138

به پیشگاه وطن

از کتاب: ماتمسرا

داند خُدا که بعد خدا می پرستمت 

هانای وطن بگو که چرا می پرستمت


ذرات هستیم ز تو بگرفته است جان 

چون برتری ز جان همه جا می پرستمت


در نیمه شب که باز کند آسمان درش 

با صد هزار دست دعا می پرستمت


چون پای تا سر تو سزاوار بندگیست 

با عضو عضو خود سرو پا می پرستمت


چون پرشکسته مرغ که از آشیان جداست 

اینک ز آشیانه جدا می پرستمت


پیری نموده قامتم از بار درد خم 

زاری کنان به قد دو تا می پرستمت


از شوق کوچه های گل آلود تنگ تو

در شهر شاخزن به سماء می پرستمت


از یاد رودهای کف آلود نعره زن 

دیوانه ام به شور و صدا می پرستمت


از یاد آن فضای فروزان نور بار 

در زیر این گرفته فضا می پرستمت


از یاد مرغهای فلک تاز در هوا 

با مرغ آرزو به هوا می پرستمت


از یاد آن چنار کهن سال سبز پوش 

در پیش برگ برگ جدا می پرستمت


چون بوی گل به یاد تو ام میبرد به باغ 

با لرزش نسیم صبا می پرستمت


هرجا که مطربی کند از شوق نغمه سر 

در پرده پرده ساز و نوا می پرستمت


بعد مکان اثر نکند در دیار عشق

ای دور از نظر به کجا می پرستمت


با آن همه مصیبت و زندان که دیده ام 

با گونه گونه جور و جفا می پرستمت


ثروت مدار شهر سزاوار ذکر نیست

از بهر آن گدا یتیم می پرستمت



ارباب جاه در خور تعظیم نیستند 

از یاد قوم برهنه پا می پرستمت


از یاد کشتگان به خون غرق گشته ات 

در خون و اشک کرده شنا می پرستمت


از یاد آنکه بر لب شمشیر آبدار

صد بوسه داده روز وفا می پرستمت


از یاد سنگری که سر افراز مردمان 

از خون خویش کرده بناء می پرستمت


در تنگنای زندگی و خوابگاه قبر

در عالم فنا و بقا می پرستمت


هم با صریر خامه و هم با زبان دل

هم آشکار هم به خفا می پرستمت