138

لحد نیست آرامگاه بشر

از کتاب: مجموعهٔ اشعار استاد خلیلی

یکی نا توان پیر مرد فقیر 

به زندان رنج و مصیبت اسیر 

به تلخی زغم جن شیرین سپرد

پس از عمر ها رنج افتاد و مرد

شب محنت و دردش انجام یافت

کنون جان سپرده به یزدان پاک 

بس آرام خفته در آغوش خاک

پسرگفت آرام از ما جداست

کز آغاز ما بد تر انجام است

تن وی بسی قرن ها باز مین 

زنده چرخ بر دور مهر برین

بسی بسپرد مر کز خاک را

بسی بسپرد دور افلاک را

غبارش دهد تن به بیچارگی

زهر باد بیند بسی آوارگی

برقصند در سینه اش مارها

برویند از دیده اش خارها

«طایف»