129

آسمان دل

از کتاب: مروارید گمشده ، غزل
05 February 2016


تا که چشم یار جام نوش این دیوانه شد

کعبه و بتخانه و محراب من، میخانه شد


رگ رگ جان و تنم پُر گشت ازغوغای او

از سرود و نغمه اش جانم به من جانانه شد


تا زنم بر روی بخت خواب آلودم نمی

اشک چشمم آب شد بر دست دل پیمانه شد


رهرو دشت ازل بودیم تا کثرت سرا

حیرت دیدار او در هر نگه یکدانه شد


تا غلام عقل بودم با خود و از خود به دور

چون زبان بستم دلم خلوتگۀ یارانه شد


سهل باشد سیر اندر آسمان قلب من

گر پی اشکی روی کز چشم من بیگانه شد


دیگران از بیم دوزخ در میان آتش اند

بر من ایندم جنت فردوس آتشخانه شد


بر نماز عشق «واهِب» شد طهارت شرط دین

با وضوء در خون دل، خاک زمین رضوانه شد