نظريهٔ جهانداری خوشحال خان و مکیاولی
صد سال قبل از خوشحال خان در ایتالیا که مهد و پرورش فکر در اروپا بود، سیاست مدار مورخ و فیلسوف سیاسی مکیاولی Machiavelli (۸۷۴ـ ٩٣۴ هـ ١۴۶٩ - ١۵٢٧م ) بوجود آمد که سرآمد نثر نویسان دورهٔ رنسانس ایتالیاست، و او موسس يک نظریهٔ جهانداری مطلق بنام «استبداد جدید» است، که در کتابی بنام شاهزاده یعنی زمامدار آنرا پرورانده و از دو جهت با خوشحال شباهت دارد: اول اینکه خوشحال خان دستار نامه را در منفا هند نوشت. در حالیکه مکیاولی کتاب شهزاده را در تبعید گاه نوشته بود. بین مکتب فکری مکیاولی و خوشحال خان ملتقای مشترک اینست که مکیاولی تنها زمامدار را معمار کشور و اخلاق و دین و اقتصاد و همه چیز داند، و هدف او حفظ اقتدار است بطور مطلق که در آن هیچگونه شرایط اخلاق یا دینی جایی ندارد. و حقوق و قانون را نیز ناشی از اراده واجب الاطاعة زمامدار میشمارد گوید، که اخلاق نیز مخلوق قانون موضوعهٔ زمامدار است.
در نظر خوشحال خان نیز جهاندار مستحق دستاربندی همین زمامدار مظهر اقتدار است با این فرق که وی ارزش های دینی و اقتدار اخلاقی و ملی را نیز در نظریهٔ جهانداری خویش دخیل داند. یعنی مکیاولی در حفظ اقتدار و موقعیت سیاسی، مقید بهیچ قید و شرطی نیست، و هدف او خود اقتدار است و خوشحال خان نیز شخصیت دستاربند خود را مظهر همین اقتدار نام میداند، ولی بدست آوردن و حفظ آنرا مقید و مشروط انگارد، و بنابر ین او هم مانند مکیاولی فکر میکند، اما چه مکیاولی؟ مکیاولی افغان و مسلمان ومقيد بمبادی افغانیت و مسلمانی و تقوای اجتماعی.
پس خوشحال خان یک نفر دستاربند و زمامدار افغان و مسلمان و مقید به اصول افغانیت و تقوای اجتماعی میخواهد، تا در اثر لیاقت اجتماعی و شخصیت کامل خود دستاربند (زمامدار) افغان گردد و ريشهٔ ظلم و استعمار اجنبی را بر کند. و این همان دعاوی بزرگیست که خوشحال خان در دل داشت و در اشعار خود بدان اشارتی نماید:
که به داد ورمی گوری هغه زه یم
چی می داغ په خاطر اینی د اورنگ دی
ځینی زه لویی دعوی لرم په زړه کی
ولی څه کړم چی پښتون واړه بی ننگ دی
ترجمه: «درین عصر تنها منم که داغی را بخاطر اورنگ زیب وارد کرده ام. من دعاوی بزرگی را در دل دارم، ولی دریغا که افغانان غیرتی ندارند. »