32

امام مشرق و شاعر مشرق ( سید جمال الدین افغانی و علامه اقبال مرحوم)

از کتاب: درد دل و پیام عصر ، قصیده
11 October 1947

فراوان خفت مرد مشرقی زاد 

نکرد از مجد دور رفتگان یاد 

فروغ شعلۀ دل باز افسرد 

بقید زندگی آزاده افتاد 

نیامد از نجف آوای حیدر (رض) 

نگفت اسرار بلخی را کسی باز 

ز دشت خاوران و ز طور سینا 

نیامد بال شهبازی به پرواز 

ز دل آن جوشش و سوز کهن رفت 

تب و تاب از روان انجمن رفت 

نوای بلبلان گردید خامش 

از آن صرصر  که بالای  چمن رفت 

نگون شد پر چم ترک دلاور 

ستم افسرد روح ترکیانرا 

شرار جور قاجاری به ایران 

سراپا سوخت آن مرزیلان را 

نمیدانم چه آمد بر خراسان 

به مرز سور از شاهان جفا رفت 

به هند و کابل و ارض مقدس 

ز استبداد شاهی ما جرا رفت 

چگویم از دم افسون افرنگ 

همو ما را ز خود بیگانه تر ساخت 

ز خود و رفتگان وادئ جهل 

بنادانی عدو را راهبر و ساخت 

چمن افسرد و بلبل گشت خامش 

خزان آمد کنون آنجا گلی نیست 

تهی شد آن قدح، بشکست ساغر 

به بزم اندر همانا قلقلی نیست 

نماند آن شور و ذوق ، آن درد جاوید 

نخیزد آه گرم از سینۀ سرد 

ننالم از فسون غرب تنها 

که بامن هر چه کرد آن آشنا کرد 

ز دست شاه و میر افغان و ناله 

فراوان تاخت این قوم جفا کار 

چو شد شرقی اسیر قید شاهان 

غلامی راد مردان را کند خوار 

نه بد در شرق یک مرد دل آگاه 

که خیزد بر خلاف جور شاهان 

سراید پیش ما مز مار نهضت 

فروزد شعلۀ فر نیاگان 

برآمد یک هشیواری ز افغان 

جمال افزود مشرق را ز نورش 

عصائ وی طلسم سحر غربی 

بخاک افکند با افسون و زورش 

ندای قم ازو شد زنده از نو 

به شرقی داد درس مجد و رفعت 

بکاخ شاه و میر آتش در افگند 

نوایش سوزناک و دل پر الفت 

ز تآثیر نوایش واژگونه 

فتاد آئین استبداد و بیداد 

ز بطن مام مشرق سالها بعد 

چنین فرخ اثر نیکو پسر زاد 

شکست از ضرب او اصنام اوهام 

وجودش جامدان را مرگ نو بود 

بایران و بمصر و ترک و افغان 

ندای قم ازو هر هفته بشنود 

رضا و کامل وز غلول و عبده 

ازو خواندند درس زندگانی 

کهن فکر ملوکیت ازو خوار 

ندایش انقلاب آورد آنی 

همانا فکر این مرد فدا کار 

بمشرق روشنی داد و ضیا داد 

یکی مرد غیور و راد و آزاد 

به ندرت همچو وی اندر جهان زاد 

روان روشن، دلی پر درد و دانش 

پیام انقلاب آورد ما را 

نوایش محشر خوابیدگان بود 

ازان مرگی امیر و کد خدا را