آل عباس و اعلام خلافت عباسی بسعی بو مسلم
محمد بن علی معروف بابن طقطقی در اداب السلطانیه تالیف (۷۰۷ ه) می نویسد:
«حضرت پیامبر گاهی به تأسیس دولت بن هاشم مژده دادی و به کاکای خود عباس فرمودی, که این امر در فرزندان تو باشد . و چون فرزندش عبدالله بدنیا امد و اورا پیش حضرت عباس اوردند در گوش وی آذان داد و گفت :
«خداوندا! اورا دانش دین و علم تأویل عطا فرما, که او پدر ملوک خواهد بود.» و ازین روایت مردم پندارد که دولت عباسی را حضرت پیامبر بشارت داد بود و بنابران دولت بنی امیه بر مردم نکوهیده و مذموم و بمعاصی و قبایح آلوده بود و محمد بن علی بن ابی طالب معروف بابن حنفیه را بعد از شهادت برادرش حسین (رض) صاحب آندولت میدانستند که حضرت پیامبر مژده داده بود.
چون محمد بن حنیفه در گذشت به پسر خود ابو هاشم عبدالله درین باره وصیت فرمود و او دردمشق با هشام بن عبدالملک اموی بر خورد و چون مقام علم و ریاست و فصاحت اورا دید از او بترسید و در شیر اورا زهر خورانید . گویند چون عبدالله فهمید که وی خواهد مرد در حمیمۀ شام نزد محمد بن علی بن عبدالله بن عباس رفت و اورا پیش روی جماعتی از شیعۀ خویش بخلافت وصیت کرد, و خودش بمرد. بعد ازین محمد بن علی عباسی ادعای خلافت نمود, و بهر طرف داعیان مخفی
۱-درالفخری طبع مصر بلغط ابن حنیفه مکررا طبع شده که صحیح ان ابن حنفیه است منسوب به مادر خود خوله بنت جعفر الحنفیه که تولد ش ۲۱ ه ووفاتش ۸۱ ه است (الاعلام ۷/۱۵۲)
فرستاد , و این کار را تادم مرگ دوام داد,که فرزندانش ابراهیم و سفاح و منصور بودندع و بعد از مرگ پدر را ابراهیم امام بجایش نشست, و داعیان خود را بهر طرف و مخصوصا به خراسان فرستاد , زیرا برین مردم اعتمادی داشت و همواره گفتی :
که پرچم های سیاه به طرفداری اهل بیت پیامبر از خراسان بیرون آید, و چون دعوت اورا پذیرفتند تاکه در آخر بو مسلم بدانجا رسید, ودر حالیکه ابراهیم امام در حجاز و شام بر سجادۀ خویش نشسته بود و مال و سلاح و ستوری را بکسی نداد, خراسانیان برای او جنگیدندی و اموا خراج را باو فرستادندی.
چون بو مسلم در خراسان قوی شد و بعراق لشکر کشید مروان اموی ابراهیم امام را در حران بگرفت و برادرانش سفاح و منصور با گروهی از خویشاوندان و پیروان خویش به کوفه نزدا ابو سلمه حفص بن سلیمان خلال که از کبار شیعه بود گریختند و بو سلمه آنها را در کوفه بخانۀ خود جای داد, و شیعیان آل محمد بریشان فراهم آمدند تاکه بو مسلم لشکر خویش را از خراسان بکوفه فرستاد , و سفاح را با شیعیان او به مسجد جامع کوفه بردند و در آنجا با او بیعت خلافت را در ۱۳۲ ه نمودند» ۱
این بود خلص جریان وقایع که ابن طقطقی به آن اشارت نموده و از ان روشن است که بنای دولت عباسیان بدست خراسانیان و بو مسلم شالوده ریخته وون فلوتن این وضع را در الفاظ موجز نیکو تصویر کشیده است وی گوید:
از هر سو گروه گروه با بومسلم پیوستند از هرات از پوشنج, ار مرورود , طالقان , مرو, نیشابور, سرخس , بلخ , چغانیان تخاررستان , ختل , کش , نخشب از هر سو بیاری او می آمدند, همه سیاه پوش بودند و چماقی نیمه سیاه بدست داشتند
۱-الفخری ۱۲۸ وزین الاخبار ورق ۷۱ الف
که میگفتند کافرکوب ۱ است پیاده وسوار بعض اسپ سوار و دیگر خرسوارا وارد می شدند به خران خود بانک میزدند و مروان خطاب میکردند زیرا امروان ثانی الحمار لقب داشت عدۀ انها یکصد هزار تن بود.۲
باری کار گردانان فعال و بزرگ تحویل خلافت ازبنی امیه به آل عباس دو نفر بودند: که یکی بو مسلم در خراسان بود و اورا « امین آل محمد» گفتندی ددیگر ابو سلمه خلال همدانی در کوفه که اورا « ویز آل محمد لقب شده بود» ۳
بو مسلم در خراسان نهضت کرد, و از تخارستان و سمرقند تا دروازه های کوفه لشکریانش با کارکنان در بار اموی جنگیدند, و بساط اقتدار امویان را بر چیدند,درحالیکه بوسلمه در شهر کوفه مبادی کار را فراهم اورده بود و روز جمعه ۱۰ ماه ربیع الاول ۱۳۲ هـ=۱۳۰ اکتوبر ۷۴۹ م با ابوالعباس عبدالله سفاح بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بیعت کردند و دورۀ خلافت عباسیان آغاز شد.
۱-ترجمۀ فارسی تاریخ ادبی ایران ۱/۳۵۵ دینوری در اخبار الطول ص۳۶۰ کافر کوباتضبط کرده بود و کافر کوب یا کافر کش تا اوایل قرن بیستم در قندهار مصطیح بود و در جنگ استقلال ۱۹۱۹ م مردم اسلحۀ خود را کافرکش گفتنی ون فلوتن این کافر کوب را چماقی نیمه شیاه گفته ولی باتوجه به کافرکش های قندهاریان باید نوعی از تبر باشد و در داستانهائی که در فارسی و تورکی بنام (ابومسلم نامه) از داستان سرایان مختلف وجود دارد و دران ابومسلم را بصورت قهرمان در آورده اند و از ماوراء النهر استانبول در محافل عامه مردم باولع و دلچسپی شنیده می شود بو مسلم را تبر دار همین تبر بو مسلم را بطور شعار دسته های خویش بردیوار خانقاههای خودنقش میکردند و عقیده داشتند که حضرت محمد صلعم در خواب ,ساختن تبر را به بو مسلم دستور داده بود, و بعد از مدتی همین تبر را اخی خردک ساخت. و برخی از درویشان بکتاشی و اهل قتوت در اناطولی و سرزمینی همین تبر را اخی خردک ساخت. و برخی از درویشان بکتاشی و اهل فتوت در اناطولی و سرزمینی خلافت عثمانی در کمر بند خود تبر کوچکی داشتند که آنرا تبرا ابو مسلم می نامیدند(رجوع به کتاب ابو مسلم تبردار خراسان از خانم دکتر ملیکوف بزبان فرانوسی طبع پاریس ۱۹۶۲ م) با توجه باین داستانها و وجود شعار تبر بومسلم در بین اخی هاو بکتاشیان باید گفت که کافر کوب تبری بود نه چماق.
۲-ترجمۀ فارسی تاریخ ادبی ایران از براون ۱/۳۵۵ حوالت کتاب تحقیقات در بارۀ سیطرۀ عرب ازوان فلوتن که او هم از اخبار الطوال دینوری گرفته است.
۳-طبری ۶/۱۰۳ آثار الوزار ۳۰۰۱
انقلابی که بومسلم انرا بوجود آورد ع و عباسیان را به تخت شاهی رسانید, در خراسان منشأ حرکتی گردید, که بساط سلطۀ عربی را ازین سرزمین برچید, و ما بعد ازین دامنۀ این حرکات ملی را در خراسان تاوقتی می بینم که بوسیلۀ آل طاهر پوشنگی اساس یک حکومت ملی درینجا گذاشته می شود , و تمام این نهضت ها و جنبش ها برای ابن بود که خراسانیان از سلطه تازیان نجات یابند و حتی ابراهیم امام عباسی که خود از اشراف هاشمیان عرب بود, چون روحیۀ ضد عرب را درینجا می دید باری به بومسلم در نامه یی نوشت که « در خراسان تمام عربی گویان را بکشد» ۱ و نتیجۀ این حرکات ملی این شد , که بقول ادوارد براون: قومی که تابع و خراج گذار و مورد نفرت و اهانت بود, علی الفور بر اثر این انقلاب از حضیض ذلت باوج عزت رسید, و در راس عالی ترین و متنفذ ترین مشاغل و مقامات فرماندهی قرار گرفت و نفوذ خراسانیان در عصر عباسیان بدرجه یی بود که بوریحان البیرونی عباسیان را خراسانی می نامد و این سلسله را خلفای شرقی می خواند.۳ برای براند انداختن میطرۀ امویان دو نفر خراسانی در خارج و داخل کوفه کار میکردند از خارج بو مسلم و نفوذ فکر و لشکری او بود که متوجه کوفه گردید, اما در داخل پایتخت نیز خالد بن برمک (جددودمان برمکیان) با ثروت فراوان و کیاست ودهاء وجود داشت که با فکر هموطن خود بومسلم همراه بود و با برادران خویش بطرفداری آل عباس کار میکرد.۴
چون خالد بن برمک از لشکر کشان و سپه سالاران دلیر ونامی در بار اموی بود و میلش به دودمان عباسی و آل محمد در تبدیل خلافت اهمیتی داشت بنابران اورا هم از کسانی شمرده اند که موسسان خلافت آل عباس بودند و درین باره عبدالجلیل یزدی از ابو القاسم بن غسان چنین روایت کند:
۱-طبری۶/۷۹
۲-تاریخ ادبی ایران ۱/۳۶۰
۳-همین کتاب به حوالت آثار الباقیه
۴-برمکیان۵۰
خالد برمکی با عطاء و سخاور آفت و برو وفاسر امد جهانیان بود... اساس دولت آل عباس در مرکز خلافت او نهاد» ۱
گفتیم که ویز آل محمد بوسلمه خلال در کوفه موید خلافت عباسیان بود, ولی این شخصی همدانی در بین اهل کوفه انقدر نفوذ نداشت که خود عامل این کار گردد و یا اینکه سیطرۀ خراسانی دران شهر عربی هم آنقدر قوی و استواری بود, که بوسلمه بدامن بومسلم چنگ زد و درینجاست که مارشتۀ سخن را به ابو علی محمد بلعمی وزیر منصور اول ساسامانی (۲۲۹-۳۲۵هـ) میدهیم, که چگونه اوضاع این دوره را به حوالت تاریخ معتبر طبری روشن می سازد/:
«وکارابومسلم هر روز بالا همی گرفت وبیم او اندر دلهای مردمان همی افتاد و اورا باری همکردند و بدون گویند که به منبر ها که خطبه کردندی گفتند. الهم اصلح الامیرامین آل محمد(صلی الله علیه وسلم) و مردمان به خراسان میل به ابومسلم کردندی و فرمان او بردندی و خراج بدو دادندی... حسن بن قحطبه بکوفه اندر شد با افزون از سی هزار مرد و ابوسلمه بن حفص بن سلیمان الخلال و اورا وزیر آل محمد گفتند آنجا بود و ابو سلمه بنزدیکه پسر قحظبه شد چون حسن اورا بدید برخاست... ابو سلمه بر نشست و حسن نیز با او بر نشست و فرمود که مردمان برو گرد آمدند اندر مزگت۲ . هیچ بزرگواری و هاشمی نبود که در آن روز در مزگت جامع حاضر نبود, و خلق ندانستند که ایشان را از بهر چه همی خوانند و چه خواهند کرد؟...
۱-تواریخ آل برمک از عبدالجلیل یزدی تالیف ۷۶۲هـدر مجلد دوم منتخب ادبیات ایران ۱تا۵۴
۲-مزگت: مسجد
و بکوفه دران روز گروهی بودند از علویان و بعضی چنان پنداشتند که بیعت فرزندان ابوطالب راست پس ابوسلمه بر منبر شد و خطبه بر خواند و خدای عزوجل را حمد و ثنا گفت و گفت : ای مردمان هیچ کس مبادا که نه سلاح بر تواند گرفت با بر ستور نتواند نشست که نه سیاه پوشد و فردا به جامع آید تابیعت کنیم آنکس را که سزاوار است پس آل ابو طالب نومیدشند و مردمان به خانه ها باز شدند, و علمها سیاه کردند و هنوز روز ببود که همه سیاه پوشیده بودن, و مردمان به مزگت جامع امدند و طلبها بر زندند , تا علمها بر پای کردند و تکبیر گفتند و ابو سلمه وزیر آل محمد بود برمنبر شد, و برخدای عزوجل ثنا گفت, بر پیغمبر خدا (صلی الله علیه وسلم) درود فرستاد, پس گفت ای مسلمانان ! شما همداستانید بدانچه من میکنم ؟ گفتندی بگوی آنچه خواهی ! ابو سلمه گفت:
امین آل محمد (صلی الله علیه وسلم) ابو مسلم عبدالرحمن نامه نوشته است
و مرا فرموده است که خلیفتی از بنی هاشم بر پای کن تا خلایق برهند از جوربنی امیه و بیداد کردن ایشان و من نگاه کردم اندر دیوان های بنی هاشم و هیچ مردی ندیدم بزرگوارتر از عبدالله بن محمد بن عباس . فاضل تر است و نیکمرداست و من پسندیدم و شما نیز بپسندید. ایشان گفتند صوابست و توفیق یافتی , و خدای ترامزد دهاد کار ما تابع کارتست, مردمان تکبیر گفتند و ابو سلمه کس فرستاد و ابو العباس بن محمد را بیاوردند و ابو بیامد بر ماده شتری نشسته بود, و عمامه سیاه برسر نهاده, و جامۀ سیاه پوشیده و روز ادینه بود بمزگت اندرشد و بفرمود تا موذنان با نگ نماز گفتند. پس ابوالعباس بن محمد بر منبر شد, و خدای عزوجل را ثنا گفت, وبر پیغامبر (صلی الله علیه وسلم) درود فرستاد و خطبه خواند و گفت: خدای عزوجل بگماشت از گروه ما اندر خراسان تا قدرما بدانستند و کینۀ ما باز خواستند... پس از منبر فرود آمد و اندر پیش شد و نماز ادینه کرد چون از نماز ازبپرداخت بنشست و مردمان باو بیعت کردند و ان روز دهم ربیع الاول بود و سال صد وسی و دو بود از از هجرت و این نخستین خلیفتی بود از آل عباس رضی الله عنه»۱
در چنین حال که تمام خراسان و پارس تا کوفه از کشور اموی جدا شده بود, بسعی بو مسلم بنای خلافت عباسی در کوفه گذاشته شد متعاقبا روز شنبه ۱۱ جمادی الاخری ۱۳۲ ه مروان حمار آخرین پادشاه دودمان اموی در زاب نزدیک موصل از دست خراسانیان شکست خورد و به بوصیر صعید مصر گریخت ودر انجا روز یکشنهه ۲۷ ذیحجه ۱۳۲ هـ کشته شد , وبچنین صورت دورۀ امارت امویان بروختم گردید. در حالیکه ابراهیم امام بن محمد نیز در همین سال در زندان امویان کشته و با مرده بود۲.
۱-ترجمۀ فارسی تاریخ طبری از بلعمی ۴/۷۳۶ طبع نولکشور و گانپور ۱۹۱۶ م
۲-طبری۶/۹۱