن طاهر مر علی بن طاهر را بخلیفتی خویش، بخراسان فرستاد، و عبدالله به دینور بود، و لشکرها همی فرستاد بحرب بابک خرم دین، و خوارج تاختن کردند بدهی از نشاپور، و مردم بسیار بکشتند، و چون ان خبربه مأمون رسید، عبدالله بن طاهر را فرمود که به نیشاپور رود، و ان حال تدارک کند. و علی بن هشام را بدل عبدالله به دینور فرستاد، و عبدالله اندر رجب سنه خمس (وعشر) و مأتین اندر نیشاپور آمد، و خراسان اندر فتنۀ خوارج بود، و عبدالله مرعزیز بن نوح را برمقدنۀ خویش بفرستاد(156) با ده هزار کس، تا خرسان از خوارج پاک کرد، و بسیاری از ایشان بکشت، و محمد بن حمید الطاهری خلیفۀ عبدالله بود به نیشاپور، و بسیار ستم ها کرد، و از راه شارع، بعضی بگرفت، و اندر سرای خویش آورد، وو چون عبدالله به نیشاپور آمد بپرسیدواحمد حاج که معدل بود بگفت که : «وی از طریق شارع اندر سرای خویش آورده است.»
عبدالله بن طاهر اورا معزول کرد و بفرمود، تا دیوار از راه مسلمانان برگرفت، و مأمون بروزگار او فرمان یافت، و معتصم بخلافت بنشست و مغتصم را بر عبدالله خشم بود، و سبب آن بود که اندران وقت که عبدالله، حاجب مأمون بود، روزی معتصم با قومی از غلامان خویش، بدرمدمون آمد بی وقت. عبدالله گفت:« این وقت سلام نیست یا چنیدن غلام!» معتصم اورا گفت: ترا با چهار صد غلام شاید که بر نشینیف مرا با این مایه مردم نشاید بر نشستن؟» عبدالله گفت:«اگر من به چهار هزار غلام بر نشینم، طمع اندران نکنم، تو با چهار غلام کنی» معتصم باز گشت و خشم گرفت، وچون مأمون خبر یافت، هر دو را بخواند و آشتی داد.
و چون معتصم بنشست، عهد خراسان سوی عبدالله فرستاد، و کنیزکی فرستاد اورا سخت نیکو. و مر آن کنیزک را دستارچه داد وگفت:«چون عبدالله با تو نزدیکی کند، و این دستارچه بدوده که خویشتن را پاک کند.»
چون کنیزک بخانۀ عبدالله رفت اورا دوست(157) گرفت، و آن را از باوی بگفت. و عبدالله حزم خویش بگرفت، و خویشتن را از معتصم نگاه همیداشت. و آن وحشت از دل او بیرون آورد. پس روزی عبدالله مراسماعیل دبیر خویش را گفت: که من همی ره حج روم. اسماعیل گفت: تو حازم تر از آنی، که کار کنی، که از حزم دور بود. عبدالله گفت: «راست گفتی! اما من ترا آزمودم.».
و بروزگار عبدالله، ما زیاربن قارن به طبرستان عاصی شد، و دین بابک خرم دین بگرفت، و جامه سرخ کرد. و عبدالله آنجا رفت، و با وی حرب کرد، و مازیار را بگرفت اندر سنه سبع و عشرین و مأتین و بنزدیک معتصم فرستاد، و معتصم فرمود، تا مازیاد را پانصد تازیانه بزدند، و هم اندر روز ازان درد بمرد.
و اندرسنه اربع و عشرین و مأتین،بفرغانه زلزله افتاد، و بسیار خانها ویران شد، و پیوسته اهل نیشاپور و خراسان، نزد عبدالله همی آمدندی، و خصومت کاریز ها همی رفتی. و اندر کتب فقه و اخبار رسول صلی الله علیه و سلم اندر معنی کاریز و احکام آن چیزی نیامده بود. پس عبدالله همه فقهای خراسان ، و بعضی از عراق را جمع کرد؛ تا کتابی ساختند(در) احکام کاریز و انرا «کتاب قنی ؟ نام کردند، تا احکام که اندران معنی کنند، بر حسب آن کنند، و آن کتاب تا بدین غایت برجاست، و احکام قنی و قنیات که در آن معنی رود، بر موجب آن کتاب رود.
و مر عبدالله بن طاهر را رسمهای نیکو بسیار است: یکی آنست که بهمه کار داران (158) نامه نوشت: « که حجت بر گرفتم شمارا، تا از خواب بیدار شوید! و از خیرگی بیرون آیید، و صلاح خویش بجویند، و با بزرگران ولایت مدارا کنید! و کشاورزی که ضعیف گردد، اورا قوت دهید و بجای خویش باز آرید که خدای عزوجل از دستهای ایشان طعام کرده است، و از زبانهای ایشان سلام کرده است، وو بیداد کردن برایشان حرام کرده است. و عبدالله بن طاهر گفتی:« که علم بارزانی و ناارزانی بیاید داد، که علم خویشتن دارتر از آنست که با ناارزانیان قرار کند» و چون معتصم فرمان یافت، واثق بخلافت بنشست، و عهد خراسان سوی عبدالله فرستاد، و عبدالله اندر خلافت واثق فرمان یافت در سنه ثلاثین و مأتین.