ملتی را رفت چون آئین زدست

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

ملتی را رفت چون آئین زدست

مثل خاک اجزای او از هم شکست

هستی مسلم زآئین است و بس

باطن دین نبی این است و بس

برگ گل شد چون ز آئین بسته شد

گل زآئین بسته شد گلدسته شد

نغمه از ضبط صدا پیداستی

ضبط چون رفت از صدا غوغاستی 

در گلوی ما نفس موج هواست

چون هوا پابند نی گردد نواست

تو همی دانی که آئین تو چیست ؟

زیر گردون سر تمکین تو چیست ؟

ان کتاب زنده قران حکیم

حکمت او لایزال است و قدیم

نسخه ی اسرار تکوین حیات

بی بات از قوتش گیرد ثبات

حرف اورا ریب (۱) نی تبدیل (۲) نی

آیه اش شرمنده تأویل (۲) نی

پخته تر سودای خام از زور او

درفتد با سنگ جام از زور او

می برد پابند و آزاد اورد

صید بندان را بفریاد اورد

نوع انسان را پام آخرین

حامل او رحمة للعالمین


ارج می گیرد ازو نا ارجمند

بنده را از سجده می (۱) سازد سر بلند

رهزنان از حفظ او رهبر شدند

از کتابی صاحب دفتر شدند

دشت پیمایان زتاب یک چراغ

صد تجلی از علوم اندر دماغ

آنکه دوش کوه بارش بر نتافت (۲)

سطوت او زهره ی گردون شکافت

بنگر آن سرمایه ی امال ما

گنجد اندر سینه اطفال ما

ان جگر تاب بیابان کم آب

چشم او احمر ز سوز آفتاب

خوشتر از آهو رم جمازه (۳) اش

گرم چون آتش دم جمازه اش

رخت خواب افکنده در زیر نخیل

صبحدم بیدار از بانگ (۴) رحیل

دشت سیر از بام و در نا َآشنا

هر زه گردد از حضر (۵) نا آشنا

تا دلش از گرمی قران تپید

موج بیتایش چو گوهر آرمید

حواند زآیات مبین او سبق

بنده آمد خواجه رفت از پیش حق

از جهانبانی نوازد ساز او

مسند جم گشت پا انداز او

شهر ها از گرد پایش ریختند

صد چمن از یک گلش انگیختند

ای گرفتار رسوم ایمان تو

شیوه های کافری زندان تو

قطع کردی امر خود را در زبر(۶)

جاده پیمای الی شی ء نکر (۷)


گر تو می خواهی مسلمان زیستن

نیست ممکن جز بقرآن زیستن

صوفی پشمینه پوش حال مست

از شراب نغمه ی قوال (۱) مست

آتش از شعر عراقی در دلش

در نمی سازد بقرآن محفلش

از کلاه و بوریا تاج و سریر

فقر او از خانقان باج گیر

واعظ دستان زن افسانه بند

معنی اوپست و حرف او بلند

از خطیب و دیلمی (۲) گفتار او

باضعیف و شاد و مرسل کار او

از تلاوت بر تو حق دارد کتاب

تو ازو کامی که میخواهی بیاب