ای نهان از دیده در تن روح سبحانی مرا
از کتاب: مروارید گمشده
، غزل
05 February 2016
ای نهان از دیده در تن روح سبحانی مرا
چون نفس در هر سلول جان نمایانی مرا
میدمد عشقت به جانم گرمی و سوز و گداز
همچو موج خون در رگها به جولانی مرا
سیر آرام نگاهم می جَهَد در لحظه ها
در نظر ها صورت پیدا و پنهانی مرا
رفته ئی از دیده و اما به دل داری مکان
دشمن جانی و از جان بیشتر جانی مرا
برده ئی دل را به صد تیر جفا بیرون، ولی
در خراب آباد جان هم شاه و سلطانی مرا
کی توان از یاد بردن فکر و سودای ترا
در تن بیجان من تو لوح و فرمانی مرا
«واهِبا» از همتت خُرسند میگردد دلم
رهنما و واعظ و ناصح و خاقانی مرا