محشری آورد عشقش در طبع آرام من
از کتاب: غزلیات هفتگانه
، غزل
05 February 2016
محشری آورد عشقش در طبع آرام من
پُر ز شور و شوق اویم تا رساند کام من
از نعم بارش به سر دارم دلگیر از قضاء
کز سیه بختی نگونسار است صبح و شام من
هر نفس تک تک کنان دل می تپد از هجر او
تا نوای زار شد بر درگه اش دشنام من
دل بدان خرسند کز من برده قاصد نامه ای
لیک دلبر وا نکرد از ناز یک پیغام من
ساقیا من جرعۀ نوشیده ام دوش از لبش
تا سحر میخانه شد یک جرعه اش در جام من
میکند بر من نگاه و چهره میپوشد ز من
بیخبر کان هر نگاهش دانه شد بر دام من
کشته ما را یک نگاه مست روز اولش
«واهبا» در حیرتم از آخر و انجام من