لشکر گاه و بست از نظر فرخی

از کتاب: لشکرگاه ، بخش گفتار سوم

من قیاس از سیستان دارم که او شهر منست

و ز پی خویشان ز شهر خویشتن دارم خبر

جهان را به شمشیر هندی گرفت

به شمشیر باید گرفتن جهان

شهان دگر بازمانده بدو

بدادن چون سکزیان سیستان

گهی به بست درین دوستان طبع فروز

گی به بلخ درین باغ های روح فزا

اندرین اندیشه بودم کز کنار شهر بست

بانک اب هیرمند آمد بگوئشم ناگهان

منظر عالى شه بنمود از بالای دژ

کاخ سلطانی پدیدارآمد از دشت لکان


استاد ابوالحسن علی فرخی شاعر چکامه سرای و موسیقی نواز چیره دست که در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنج هجری میزیست به دو جهت لشکرگاه و بست را خوب میشناسد یکی این که تولد یافه و اهل سیستان بود دوم این که معاصر محمود و مسعود می زیست نه تنها می زیست بلکه شاعر دربار و مدح سرای ایشان بود و این دو نفر پدر و پسر در میان سلاطین مقتدر غزنوی کسانی بودند که لشکرگاه با کوشک سلطنتی و همۀ مربوطات ان در عصر ایشان بنا یافت و به تدریج به مدارج کمال رسید. 

لشکرگاه و بست از نظر فرخی


سیستان زادگاه شاعر


شاعر شیوا و رود زن توانا


شاعر بیابان کرد دربارگاه غزنویان


از زنج تا بست، از بست تا لشکرگاه


از دژ بست تا کوشک لشکرگاه 


تخیلات شاعرانه و حقایق تاریخی


سیستان ، سجستان ، نیمروز


حسن میمندی و آبادی مجدد سیستان


قلعۀ ارگ ، قلعه سپهد ارگ زرنگ 




(جولوغ) یا (قولوغ) پدر فرخی در دربار خلف بن احمد حاکم سیستان ملازمت داشت و فرخی که جوان وجیه وخوش سیما و خوش صـوت بود بحکم ذوق و استعداد فطری به تحصیل علوم ادبی و موسیقی پرداخت تا شاعر شیوا ورود زن توانا شد. در حلقۀ رفیقان همسن و سال ، دوستان در مجمع دوستان  یکدل ، در باغ ها و نخلستان های بست و زرنج ، در کرانه های مسیر رودخانه هیرمند گاهی رود و گاهی چنگ میزد و اشعار عشقی زیبای خودش را به آواز دلکش و گیرا میخواند.

پسر یکی از ملازمان دربار حاکم بود و در خانه پدری زندگانی متوسط ولی آرام و مرفهی داشت تا اینکه سلطان غزنه محمود زابلی کار خلف حاکم سیستان را یکسره ساخت وسیستان را به زیر نگین جهانبانی خود در آورد و فرخی درین گیر و دار که بر زادگاه و موطنش آمد بینوا و بیچاره و آواره شد و تن به دهقانی در داد و در مقابل چند من غله خدمتگار یک نفر از دهاقین سیستانی شد و چند سال در خدمت او بود تا متاهل شد و مخارج عیالداری و خانوادگی او را مجبور ساخت تا دست از دهقانی بکشد و به مدح سرائی ممدوحان کریم و گشاده دست به چغانیان و غزنه روی آورد چنانچه اقبال یاری کرد و کارش در حضرت غزنه بجائی رسید که غلامان زرین کمر و کنیز کان ما هروی همیشه دست ادب به سینه در خدمت او ایستاده بودند و درسفر وحضر معاشر و ندیم و مجلس آرای سلاطین مقتدر غزنه محمود و مسعود شد . فرخی حوزۀ هیرمند ، دشتهای پهناور اینطرف و آنطرف سواحل ، راه های کاروان رو ، باغ ها و شکارگاها و تمام کوایف جغرافیائی سیستان را به خوبی میشناسد و باید هم بشناسد زیرا مولد او سیستان است، ایام طفلی و جوانی را در همین محیط گذرانیده، همین جا تحصیل کرده و همین جا در روشنی سپیده صبح و در سرخی شامگاهان افق گشاده سیستان چنگ زده ورود نواخته و سال ها در حالیکه فکرش مشغول تجسس مطالب ادبی بود و در کارگاه دماغ شعر نیکو میساخت دست و پایش مشغول رهنمائی و اداره قلبه و گاو آهن بود. فرخی در اوقات مختلف عمر در عرض وطول سیستان در بیابانهای سهمگین روی ریزه سنگ های سیاه دشت های پهناور در راه های کاروان رو بین زرنج و بست ، در ترعه سنارود و در کرانه های ساحلی رود هیرمند ، گردش ها و مسافرت ها کرده و در قصیدۀ معروفی که در مدح خواجه منصور بن حسن میمندی ساخته و مطلعش اینست:

چون بسیج راه کردم سوی بست از سیستان

شب همی تحویل کرد از باختر بر آسمان

شرح یکی از مسافرتهای خودش را از سیستان بطرف بست بیان میکند که معرف عمق فکر، قدرت تخیل در ریزه کاری های شاعرانه ومعلومات وسیع اوست در باب سیستان و جلگه های دو طرفه حوزه هیرمند دشتهای پهناور که بین زرنج و بست افتاده ، ریگستانی که بطرف جنوب غرب این نواحی منبسط است همه را دیده.

شاعر دهقان منش سیستان در آوانی که هنوز جهان ماده بر صورت زیبای اولبخند نزده بود و پای پیاده بیابان گردی میکرد در دامان صحرا در دشت های بیکران بین دو شهر تاریخی رنج ها دیده و آزارها کشیده که شرح آنرا پایان تر از زبان خودش خواهیم شنید. استاد فرخی در دشتهای سوزان سیستان که روز در تابش آفتاب نمیروز چون کورۀ حداد گرم میشود غالباً این مسافرتها را شبانگاه انجام میداد و در حالیکه راه در از او را مانده وزله و خسته میساخت و خواب بر او چیره میشد با عروسان سپهر و دختران آسمان سرگوشی و راز و نیاز میکرد و در تخیلات بسیار بدیع شاعرانه آسمان ژرف و نهایت تاریک سیستان چون دریای بیکران در نظرش جلوه میکرد و ستارگان سپیدرا گاهی به کشتهای سیمین و گاهی به جنگ اورانی تشبیه مینمود که زره های پولادین و برگستوان پوشیده و از میدان پهناور فلک مشغول آتشباری باشند. فرخی شاعر شیوا و موسیقی نواز هنرمند سیستان که در گارگاه دماغش هزاران تشبیه واستعاره قشنگ و بکر موج میزند در حالیکه راه می پیماید و چشمش بر صفحه لاجوردین آسمان دوخته است گاهی برگ های نسترن پاشیده روی برگهای بید می بیند و گاهی دانه های لؤلؤ بر پرنیان سیاه مشاهده می کند و به مجردیکه از آسمان تخیلات فرود می اید و پیش پایش را می بیند بیابانی مشاهده میکند و در عالم تنهائی در سهمگین راهی که فرازش ریزه سنگ سیاه است پهن و دشتی می بیند که نشیبش را توده های ریگ روان فرا گرفته ، ریگی که میدان دیو و خوابگاه اژدها است و سنگ ریزه های آن بالین ببر و بستر شیر ژیان میباشد. فرخی شاعر بیابان گرد درین صحرای بی پایان رنج ها دیده و آزارها کشیده گاهی هنگام رفتن سنگ ریزه چون نیشتر در پایش فرورفته و گاهی هنگام خفتن چون نیش گژدم در پشت و پهلویش خلیده و در عالم تنهائی جز بانک غول یاری و غمگساری نداشت شاعر در حالیکه از پهنایی دشت و درازی راه در اندیشه فرو رفته بود و کران بیابان در نظرش ناپدید بود ناگهان آب هیرمند از کنار شهر به گوشش میرسد و نزدیک شدن شهر بست را به او علام میکند. چون بست و بالاحصار آن متصل مسیر رودخانه و فراز آبهای آن قرار داشت اول تر نظر مسافر را جلب میکند و "منظر عالی شهه" از بالای دژ به نظرش میخورد. این "منظر عالی شهه" همان کوشک اختصاصی سلطانی است که در بلندترین نقطه بالاحصار قرار داشت. فرخی در حالیکه دلش از مسرت ورود به شهر بست شاد و خرسند است نزدیک تر میاید و به کنارهای رودخانه هیرمند میرسد و مرکبان آب را که همان کشتی های اختصاصی شهر است روی آب می بیند و پالنک هر یکی را پیجیده به لنگرهای و زمین چون کوه گران مشاهده میکند تا آنیکه از رودخانه میگذرد و در پیرامون آبادی های شهر بست میرسد. قراریکه در صفحات پیشتر این اثر شرح دادیم شهر بست و لشکر گاه و یک سلسله آبادی هائی که در فاصله 6 - 7 کیلو متری میان این دو نقطه افتاده همه در سواح سواحل چپ هیرمند روی پهنور دشتی واقع شده اند که در متون ادبی و تاریخی اسم آن به ضبط های مختلف آمده و اینک فرخی آنرا در این قصیده غرا و شیوای خود در قالب وزن و قافیه بنام (دشت لکان) یاد کرده و به گمان بنده این ضبط بر همه مرجح است به شهادت بیهقی و در روشنی تحقیقات امروزی میدانیم که لشکرگاه از بست یک فرسخ یا ٦ - ٧ کیلو متر فاصله داشت بدین جهت حینیکه فرخی در سواحل چپ هیرمند در پیرامون بست قراز دشت میرسد از دور کوشک سلطنتی را می بیند و میگوید" (کاخ سلطانی پدیدار آمد از دشت لکان) این کاخ سلطانی که در ماخذ ومتون ادبی و تاریخی به نام لشکرگاه و معسکر و کوشک لشکرگاه و کوشک دشت لکان هم یاد شده است هسته اصلی لشکرگاه بود که وقت بوقت سلاطین غزنوی بخصوص محمود و مسعود حین ورود در بست در انجا اقامت میگرفتند ، معلوم نیست این سفر فرخی در چه تاریخی صورت گرفته چون قصیده در مدح خواجه منصور بن حسن میمندی است و خواجه در روزگاران محمود به اقبال میزیست این مسافرت بگمان غالب در عصر محمود صورت گرفته ولی از نظر ملاحظات مبنی بر آبادی های بست و لشکر گاه موضوع فرق زیاد نمیکند زیرا در تمام دوره عمر شاعر چه در عصر محمود و چه در زمان سلطنت مسعود اول بست و لشکرگاه آباد بود منتها در عصر مسعود بر دامنه آبادی های هر دو محل افزایش زیاد بعمل آمد. استاد فرخی قراریکه در آغاز این مبحث گفتیم زادگاهش سیستان بود و پدر و خانواده و دوستانش همه در سیستان زندگانی داشتند و خود پیش از ارتباط به دربار غزنویان و بعد ازان در طفولیت و در جوانی در ملازمت و دهقانی در روزگار مسعود و باشکوه درباری ، در خانه پدری ، در کلبه دهقانی ، در کوشک سلطنتی زندگانی کرده نه تنها بست و لشکرگاه بلکه همه سیستان و اکثر شهر و قلعه های آن را دیده می شناسد و جذر مدسیستان با جذر و مدزندگانی شخصی خود او هم آهنگ بوده در ایام حکومت خلف که پدرش ملازمتی داشت او هم زندگانی متوسط و آرامی داشت در جنگهای که میان محمود غزنوی و خلف حاکم سیستان بوقوع پیوست و فرخی خود شاهد واقعات بود همانطور که سیستان و شهرهای آن خراب و ویران شد و اهالی آن در بدر گردید فرخی هم بی سروسامان و بی خانمان شد چون سیستان بالاخره تسلیم سلطان محمود غزنوی شد و کاخ ها و شهرها سر از نو آباد گردید فرخی هم به دربار راه یافت و روزگار لبخندی به رویش زد و چون بیهقی بنای اول آبادی های لشکرگاه را به محمود نسبت میدهد (با اینکه بست و حوالى دور و نزدیک آن در عصر سبکتگین فتح شده بود) یقین کامل دارم که این نقطه در مجاورت شهر بست در بناه مجرای هیر مند در آستانه از نظر سوق الحبشى نظر محمود را جلب کرد و بعد ازینکه خلف اسیرو سیستان ولایتی از ولایات قدر و غزویان شد امر آبادی معسکری از طرف محمود داده شده است که عبارت از همان لشکرگاه میباشد.

فرخی در قصیده ئی که در مدح خواجه ابو علی حسن میمندی وزیر دانشمند محمود غزنوی دارد و مطلع آن این است : 

مهرگان امسال شغل روزه دارد پیش در

خواجه از آتش پرستی توبه داد او را مگر

شرحی دارد مبنی بر انتساب خودش به سیستان و از میان رفتن خلف حاکم انجا و خرابی هائی که در نتیجه جنگ واقع میشود و بعد مجدداً در عصر غزنویان بخصوص در زمان محمود چطور از نو شهرها و کاخ ها اباد میشود اینک ابیات مورد ضرورت را درین مورد از قصیده فوق اقتباس میکنم :

من قیاس از سیستان دارم که او شهر منست

و زی خویشان ز شهر خویشتن دارم خبر

شهر من شهر بزر گست و زمینش نامدار 

مردمان شهر من در شیر مردی نامور

تا خلف را خسرو ایران از آنجا برگرفت 

در ستم بودند از بیداد هر بیداد گر

بر کشیدند از زمین و باغها سرو و سن 

باز کردند از سرای و کاخها دیوار و در

هر سرائی کان نکو تر بود و آن خوشتر نمود

همچو شارستان قوم لوط شد زیر و زبر

کدخدا یانش خریده خانه ها بگذاشتند

زن ز شوی خویش دور افتاد و فرزند از پدر

برشه ایران حدیث سیستان پوشیده ماند

سالها بودند مسکین ازغم وخون جگر

چون شه مشرق وزارت را بخواجه بازخواند 

بیشتر شغلی گرفت از شغل خواجه بیشتر

عالمان را باز خواند و مردمان را بار داد 

شوی بازنگشت و زن باشوی و مادر با پسر

خانها آباد گشت و کاخها بر پای شد

با خضر شد بار دیگر باغهای بی خضر

روزگار سیستان را با نکوئی عدل او

بازدنشناسم همی از روزگار زال زر

از ولایتهای سلطان سیستان بر گوشه ایست 

نیست از انصاف آن از عمل او نا بهره ور

این پارچه به خوبی نشان میدهد که فرخی خود شاهد حدوث واقعات در سیستان بوده و ظاهر میسازد که در اثر جنگ سپاه غزنوی با خلف حاکم سیستان خرابی های زیاد بر شهر ها و آبادیهای این ناحیت وارد شده درخت ها را از ریشه کشیدند در و دروازه به سرای ها و کاخ ها نماندند و همه این پیش آمدهای ناگوار على الرغم امر و اطلاع سلطان محمود صورت گرفت تا اینکه خواجه ابو علی حسن میمندی به وزارت منصوب شد و در اثر توجه او خانه ها و کاخ ها سر از نو آباد شد و باغ ها دوباره سبز و خرم گردید و سیستان آبادی دیرینه را از سر گرفت و از پیشتر بیشتر آباد شد. درین قصیده فرخی سلطان غزنوی را به لقب (شه ایران) و (شۀ شرق) یاد کرده و چون دامنه قلمرو امپراطوری غزنویان تاری و سپاهان در خاک های عراق ایران کنونی) و تا سواحل بنگاله در سرزمین هندوستان رسیده بود جا دارد که او را شاه ایران و شاه شرق بخواند.

استاد فرخی در قصیده دیگر که در مدح یمین الدوله محمود دارد و مطلعش اینست:

سال و ماه نیک و روز خرم و فرخ بهار 

برشه فرخنده ئی فرخنده بادا هر چهار

در باب فتح سیستان گوید:

تاتوای خسر و حصار سیستان بگشادۀ

استواری نیست کس را بر حصار سیستان

بعد ازینکه سیستان مفتوح شد و در عداد ولایات سلطنت غزنویان قرار گرفت مردانی بزرگ از ان ناحیه به در بارسلاطین غزنوى تقرب یافتند از آن جمله یکی ابوبکر حصیدی سیستانی است که ندیم سلطان محمود شد و فرخی در مدح او قصیده ئی دارد و در یکی دو از ابیات آن بسط نفوذ سلطان را بر سیستان افتخاری برای سیستان و سیستانیان میشمارد چنانچه گوید :

سیستان را بتو فخر است و جهان را بتو فخر 

این جهان را به جهانداری و شاهی در خور 

شاه گیتى ملک مشرق ، سلطان زمین

آنکه از باختر او را ست جهان تا خاور

در قصیدۀ دیگری که در مدح همین ابوبکر حصیری سیستانی دارد (سیستان) و (نیم روز) نامهائی را که در قرون وسطی در بیان جغرافیه نگاران فارسی زبان و عربی متداول بود یاد میکند و میگوید: 

سیستان خانه مردان جهانست و بدو است

شرف خانه مردان جهان تا محشر

سام کیست کجا سایه آن خواجه بود 

خواجه را اکنون چون سام غلامیست نگر

نیمروز امروز از خواجه و از گوهر او 

بیش از آن دارد کزسام یل ورستم زر

فرخی غیر از (سیستان) و (نیمروز) شکل دیگر اسم ولایت را که سجستان باشد و آنهم در آثار مؤرخین و جغرافیه نویسان عرب معمول بود در یکی از قصاید خود ضبط کرده است و اشاره به محمود میگوید :

آنکه چو او را پدر به بلخ همیخواند

خطبه همی ساخت خاطبش به سجستن

هکذا اصطلاح (سکزى) و (سکزیان) که در مورد باشندگان سیستان استعمال میشد در اشعار فرخی آمده و اشاره به یمین الدوله ابو القاسم محمود غازی گوید:

جهان را به شمشیر هندی گرفت 

به شمشیر باید گرفتن جهان 

شهان دگر باز مانده بدو

بدادند چون سکزیان سیستان

فرخی از شهرها و قلعه های سیستان مانند بست ، زرنج ، قلعه ارگ ، قلعه سپهبد و غیره در قصاید خویش نامبرده در حالیکه ممدوح او عموماً سلطان محمود است به شاهکارهای رزمی او اشاره میکند و می گوید 


اماج تو از بست بود تا که به پنجاب 

پرتاب تو از بل بود تا بفلسطین

هزار بار گرفته است به زباره ارگ

هزار شهر کشاده است به زشهر زرنگ

آنکه بر کند بیک حمله در قلعه تاغ

آنکه بکشاد بیک تیر در ارگ زرنگ

شاهی که فتحاست مرا ورا چه فتح ارک

شاهی که جنگ هاست مرا ورا چو جنگ خان

خلاف تو کرده است یعقوبیان را

بارک وبطاق و سپهبد مجاور