بیاد مادر مهربان

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، قصیده

آمد بهار و خاطر از غم مکدر است

خون دلم ز دیده چو باران مقطر است

باد بهار همچو سموم است در مشام

آنرا که دل ز اتش دوری چو مجمر است

چون دیده واکنم بتماشای سبزه زار

هر سبزه ء بچشم ترم همچو نشتر است

از سیر بوستان و گلستان جه حظر برر

اندل که پاره پاره چو قلب صنوبر است

تاریک کرده چشم مرا این سیه بهار

برگ گلشن بدیده ء من خار و خنجر است

خاطر مرا بلاله ء صحا نمی کشد

کز فوت دوست هر نفسم موت احمر است

آنکس که بود دیده و دل فرش راه او

بالین او زمین شده از خاک بستر است

مادر که بود قبله ء من روی او مدام

رو نقاب خاک کشیده مستر است

گر قطرقطره خون چکد از دیده ام بجاست

ور پاره پاره دل شود زا غصه در خور است

یعقوب را زفقد پسر دیده شد سپید

بی نور گشته چشم من از فوت مادر است

از دیده رود آب روان است در برم

اتش بجان و باد بکف خاک بر سرم

ای دل دگر ز شادی دنیا طمع مدار

گر صد بهار آید و گل بشگفد مدار 

با برق آه خویش کنون بسوزد و سار

در گوشه ء نشین و چو باران سرشک بار

بنگر که دوستان عزیزت کجا شدند

کو همدمان محرم و یاران غمگسار

کو نور دیده تاج سرو شادی دلت

امسال یاد کن ز انیس و جلیس پار

آن همدمی که بود رفیق شفیق تو

در سیر بوستان و تماشای سبزه زار

حالی ببین که سبزه دمیده بتربتش

برخام او نگه کن و از دیده خون ببار

ماتم سرای دهر که نه جای مسرت است

می گرید ابر و نوحه گر است از غم آبشار

سنبل به پیچ و تاب بود غنچه تنگدل

گلها بخون نشسته بنفشه است سوگوار

بس سرو ها فتاده ز باد اجل بخاک

بس لاله ها که رفته ازین باغ داغدار

دل در جهان مبند که تا چشم واکنی

همچچون بهار میگذرد عمر مستعار

از داغ مرگ دوست برآتش نشسته ایم

جز سروختن به دهر نداریم هیچ کار

بی روی دوستان ز گلستان چه لذت است

گر فی المثل بهار بخوبی چو جنت است

یا رب دلم زتیغ جدائی شده دو نیم

هجران والدین عذابی است بس الیم

طبعم چنان مکدر و خاطر ملول شد

کاین غنچه دلم نگشاید بصد نسیم

از درد بی علاج فم آمد دلم بجان

شادم کن از مفرج فضل خود ای حکیم

امروز چون بنار جدائی بسوختم

فردا مرا پناه ده از آتش جهنم

بس زهر هجر خوردم و خونابۀ فراق

در حشر ده نجات ز غساق و زحمیم

ما را براه راست هدایت کن از کرم

بی شارع شریعت خود دار مستقیم

بی حاصلست باغ بهار جهان بفضل

در اخرت ببخش بما جنت نعیم

یا رب به حق حرمت سردار انس و جان

آن بهترین خلق که شد خلق او عظیم

کز لطف والدین مرا مرحمت کنی

با جمله مسلمین که تو غفاری و کریم

دلخسته رفته اندر ز دنیا و تشنه لب

غرق محیط رحمت شان ساز ای رحیم

باران فضل و جود بر ایشان نثار کن

ماوای شان بحشر بدار القرار کن