خطاب به انگلستان

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

مشرقی باده چشیده است زمینای فرنگ

عجبی نیست اگرتو به ی دیرینه شکست

فکر نوزاده ی اوشیوه ی تدبیر آموخت

جوش زد خون به رگ بنده ی تقدیر پرست

ساقیا تنگ دل ازشورش مستان نشوی

خود تو انصاف بده این همه هنگامه که بست؟

«بوی گل خود به چمن راه نماشد زنخست

ورنه بلبل چه خبر داشت که گلزاری هست»