مروان و پروان - سیم یا زنجیر مخابراتی
مروان و پروان دو برادر و شاهان کافری بودند که به دو طرفه مجرای مشترک رودخانه پنجشیر، غوربند، سالنگ، اولی در شهر "بگرام" و دومی در پای دره سالنگ در نقطه که "جبل السراج" امروزی را تشکیل میدهد. و در زمان قدیم بنام خود شاه "پروان" یاد میشد بود و باش و حکمفرمائی داشت این دو برادر برای اینکه از تهاجم ناگهانی کدام شاه ثالث و شبخون دشمن مصئون باشند بین خود چنین قرار گذاشته بودند که در مورد خطر فوراً بکمک یکدیگر رسیده و دشمن متهاجم را از بین بردارند - چون فاصله- بگرام و پروان حتی اگر بخط مستقیم هم گرفته شود 5 کروه = 15 کیلومتر میشود مسئله اطلاعدهی فوری در موقع ضرورت آسان نبود میگویند که برای رفع این اشکال هر دو برادر بین بگرام و پروان بالای مجرای رود خانه های پنجشیر- شتل - سالنگ - غوربند زنجیری کشیده بودند و در موقع خطر آن را شور میدادند و به اصطلاح امروزی کار تیلفون یا تلگراف سیم دار را از آن میگرفتند.
در اینجا افسانه تغیر میکند و به دو نوع مختلف آن را نقل میکنند بعضی ها میگویند که روزی مروان برای اینکه به بیند ایا برادرش به وعده خود وفا میکند بقسم امتحان زنجیر را شور داد و بعضی های دیگر میگویند که نه ، پروان بمقصد اینکه برادر خود را امتحان کند زنجیر را تکان داد. اگر صورت اولی گرفته شود بعد از اینکه مروان زنجیر را شور داد پروان فوراً با پهلوانان و نظامیان به سرعت زیاد از مدخل سالنگ خود را به بگرام رسانید و چون ملاحظه نمود که سخنی نیست و برادرش بقسم آزمایش زنجیر را شور داده بود قهر شده مراجعت کرد و در دل خود قرار گذاشت که اگر آتیاً خطری هم عائد شود و متهاجمی فرا رسد بکمک برادر خود نخواهد آمد همین بود کم چندی بعد عبدالله نام با دسته از دلاوران اسلام از راه کابل به کاپیسا رفت و منجمله به مقر سلطنتی که در بگرام بود نزدیک شد. مروان شاه هر چه زنجیر را تکان داد از برادر خود و قشون او اثری ندید - بالاخره با مردان جنگی (قسمت متن خوانده نشد) آماده کار زار شد بعد از مقابله ها خان عسار ژنرال اسلام به پای قلعه مستحکم مروان شاه که در حاشیه شمال غربی بگر کنار مجرای رودخانه پنجشیر واقع بود رسیده در نتیجه اگرچه خودش به شهادت رسید قشون اسلام به کمک دلاوران تازه وارد فتح نموده شهر مروان و قلعه مستحکم آن به خاک یکسان شد. مرقد متبرک جناب عبدالله ژنرال شهید قشون اسلام در گوشه غربی قلعه باقی و زیارت گاه اهالی است و بیاد بود مرقد و نام متبرک شان این قلعه که اصلا از یادگارهای عصر یونانی است بنام "برج عبدالله" یاد میشود. ریش سفیدان بومی چند مرتبه میخواستند که مرقد آن بزرگوار را آباد کنند اما بخواب میدیدند که میگوید مرا به همین حالت بگذارید. اعلیحضرت امیر حبیب الله خان شهید هم میخواست که در بگرام آبادی کند. میگویند روزی برای اجرای این امر در بگرام آمده و در برج عبدالله خرگاهی برای او نصب نمودند و در استراحت بعد از ظهر بخواب دید.
که مارها در دیرک خیمه او پیچ خورده اند چون بیدار شد از تصمیم آبادی بگرام گذشته ارگ جبل السراج را در پروان تعمیر نمود. اگر این افسانه به روایت دومی گرفته شود اول پروان به تکان دادن زنجیر مبادرت ورزیده است و چون برادر مروان بالا و لشکر خود به مدخل سالنگ میرسد چیزی نمی بیند و قهر شده مراجعت میکند و تصمیم میگیرد که اگر در ثانی خطری هم متصور باشد به تکان زنجیر برادر اهمیتی نخواهد داد چندی بعد متها جمی از طرف شمال هندو کوه از راه پنجشیر و دره ساانگ رسیده پروان شاه را تهدید میکند و چون برادر بفریادش نمیرسد به تنهائی با وجود مقاومتهای مردانه شکست میخورد و متهاجمین به نوبه اول اراضی متعلقه پروان شاه و بعد به سواحل راست رودخانه خروشان پنجشیر مروان شاه را هم مضمحل میسازد و پایتخت او بگرام را متصرف میشود چون در زمانه های قبل الاسلام یک سلسله متهاجمین مثل قبائل اسکائی ها - یوچی یا کوشان و هن های هفتالی وغیره وقت بوقت از شمال هند و کوه به کاپیسا ریخته اند اگر این افسانه بومی به شق دوم گرفته شود به تهاجمات تاریخی هم موافق می افتد و این تمثال به ثبوت میرساند که در قصه های محلی عوام همیشه بک جنبه حقیقت تاریخی موجود است.