برفت
از کتاب: مروارید گمشده
، غزل
05 February 2016
سوخت کاشانۀ دل، دلبر عیار برفت
یار عاشق کش طناز جفا کار برفت
روز و شب می کُشدم حسرت آن لعل لبش
چه کنم چاره که آن لعل شکر بار برفت
چشم مستش که چو پیمانه خُمارم میکرد
مست و بیباک نهان گشت و به یکبار برفت
مژه بر هم چو کشم روی مهش یاد آید
یاد آن چهره تنم سوخت و چو انگار برفت
دار محفوظ تو محبوب دلم را یا رب
کاین دعا عرش بدرید و به انوار برفت
نه مرا قدرت پرهیز ز عشقش «واهِب»
نه توانی که ببینم که زمن یار برفت