ماهِ منیر
از کتاب: مروارید گمشده
، غزل
05 February 2016
از هجر رسد تا دم افلاک نفیرم
وز حسرت دیدار، شوم خاک و بمیرم
از غفلت صیاد ندارم گله بسیار
کز خاطر او رفته و در دام اسیرم
در حسرت آنم که شبی خانۀ قلبم
پُر گردد از آن روشنی ئی ماه منیرم
روزی اگر او راه دهد بر سر کویش
فردوس چه باشد که از و نام بگیرم
رنجیده ز من کز گنۀ خویش ندانم
ناکرده خطایم، بگو بیداد مَگیرم
«واهِب» به سر کوی صنم جان بسپارم
اما تو مپندار کز و دست بگیرم