138

مجموعه ئی خطابه های استاد خلیلی

از کتاب: نورهان

این مجموعه ، خطابه ایست که استاد خلیلی پس

از بازگشت از مسافرت ایران در جو زای

١٣٣٦ در تالار ریاست مطبوعات در محضر

جم غفیری ایراد نموده است.




بسم الله الرحمن الرحيم


در اواخر دلو سال 1335 خورشیدی بدعوت دوستانه جناب آقای دوکتور مهران وزیر فرهنگ دولت ایران با هواپیما بسرزمین همسایه و هم کیش ما ایران رهنورد شدم تا از مشاهده آثار علمی و ادبی آن سرزمین شعر پرور دیدار کنم ، از کشور عنصری و فرخی از خانقاه سنائی و مولوی از خلوتکده خواجه انصاری و ابراهیم ادهم از قلمرو خوشحال خان وشیدا از خانه رحمن و حمید از دبستان ظهیر و جامی به گلستان سعدی و حافظ به خانقاه بسطامی و شمس به ادبگاه صایب و خاقانی شوم .

از دیدار مرد می که از دور به آثار و افکار آنها آشنا بودم از نزد یک برخوردارشوم چون مسافرت من از هرگونه شوایب سیاست پاک و منزه بود با آنکه زمین سرد وفضا دستخوش سورت برد بود و به گفته شاعر : 

هوا سرد و خرگاه خورشید گرم

زمین سخت و بالین جمشید نرم

مرغ دل به سرگرمی بهار معنی پرزدن آغاز کرد ساعت ۱۱ روز جمعه از فرودگاه کابل پرواز کردم .

شب در جوار آرامگاه شاهنشاه بزرگ وطن لوی احمد شاه بابا در قندهار بسر بردم . بامداد تا دیده را از خواب کشودم و بی سرانجامی های خود را انجام دادم هواپیما به پرواز افتاده بود . 

بیاد این بیت های بیدل افتادم .

درای قافله صبح میدهد آ واز

که ای ستمزده رفتیم ما توهم برخیز

درین زیانکده نومید خفته ئی بیدل

آرزوی دلت میدهم قسم برخیز


چون بمیدان رسیدم هواپیما را بدون مشورت من باز گردانیده بودند. بانفعال گران جانی و معذرت از همراهان قاصد سر زمین دل نشین ایران شدم . وقفه اول در شهر زاهدان اتفاق افتاد باد سرد به

سختی می وزید با خود گفتم .

ما را نگه شاعر شیراز تمناست

افسوس که افتاد بزاهد سرو کارم

پس از توقف مختصر در زاهدان ساعتی نیز در اصفهان فرود آمدیم فروغ خورشید گنبد های فیروزه فام آن شهر تاریخی را در آغوش کشیده بود از اصفهان بیاد صايب و از صایب بیاد چکامه شیوای او و ازان چکامه بیاد کعبه آمال خود (کابل) افتادم .

طرفه حالیست کزین آتش سوزان دارم

دورتر میروم و بیشترم می سوزد

شامگاهان در میدان مهر آباد بزمین نشستم شکر کردم که باز با خاکیان پیوستم .

فرصت آوارگی هم یک دو گردش بیش نیست 

تا بکی دارد چوسنگت در فلاخن زندگی


استقبال :

در فرودگاه نخست نگاهم به پرچم سه رنگ افغانی افتاد که بر بال موتر سفير كبير ما جلالتماب محمد عمر خان در اهتزاز بود . از دیدار آن مظهر عز وافتخار و آن آیت شکو مو جلال که هستی ما مرهون سر بلندی آنست خدا را ثنا گفتم نمایندگان وزارت خارجیه ، دانشگاه تهران در مهر آباد با  گرمی و مهربانی فراوان پذیرایی نمودند . سفير كبير ما و افغانان مقیم تهران در اینجا آمده بودند . درمیان این جمع یکی جناب دکتور بیانی بود که از فضلا و دانشمندان ایران می باشد و در تاریخ خطاطان دوره اسلا می آیتی بشمار میرود سفری نیز در افغانستان نموده و اکنون رئيس کتبخانه سلطنی در تهران است.

معلوم شد وزارت فرهنگ این مرد فاضل و محقق را مهماندار بنده تعیین نموده بود. عکاسان دستگاهای خود را بکار افگندند و از شمايل ما صورت ها برداشتند . 

خیر مقدم ها گفته شد و سخنان دوستانه مباد له گردید . نمایندگان وزارت خارجيه و وزارت فرهنگ و دانشگاه همه مقام ریاست داشتند بنده و سفير كبير ما و جناب دكتور بیانی در یک موتر و دیگران بموترهای دیگر بخیابان جمشید بهوتل جم وارد شدیم . این هوتل از هوتل های معتبر تهرانست - شام شده بود هوا سرد می نمود اما نه به سردی کابل هنوز خانه گوش من از امواج آوازهای هواپیما آرام نشده و پیاله چای صرف نگر دیده بود که برنامه اقامت مرا بر وی میزم گذاشتند دیدم از كمال اعزاز و مهربانی مجال فراغی بمن نگزاشته اند دم فرو بستم و آن زنجیر احترام را با نبساط پذیرفتم و با خود گفتم مهمان از آن میز بانست بنا چار باید از خلوت بجاوت گرائيد و ديدار دوستا نرا بر زوایای انزوا برتری داد .

آن دل که مرا دادی در خلوت انجم به

اما چکنم کارم با انجمن افتاده

( اقبال )


فردا شد و برای اولین بارنگاه من بصبح تهران افتاد ابرها شگافته و سپیده دمیده و روز خندان شده بود بیاری دست بر پا شدم هنوز درد در انگشتان پا احساس میشد فریضه بامداد را ادا کردم از پنجره هوتل به نظاره جمال افق پرداختم . کوه بلندی که تهران را در دامن گرفته از برف پوشیده بود دیدم هنوز دیو سپید دما وند پای در بند است خود سیمینش را از سر برنداشته و بند آهن از کمر نکشوده اما صدای ستایشگر وی خاموش گردیده سرا نگشت سخن سرایش در هم شکسته بهار در شکنج لیل و نهارناپدید گشته و ديو دما وند برجای خویش استوار است .


رجال فزالوا و الجبال جبال

( فخر رازی )


قصور سلطنتی : پس از صرف صبحانه موتری که برای من قصور سلطنتی از جانب جناب دکتور مهران معين شده بود رسید و با میزبان مهربان دکتوربیانی رهسپار کاخ سلطنتی شدیم خیابانها از دانش آموزان و كارمندان مملو بود مردان و زنان پیاده و سوار بمراکز خود می شتافتند . در کاخ سلطنتی گشوده و در با نان ایستاده و بآئین نظام بما سلام دادند در میز سلطنتی به کتاب پادشاهی نام خود را برسم احترام نگاشتیم و تعظیم نمودیم و بدعای پادشاهیکه عظمت ایران رهین توجه و تربیت آن است پرداختیم .

از قصر سلطنت به آرامگاه اعلیحضرت رضا شاه فقید که زرگی ایران نوین را ثمر خدمات آن پادشاه بزرگ میدانندرهسپار شدیم آرامگاه در جوار تربت سید عبدالعظيم بنا یافته که از احفاد حضرت پیغمبر میباشد و مردم آن نوباوه بوستان فقر را شاه می خوانند.

متولی آرامگاه بگر می پذیرائی نمود و به هدیه یک نسخه قرآن کریم مطبوع مرا سر افراز گردانید . در پای آرامگاه ایستادم و پس از خواندن فاتحه واخلاص حمایل گل گذاشتم و این بیت را خواندم :

عبرت اندوز ازین جا که مهین درگاهست

مهد تسلیم و رضا خانه شاهنشاه هست


پس از زیارت آرامگاه شهریار فقید بشهر بازگشتم وتعمد ازیارت آستان حضرت عبدالعظیم را بروز دیگر گذاشتم و آن سعادت را چند روز بعد مستقیما دریافتم از کثرت زایران بوسیدن آن آستان به مشکل دست داد. 

خشت زیر سر و برتارك هفت اختر پای

دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی

بزیارت منسوبه امام زاده یحیی بن زید که در سرراه شاه عبدالعظيم است و بنای مفصلی بر ان تعمیر گردیده نیز شرفیاب گردیدم و آقای عباس نام آور مدیر آن بقعه مطهر احترام و محبت شايان با ما نمود و چند کتاب نیز هدیه داد . مزاری بنام این امام در جوز جانان ما موجود است .


جناب دکتور : اقبال در همان روز دوم بخدمت جناب دكتور اقبال رسیدم که هم رئیس دانشگاه بودند و هم وزیر دربار و از شخصیت های مهم و بار زدولت ایران شمرده میشوند و اکنون دران دولت رئيس الوزرا هستند . جناب ایشان را در دفتر کار شان کارشان در وزارت در بار دیدار نمودم درکمال مهربانی و صمیمیت پیش آمدند و دقایقی چند صحبتهای مادر مورد علایق فرهنگی بین افغانستان و ایران بپایان رسید .


جناب دکتور مهران : سپس بوزارت معارف رفتم و به ملاقات جناب دکتور محمود مهران وزیر

معارف رسیدم این مرد دانشمند و متواضع و نجیب با نهایت محبت و دوستی بنده را پذیرائی نمودند و در مورد  لزوم ارتباط علمی و ادبی بین مملکتین به تفصیل حرف زدند و درباره رفاهیت و مسرت من در هنگام توقفم به ایران اظهار هرگونه لطف و مهربانی نمودند با معاون وزارت فرهنگ نیز در همان روز اتفاق ملاقات افتاد من در نگاه اول ایشان را شناختم زیر اقبلاً در پاریس نیز آن ها را دیده بودم . جناب دكتور لطف علی صورتگر که از علما و دانشمندان و شاعران بنام ایرانند در وزارت فرهنگ آمده چشم بر راه من بودند دیدار این شاعر شوریده و آزادمنش و صحبت های بی تکلف و مستانه وی مرا بی اختیار بخود جلب نمود .

شاعری و شیدائی ، مهر و محبت در بارقه نگاه در لبهای خندان در سیمای ملیح و در سخنان لطیف او یکایک مشاهده میشد . دست افشان و پاکوبان سخن میگفت و شعر میخواند از حرکات جذاب و فریبای وی بوی حافظ می آمد بقول هموطنش شوخی ها شیرینی ها و شهر آشوبی ها داشت ساعتی از صحبت وی برخوردار شدم و با هم پیمان بستیم شیر از یک جا برویم و خانه حافظ را برهبری وی سراغ کنیم اما روزگار نگذاشت زمانه وی را مشغول گردانید و مرا از همراهی وی محروم .


دعوت معارفه : روز دیگر جناب دوکتور مهران در تالار موزه ایران باستان اغلب اوستادان و سخنورانو مشاهیر تهران را دعوت نمود تا مرا بایشان و آنها را بمن بشناساند اغلب بزرگان و دانشمندان که آثارا یشان راخوانده و نام شانرا شنیده بودم در این انجمن حضور داشتند جناب وزیر معارف از بنده پذیرائی نمودند و وظیفه معرفی را بعهده بزرگواری خود گرفته بودند جناب دوكتور اقبال نيز در این محفل حضور داشتند مجلس سه ساعت بدر ازا کشید دانشمندان سرزمین سعدی قاصد ملک سنائی را حلقه وار در میان گرفته بودند آن یکی آینه در بغل داشت و به آهنگ حجازی سخن میگفت دیگری از روزگار سیاه حرف میزد یکی فتنه میکرد و جادو در کار مینمود یکی متاع دل را بیغما می برد این صاحب سخن بود و آن ناخدای محیط ادب از شمس و شفق افسانه ها داشتند نای عشق بنوا در آمده بود .

اگر آنها از گلستان حکایتی میخواندند من از حديقه سخن در میان می آوردم سخنان ما همه پیرامون بوستان و بهارستان سخن بود. در خم یک کوچه نشسته از هفت شهر عشق سخن می راندیم .

ای که شنیدی صفت روم و چین 

خیز و بیا ملک سنائی ببین 

پای نه و چرخ بزیر قدم 

دست نه و ملک بزیر نگین 


انجمن ادبی :

در تهران آئین است که انجمنهای ادبی و علمی بپا میدارند دانشمندان و شبها انجمن میکنند و در مباحث علمی تأمل می نمایند یکی از این انجمن ها در منزل شخصی شاعر گرانمایه و چکامه سرای بلند پایه تهران آقای ( ناصح ) بر پا میشود این آقای ناصح عالم و دانشمند و شاعر است و موهای سفیدش ظاهراً دلالت برسا لخوردگی و پخته کاریش می نماید در تاریخ و فلسفه دست دارد و کتاب زیدری را از تازی بلیغ بفارسی فصیح در آورده دارای نشان اول فرهنگ می باشد شامی در منزل آقای ناصح بنده را دعوت دادند و اغلب شعرا دراین جا حضور داشتند جناب مشکوت که از علمای بزرگ ایران میباشند هم در آن جا بودند دوست مکرم ما جناب سنا تو رثابتی نیز در آن انجمن از شعرای بلند پایه حساب بودند و درصد رجا داشتند خانه ناصح آشیانه ارباب ذوق بود .

نه از شور حوادث ما جرائی

نه ز آشوب جهان صوت وصدائی

مرا نیز در صدر نشانیدند و بصفت مهمان پذیرائی کردند .



نخست جناب ناصح قصيده خود را که در خیر مقدم برای این جانب تهیه کرده بود قرائت کرد و آنگاه بنده را بیاران معرفی نمود من نیز بپا خاسته سخنانی چند گفتم و از ورود در آن انجمن ذوق وحالا ظهار مسرت نمودم و از جناب استاد ناصح و چکامه غرای ایشان سپاسگذاری کردم آنگاه منتخبات اشعار مرا کشودند و شعری چند از آن دفتر پریشان خواندند ولب به آفرین کشودند. این محفل با صرف چای و میوه و شنيدن اشعار نغزود لنشین بپایان رسید .


دانشکدۀ معقول : 

روزی مرا در دانشکده معقول و منقول 

بردند دل من در هوای زیارت جناب


و منقول : استاد بزرگوار بدیع الزمان فروزانفر رئیس این دانشکده میتپید زیرا سال ها بود که شیفته آثار و تالیفات وی بودم و پایه تحقیق و تتبع وی در مورد حضرت مخدو منا و مولينا جلال الدين محمد بلخی رومی مرا آرزو مند دیدار این استاد گران مایه و بی همتای ایران گردانیده بود . صبحگاهان در یکی از خیابانهای مدرسه چشم من بدیدار وی روشن گردید بی اختیار همدیگر را در آغوش کشیدیم چشمان فرورفته و محاسن سفیدش از صفای با طنش حکایت میکرد و شکستگیهایش بر درستیها می نازید . بدون مبالغه مثنوی را بیاد داشت و نردبان عشق را بدوش میکشید هر چه میگفت از مثنوی و دیوان مخدوم ما میگفت از نجد و یاران نجد حرف میزد در مدرسه از سر دلبران حکایت میکرد .

در معیت آن اوستاد بزگوار به تالار اجتماع معلمان دانشکده رفتیم جمعی فراهم آمده و منتظر بنده بودند دانشمند متتبع مدرس رضوی نیز در آن میان بود این دانشمند کسی است که سال ها در مورد حکیم ابوالمجد مجدود سنائی غزنوی زحمت کشیده و آثار جهان قیمت ما به افتخار غزنه را بطبع رسانیده دو ساعت کامل به بحث و تحقیق در مورد مدرسه و کار های آن سپری شد .

هر روز به دیدن جاهایی که در برنامه معین شده بود با جناب دکتور بیانی میرفتم و به ملاقات های شخصی میپرداختم دانشگاه تهران - نمایشگاه هنرستان زیبا - نمایشگاه صنایع ایران مجلس سنا کورسهای بی سوادی موسسات شیر و خورشید پرورشگاه اطفال - کتبخانه سلطنتی - کتب خانه ملی - کبت خانه دانشکده معقول و منقول - كتب خانه مجلس - کتبخانه مدرسه سپه سالار - کتبخانه شخصی حاجی آقا ملك موزيم طهران قصر گلستان را به اجمال دیدم .

جناب آقای تقی زاده را که واقعاً از علماء و دانشمندان و شخصیت های ورزیده و کامل العيا رايران هستند در عمارت مجلس سنا ملاقات نمودم درباره ناصرخسرو علوی بلخی و مزار وی که در یمکان بدخشان است پرسشها کرد و همچنین در مورد مردم نورستان پاسخهای مرا باشوق و مسرت می شنید .


قم ، اصفهان ، شیر : از پس از یکهفته توقف در تهران نوبت سفر اصفهان و شیر از رسيد من علاقه داشتم شهر قم را نیز تماشا کنم بنابر این از تهران تا اصفهان با موتر رفتم . قم که شهر آن آرامگاه حضرت معصومه و سرزمین آن محل نفت است یکصدو نود و هشت هزار جمعیت دارد از تهران تا قم یکصد و هشتاد میل فاصله است جاده که تهران را به قم وصل میکند یک قسمت اسفالت شده و بقیه هنوز اسفالت نگردیده .

آقای فرجاد تهرانی که از روسای وزارت فرهنگ میباشد و مرد بسیار مودب و نجیب است از طرف وزارت فرهنگ مهمان دار بنده مقر ر شده بود پس از نیم ساعت توقف در قم و زیارت حضرت معصومه که در کمال زیبائی و شکوه ، سلاطین صفو به آنرا تعمیر نمودهاند و خواندن فاتحه بر مزار پروین اعتصامی شاعره شیواییان ایران جانب اصفهان براه افتادیم . نان چاشت را که از تهران تهیه کرده بودند در راه صرف نمودیم عصر با صفهان وارد شدیم از حسن تصادف هوا آفتابی و جاده خشک بود هیچ مانع و مشکلی در راه واقع نشد رئسین فرهنگ شهر و آقای هنر فرو مدیر موزه از ما پذیر آئی نمودند شب در یکی از هوتلهای اصفهان طرح اقامت افگندم بامدادان شروع کردیم بدیدن آثار و مشاهد تاریخی ، این شهر مرکز استان دهم و دارای شش صد هزار جمعیت میباشد و یکی از مراکز صنایع ظریفه است که قرن های متمادی در آن کار شده و اندیشه ذوقمندان ماهر و چیره دست ایران در آن صرف گردیده مسجد جامع و مسجد شیخ لطف الله وصفه حضرت عمررضی الله تعالى عنه عمارت چل ستون عمارت علی قاپو و چندین بنای دیگر که هر یک نموداری از ذوق و سلیقه و مهارت اوستادان این انی میباشد و در این طول مدت و در قبال این همه حوادث و تحولات آنها را محفوظ و آباد نگهداشته اند از بام تاشام مشغول دیدن این آثار و خواندن کتیبه ها بودیم . مدیر موزه اصفهان و آقای هنر فر که هر دو معرفت کامل از اخبار و آثار شهر زیبای شان داشتند وقایع را به ماشرح و توضیح می نمودند پل چل طاق و پل خواجو و منارجنبان را نیز دیدیم این منار جنبان که بر قبر یکی از مشایخ تعمیر شده از چیزهای دید نیست ساعت ۳ بعد از ظهر جناب ذو الفقاری استان دار اصفهان که مرد نجیب و مهمان نو از میباشد و شرف دیدار اعلیحضرت معظم همایونی پادشاه ما را در اروپا حاصل کرده بود از ما پذیرائی گرم نمود صارم الدوله قاجاری پسر ظل السلطان رانیز درین میان دیدیم . در اصفهان هر چه سعی کردم نتوانستم بر مزار میرزامحمد علی صایب اصفهانی برسم زیرا تربت آن شاعر بزرگوار در میان یکی از باغهای شخصی میباشد و دروازه باغ در این هر دو روز قفل بود در یکی از کوچه های اصفهان مزاری را بنام آرامگاه نظام الملک وزیر نامور سلجوقی بما معرفی کردند که هنگام حکومت ظل السلطان خراب گردیده و اکنون دولت ایران در صدد آبادی آنست پس از دو شب توقف در اصفهان با هواپیما عازم شیراز شدم . 


شیراز : در فرودگاه شیر از طیاره ما بر زمین نشست آقای عدالت رئیس فرهنگ (دکتور بصیری ) دكتور قربانو مدیر روزنامه پارس در فرودگاه با نتظار ما ایستاده بوند و از جانب فرزندان حافظ و سعدى بما خير مقدم گفتند از مبادله پس تعارفات با موتر بهوتل پارك سعدى رفتيم . این هوتل در میان باغ سرسبز در کنار تا لاب بزرگی تعمیر شده و یکی از هوتلهای زیبا و پدرام میباشد ازین هوتل تا حافظیه هزار متر بیشتر مسافت نیست سروها ایستاده ، نرگسها خندان ، هوا معتدل و نسیم گوارا در وزیدن بود شیراز در دامن کوهی واقع شده و یکی از شهرهای زیبای ایران بشمار می آید از شیراز تا تهران نهصد و چهار میل است و این شهر مرکز استان نهم میباشد یکهزار و ششصد فت از دریا ارتفاع دارد و جمعیت آن بچار صدهزار میرسد پس از ساعتی توقف در هوتل وصرف طعام چات و شستن سروتن در حمام مصنمای آن بر خلاف برنامه مقرره باوجود بودن موتر پیاده به تربت حافظ شتافتم . آرامگاه حافظ در میان باغ حافظیه قراردارد نخست باید از يك زينه نهایت عریض با رتفاع چند پله بالا رفت و بيك دالان طولانی که پایه های آنرا از سنگ برآورده اند داخل شد و از آنجا بباغ وارد گردید این باغ یک ساحه مربع و وسیع را احتوا نموده یک طرف آن همین دالان است و سه طرف دیگر حجره ها و کتابخانه میباشد .

در هر یک از این حجره ها خانواده های مشهور شیراز مدفون شده اندود و ارا ندرون که ابواب این حجرات در آن کشوده میشود به کاشیهای نفیس تزئین شده صحن باغ به سرو ، کاج ، نارنج و نرگس آرایش یافته آرامگاه خواجه در یک سکوی کثیر الاضلاع است که بر فراز آن بارتفاع متناسب بر روی پایه های سنگ سفید سایه بانی از سنگ درست کرده اند و صندوق قبر حافظ بر روی این سکو نهاده شده در حواشی داخلی سایبان این غزل خواجه را نوشته اند .

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

طاير قدسم وازدام جهان بر خیزم

بولای تو که گر بنده خویشم خوانی

از سرخواجگی کون و مکان برخیزم

بر سر تربت من بامی و مطرب بنشین

تا ببویت ز لحد رقص کنان برخیزم

گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر

تا سحرگه ز کنار توجوان برخیزم


الى آخره


درسر رواقهای اطراف نیز اشعارخواجه را با خطهای زیبا نگاشته اند باغ خلوت و فضا آرام و خواجه بشكر خواب عدم فرو رفته بود. زیارت آرامگاه وی تا ثیری در من تولید نمود که خامه از بیان آن فرومانده به پیش روی تربت پاکش ایستاده این کلمات را عرض نمودم 

سلام بر تو و بر آرامگاه پاك تو

" الا ای طوطی گویای اسرار

مباد آخالیت شکر ز منقار "

" درت می بوسم و سر میکشم می

باب زندگانی برده ام پی  "

گدای میکده شیخ مناجات

چراغ خانقه شمع خرابات

نمی گنجد در این گلشن صریرت 

" ز بام عرش می آید صفیرت "

بزير لب بمن داری سخن ها

به بلبل یاد دادی ا ز چمن ها

رموز عشق و مستی با زگوئی

بما از ماه و اختر راز گوئی

ای آنکه سرود فرشتگانرا از کنگره های آسمان عشق بگوش خاکیان فرو خوانده ئی و دلهای ما را با رازهای آن جهان شناسا کرده ئی .

تو ای ستاره فروزان که ماه انجمن دل ها بودی 

بال افشان پای کوبان با دل شیدای خویش

آمدم تا وارهم از خویش و از دنیای خویش

تو همان مرغ گلشن رازی که با مداد و شام گلبانگ تو گوش جانرا نوازش میداد

آنا نکه بصد زبان سخن میگفتند

آیا چه شنیدند که خاموش شدند

هنوز راه خرابات آب زده است و در سرای مغان کشوده آب رکنا باد از رفتار باز نایستاده چرا به گلگشت مصلی بر نمی آئی ؟ باد هامستانه میوزد سروها ایستاده اند نرگس نگران است بنشین که غبار اندوه بر خیزد برخیز که باد آشوب بنشیند  هنوز از روزنی که بران چشم دوخته بودی بانک جرس بلند است کاروانهای درد مندان بامید دیدار تو بشبگیر بر می خیزند هنوز سیه چشمان شیرازی و ترکان سمرقندی پیرامون آرامگاه تو پروانه وار میگر هنوز برسینه فرزندان آدمی دل می تپد نادل می تپد تو بر جائی هنوز دل خانه مهر است و پرورشگاه شعر و شیدائی پس تا چراغ شعر روشن است دل گویندگان خانه تست تو که اکنون بجهان جاویدانی پیوسته ئی و پیوند از این جهان گسسته ئی و با پرد کیان آرامگاه جان پیمان بسته می چه شود باین رهنورد شهر خود نگاهی افگنی و در نهاد او آتش زنی و کالای هر دو جهانش را در آب اندازی از ان آتش فروزان که پیوسته در کانون سینه تو شعله میزند آتشی که از فروغ آن خانقاه دل و خانه آرزو روشن است چه سوزها که با ساز تو پرورده نشده چه اندیشه ها که از تو آسمانی نگردیده من نیز بگفته شاگرد همدانی تو :


دنبال اشک افتاده ام جویم دل گمکرده را

کز خون توان برداشت پی نخجیر پیکان خورده را

تو که برای خال هندوی ، سمرقند و بخار را می بخشودی برای دل مسلمانی چه خواهی بخشید من از تو ترا می می جویم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم رهبر دل گمگشته من سرشک من است سرشکی که در دل های شب بپای چراغ آرامگاه سنائی ریخته ام .

شاید بحالم بنگرد چشم خمارآلوده ات

ساقی شود چون سرگران برخاک ریز دجام را

( لاادری )


عصر آن روز به تربت شیخ بزگوار حضرت سعدی شرفیاب شدم منت خدای را عزوجل در آرامگاه او باز بود و گوئی : 

هنوز آواز می آید که سعدی در گلستان است

گنبدی بس با شکوه و بلند بر آرامگاه شیخ برافراشته و قطعات گلستان و بوستان وقصايد وطيبات را بردر و دیوار آن نگاشته اند خلوتکده سعدی خالی از اغیار بو دبقول خودش : 

مجلس دگر امر و ز به بستان ماند

عيش خلوت به تماشای کلستان ماند

چون تربت پاک سعدی از شهر دورتر است متاسفانه بیش از یک بار نتوانستم آن مشهد مقدس را زیارت کنم اما به تربت خواجه هر بامداد میرسیدم و از سپیده سحر تا طلوع خورشید در آن جا بسر می بردم و سخنان دلکش او را می خواندم و ازفیض آن خلوت روحانی لذت ها می بردم .

روزی هم بغرض دیدن تخت جمشید و خرابه های داریوش رفتیم آقای علی سامی که از علماء و متتبعان بزرگ شیراز اند در این سفر با من همراه بودند دیدن خرابه های تخت جمشید و آن در و دیوار شکسته مرا متأثر کردانید بر بی وفائی جهان و گذشت روزگار تاسف نمودم بیتی چند در همانجا انشاد کرده و به دفتر خاطرات تخت جمشید نگاشتم بیتها در ضمن خطابه می آید شبی آقای دکتور قربان در باشگاه دانشکده ادبیات از بنده دعوت نمودند و شبی هم آقای عدالت از طرف فرهنگیان مهمانی مجللی بر پا داشتند یک شام هم در انجمن ادبی شیراز که در منزل آقای دکتور نورانی وصال تشکیل میشود رفتیم همیشه شعرای پاک نهاد شیر از در آنجا گرد آمده و خانه حافظ و سعدی را به شمع دانش خویش روشن نگه میدارند آقای وصال قصیده غرائی در مورد آمدن من به شیر از انشاد نموده بودند افتتاح انجمن را بان قصیده نمودند آقای دکتور مژده که از فضلای شیراز میباشد و درباره حضرت خواجه ما پیر هرات زحمت کشیده و کتاب منازل را ترجمه کرده و می خواهد بچاپ برساند مثنوی خود را در این مورد خواندند .


آقای حشمت و دیگر شعرای شیراز که هر یک نموداری از ذوق وادب بودند مجلس را به اشعار شیوای خود گرم کردند بنده نیز از حسن استقبال ایشان و حظ روحانی که از این انجمن دست داد به اشباع سخن راندم و چند بیت از چکامه دوست دانشمندم آقای پژواك خواندم که مورد آفرین همگان کردید .

در شیر از بخدمت آقای صدر الدین محلاتی که از علمای بارز و محقق این شهر و از شیفتگان وحدت 

اسلام میباشند و تالیفات عدیده دارند اتفاق صحبت افتاد و چند جلد از تالیفات خود را به بنده هدیه دادند آقای علی سامی نیز این کار را کردند آقای علی سامی درباره تخت جمشید کتب متعدد نوشته و سر پرستی یکی از بنگاهای نشر امتی شیراز بعهده ایشان میباشد .

موزه شیراز و کتبخانه و دانشکده حقوق را به تفصیل دیدم مردم شیراز اهل ذوق و شعر دوست و مهمان نواز میباشند شاعری و شیدائی از شور سخن ایشان پیداست می نازند که هموطن حافظ و سعدی هستند خداوند لایزال وضع بی مثال شیراز را از زوال نگهداشته و باد فتنه بر شمع فروزان آن نرسیده جناب آقای رام آستاندار و آقای ریاحی سرلشکر شیراز دعوت شب نشینی و عصریه دادند آقای رام سفری در افغانستان کرده وکشور ما را دیده و یادگارهای نیکو از آن مسافرت دارد . شاگردان دانشکده ادبیات باگرمی و محبت فراوان از من پذیرائی نمودند .

باغ دلکشا و باغ آقای خلیلی را که از نزهتگاه های نفیس شیراز است دیدیم در باغ دلکشا خانم لقاء الدوله که از بانوان محترم و نجیب و از دودمان های اصیل شیرازند بما دعوت چای دادند شنیدیم چند روز بعد این باغ را با قصر آن به موزه شیراز هدیه کردند چارشب در شیراز گذرانیدیم هنگام وداع ریاست فرهنگ شیر از یک جعبه خاتم کار از جانب ما گرد آن فاکولته ادبیات بمن مرحمت نمودند در فرودگاه شیراز جناب عدالت جناب شرقی جناب بصیری علی سامی آقای وصال برای وداع تشریف آورده بودند جدائی از این مردم دانشمند و پاك نهاد و دوری از شهر حافظ و سعدی مرا متأثر گردانیده بود آقای شرقی که خود مرد معنوی و دارای ذوق عرفانی و سجاده تصوف میباشند يك جلد ديوان مرحوم بهار را بمن ارمغان دادند از فضا نیز درود خود را بر تربت حضرت شاه چراغ و مزار سعدی و حافظ نثار کردم و طیاره ما پس از يك توقف مختصر در اصفهان در ظرف دو ساعت ما را به تهران آورد با موتر وزارت فرهنك كه در ميدان طیاره در انتظار من بود يكسره بهوتل جم آمدم جناب سردار محمد یونس خان نایب سفیر و جناب دکتور بیانی و آقای حاجی امیدوار هراتی در هوتل از من پذیرا می کردند . يك هفته دیگر به تهران توقف کردم و بقیه برنامه را تدارك نمودم در این هفته دعوتهای شخصی آغاز گردید جناب مويد ثابتى جناب حجازى مطبع الدوله جناب آقای دشتی آقای همایون صنعتی زاده جذاب فاضل گرامی آقای دکتور شفق دكتور عبيدى هر كدام بنوبت خود تفقد فراوان نموده و در منزل شخصی شان از این جانب پذیرائی های گرم و دوستانه نمودند خاصه اوستاد بزرگوار فروزان فرو آقای ثابتی که مکرر این امر خیر را انجام دادند و از صحبت شان استفاده نمودم .


سخن رانی : بخواهش دوستان خواستم در حضور جمع سخن رانم و شرح ایام اقامتم را در ایران گزارش دهم و در مورد روابط دینی و تاریخی و علمی و ادبی افغانستان و ایران صحبت کنم جناب وزیر فرهنك تالار موزۀ ایران با ستان را برای این کار مناسب یافتند و علاقه مندانرا با کارت های رسمی از جانب خود دعوت نمودند بنده نيز يك مثنوی در حدود هشتاد بیت بروزن یوسف و زلیخای جامی ساختم و نثری مشبع بر آن افزودم عصر همان روز جم غفیری از علاقمندان تشریف آوردند . نخست جناب اوستاد فروزان فربه کرسی خطابه جا گرفتند و این ناتوان را به حاضران معرفی کردند و در مورد روابط دینی و علمی و ادبی دو کشور چناچه شايسته مرد متبحر و متتبع و مومنی چون وی میباشد بفصاحت و بلاغتی که در خور مقام ايشا است سخن راندند و ملت ایران و افغان را دو برادر و در هر چیز برابر خواندند.

و برای سر بلندی هر دو ملت و سعادت و تندرستی دو پادشاه جوان و علم دوست دعا کردند و بهبود اوضاع همۀ ملل مسلمان جهان را از خداوند نیاز نمودند . خطابه اوستاد با کف زدنهای ممتد بدرقه گردید قسمتی از خطابۀ اوستاد در مجله آموزش و مجله يغما و احبار فرهنگی و روزنامه کیهان و روزنامۀ خراسان و دیگر جراید و مطبوعات ایران با خطابه کامل بنده يك جا نشر گردیده .

پس از خطابۀ آن او ستاد بزرگوار بنده درجای ایشان تکیه زده نخست از مقام علمی اوستاد به تفصیل سخن رانده سپاسگزاری نمودم و آنگاه خطابه و اشعار خود را قرائت کردم خطابه نا چیز این نا توان نیز با اظهار احساسات و کف زدن های حاضران پایان یافت و همگان بنده را در این مورد تبريك گفتند.


خطابۀ بنده : روزی که پیام دوستانۀ جناب جلالتمآب آقای دکتور مهران وزیر فرهنك دولت ایران رادر کابل بمن ابلاغ کردند من آنرا پیام مهربانی و آهنگ درای دوستی دانستم پنداشتم سعدی از بوستان و حافظ از آستان پیر مغان مراصلا می زنند در خلوتگاه خرقان و بسطام دعوتم می کنند و اسرار توحید را بگوشم فرا می خوانند عطار و خیام مرا بشهر شان می طلبند . در آن روزها در دیار ما از دامن دره تا دل دریا و از ستیغ کوه تا سینه صحرا بابرف پوشیده بود از سورت سرما بدن ها میلرزید و دست پا نمی رسید اتفاقا بیمار بودم و در کنج خلوت نشسته و در بر روی خلق بسته و بدین بهانه از مجمع مردمان بدر جسته و از دست و دهان این و آن رسته .

این نا توان را عادت بر آنست که هرگاه بیمار شوم یا به مصیبتی گرفتار گردم بدامن شعر می آویزم و به عرفان پناه می برم و میگویم :

کر شدم تا چند شور حق و باطل بشنوم

بشکند این سازها تا چیزی از دل بشنوم

آنگاه گوش بحدیث : ل می نهم از دستبرد حادثه حدیقه شاعر و عارف بزرك غزنی سنائی میگریزم گاهی سوی گلستان میشوم به پیر مناجاتیان متوسل میگردم الهی الهی های سوزناك ویرا میشنوم به نوای نی مولوی جان می سپارم و در آتش آن گلد بانك ملكوتي دفتر اندیشه را پاک می سوزم زیرا دیده باشید که گاهی این خرد خرده بین ژرف نگر مایه آزار میگردد و خارخاری در خاطر ما خستگان محنت کدۀ

خاك پديد مى می آرد.

خرد مندان بر من خرده خواهند گرفت و پندار مرا با معیار امروز عقل متناقض خواهند یافت ولی خانه من نزديك بلخ است در دیاریست که زادگاه مولوی در آنست مولوی میگفت 

آزمودم عقل دور اندیش را

بعد از این دیوانه سازم خویش را

بیدل گوید :

بر آن ستمزده بیدل ز عالم او هام

چه ظلم رفت که مجنون نشد فلاطون شد

چکنیم دل ما را چنین آفریده اند در زمستان گلستا نمی جوئیم پیرانه سر جوانی می کنیم و از عقل بشعر می گریزیم و از آتش مآب پناه میبریم امید وارم بر دل شیدای من بخشایش کنید که نوازش دل مهمان صفت را ستان و آئین جوان مردانست چون پیام دوست مهربان جناب مستطاب دکتور مهران را گرفتم بديوان خواجه تفا ول کردم تا بدانم که لسان الغیب چه میگوید آیا اکنون بایران روم یا سفر خود را به بهار باز گذارم آنجا که عقل مادر چارۀ کاری متردد ماند تفاول بمثنوی مولینا و دیوان خواجه مایه تفنن ماست

این مطلع پدیدار گردید:

درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد

خواندن این مصراع حال مرا دگرگون کرد در دل من فروغ امیدی در خشیدن گرفت در تن خسته نیروی پدید آمد گفتم هم اکنون باید رفت و از وقت مستفید شد که:

دو اسپه محمل لیل و نهار می گذرد

بهوش باش که ایام کار میگذرد

شاید از آن درخت دوستی که از احقاب بی شمار در دل های ما ریشه دوانیده و در اندیشه های ما برک و شاخ گسترانيده کام دل بیار آید.

چه مبارك سفری و فرخنده سحری که زاد راه جز ذوق و شعر نباشد و آدمی با شهپر عشق پرواز کند نوای جرس دل پیش آهنگش باشد و خضر توفیق رهنمو نيش كد جمال اندیشه اش از نقاب مبهم سیاست بدر آمده سیاست بدر آمده باشد و هیچ کالای گریده تر از متاع اخلاص و محبت در بارش نباشد .


مرغ دل من پر کشید اینك سه هفته است در این سر زمین دل نشین آشیان گرفته ام سفری هم با صفهان و شیراز نمودم .

هنگامی که من از هواپیما فرود آمدم پنداشتم در حلقۀ برادران افغانی خود میباشم منتها با این تفاوت که از خیابان سنائی به خیابان سعدی قدم گذاشته ام از خانه برادری بخانۀ برادری آمده ام و از زادگاه شیدا بسر زمین حافظ رسیده ام و چون برنامه اوقات مرا جناب دوست دیرین و فاضل من آقای دکتور بیانی بدست من گذاشتند دیدم برای آسایش و برخورداری های من نیکوترین ترتیبی اتخاذ کرده اند . مهمان نوازیها و پذیرا ایهای اوستادان و دوستان دانشمند  تجمل و شکوه تهران  دیدن کتبخانه ها و موزۀ توانگر و بسیار زیبای ایران باستان زیارت حافظ و سعدی در شیراز دیدار شعرا و دانشمندان آن سامان و مشاهده آثارهنری در اصفهان هر يك دلبرى ها داشتند دریغا کو تا هی فرصت و اشتغال باین همه پذیر الی ها و ملاقاتها و اتصال متولى بحلقه های علمی و هنری مرا مجال نداد چنانکه آرزو داشتم در فروشکوه تهران و وصف سرو روان و نرگس شهلای شیراز چکامه انشاد کنم . و آنچه را که دو صدو اند سال پیش از این شاعر شیوا بیان تبریز میرزامحمد علی صائب در وصف کابل سروده و داد سخن داده و کمال مهر و مرد می نموده من آن رسم نیکو را زنده گردانم . و اگر طبع مرا یارای آن نباشد که سخنی بدان آراستگی و نغزی و شیوائی گویم باری بیتی چند بهم پیوندم که اگردر فصاحت از آن فرود تر باشد در اظهارا حساسات و عواطف برابر افتد .

صایب وقتی در کابل آمده که بهار بود ابر های آشفته و ارغند میگریست و گلها می خندید و دامن کهسار کابلا زارغوان گلگون شده بود بنفشه و سنبل خرمن خرمن لاله و ریحان دامن دامن بود این ها همه نگاه شاعر بلند پایه را بخود جلب کرد و دلش رار بود سخنش را رنگین و نگاهش را خونین کرد چنانچه گوید.

خوشا عشرت سرای کابل و دامان کهسارش 

که ناخن بردل گل می زند مژگان هر خارش

خوشا وقتی که چشمم از سواد شسرمه چين گردد 

شوم چون عاشقان و عارفان از جان گرفتارش

ز وصف لالۀ او رنگ بر روی سخن دارم 

نگه را چهره خون سازم زسیر ارغوان زارش

چه موزون است يارب طاق ابروی پل مستان 

خدا از چشم شور زاهدان بادا نگهدارش

حصار مار پیچش اژدهای گنج را ماند 

که می ارزد بگنج شایگان هر خشت دیوارش

نماز صبح و ا جب میشود بر پاك دامان 

سپیدی میکند چون در دل شب یاسمن رارش 


این چکامه گمان من بیش از صد بیت است و می نمایاند شاعر تبریز تا کجا کابل را دوست داشته و در نظارۀ بهارش دل از دست داده و مبدئی را که در ایران از آن الهام میگرفته شبهی آنرا در کشور ما یافته و چو آن سوترك قدم نهاده ديگر آن مبداء را نیافته که طبع وی را بشور آرد و با این همه زیبائی و روانی در وصف شهری چکامه ئی سراید.

طرفه این است که من با وصف اینکه هنواز بهار نیامده و لیل و نهار باعتدال نگرائیده آفتاب روزها در پرده ابر پوشیده است و لاله و گل چهره از نقاب خاک نکشیده چنان محظوظ شده ام که پندارم بهار است زیرا شهر شما بهاری از ازهار معانی دارد و گلستانی از گلهای هنر خانه دانشمندان است و کوی گویندگان و آشیان داستانسرایان و پرورشگاه صاحبدلان اکنون شهر شما از این جهت یعنی بجهت داشتن این همه مردم دانشمند و صاحب ذوق و شاعر وعالم و اوستاد شایسته آنست که پا تخت ملت اصیل و هنر مندی چون ایران باشد .

این دسته مردمند که چراغ هدایت فراه راه ملت خود میگذارند و اندیشه های مردم را پرورش میدهند و جان های شان را می نوازند و آئینه حقیقت را روشن میگردانند طلسم شوم دشمنی و نفاق را در هم میشکنند مردم را به برادری و دوستی دعوت میکنند و از اخلاق عالیه که بشریت حقیقی تشنه آنست حمایت مینمایند . مردم را از تاریکی بروشنایی می کشانند این اهتمام وعنایت خاص در تاسیس دانشکده ها و موسسات علمی این سعه نظر و وسعت مشرب و تحقیقات علمی در دانشکد معقول و منقول هر بیننده را مجبور میکند که بی اختیار لب بافرین کشاید خاصه ما که همسایه و دوست شما میباشیم همیشه بشادی شما شاد و باندوه شما اند و هگین شده ایم ما دو برادری هستیم که در کنار هم بسر می بریم این احترام و محبت در میان ما بر اساس محبت متقابلیست که از قرنها با همدیگر داشته ایم و اکنون در سایه توجه دو پادشاه جوان دانشمند دوراندیش دادگر و در فروغ اندیشه های مردم آگاه و بصیر دو کشور استوارتر میگردد .

نگهبانی و استواری این دوستی ها و عواطف متقابله وظيفه مردم خیراندیش موقع شناس هر دو کشور است خاصه ارباب مطبوعات و نویسندگان بزرگ که مظهر تجليات و زبان منويات و ترجمان احساسات دو ملتند .

امیدوارم به توفیق الهی همواره آئینه مهر و صفای این دو کشور از زنگار هر گونه کدورت زدوده باشد تا پر شعاع نور خورشید خدا گردد زیرا هیچ گوهری ارزنده تر و تابنده تر از گوهر فروزان محبت نیست .

در خرمن کاینات کردیم نگاه

يكدانه محبت است با قی همه کاه

اکنون که دول بزرگ مدعی هستند که برای امن و سلام کیتی خدمت میکنند و ادعا دارند که میخواهند درمیان حلقه های بشری ایجاد دوستی نمایند ما و شما نیازمند باین تشریفات نمی باشیم میثاق برادری و دوستی میانه ما و شما از آغاز آفرینش استوار شده است باین معنی که کشورهای ما پهلوی همدیگر آفریده شده ، محیطهای طبیعی ما یک شکل و صورت دارد آفتاب در زمینهای ما یک سان می تابد ، بهار و زمستان ما در یک موسم اتفاق می افتد با آزادی و سر بلندی و حفظ مفاخر باستانی خود هر دو ملت بیک نهج عشق و دلبستگی داریم حوادث بزرگ یک نوع ما را تهدید نموده و ما نيز با ترتيب های غیر متفاوت و با مقاومتهای ملی که در هر دو ملت موجود است در مقابل آن قیام کرده ایم قرآن مهین کتاب آسمانی بر دلهای ما حكمرانی دارد شکل و ساختمان دولتهای مایک نوع است تالیفات و آثار علمی و آن مطبوعات شما که دوستی دو ملت را احترام میگذارند در کشور ما بخوبی استقبال میشود امید واریم آثار نویسندگان و شعرای ما مانند آقای سلجوقی ملك الشعراء بيتاب / آقای پژواك / جناب الفت جناب آقای صفا / بينوا / فکری / دوست عزیز ما گویای اعتمادی شايق / قاری زاده وابراهیم خلیل و امثال این ها که هر یک آثار و تالیف و شعر دارند و ذکر نام همه موجب اطناب میشود در تهران برسد و مایه مشغولیت والتذاذ معنوی گردد . گفتم بر آن بودم که شعری چند در این سرزمین ادب پرور هنر زا بسرایم . اما فرصت دست نداد این همه شنیدنی ها راه زبان را فروبست .

مرا که میرسد از غیب صد لطیفه شیرین

چومیرسم بدهان تو می شود سخنم گم

ترسیدم درسرزمین حافظ وسعدى و خیام گل به گلستان برم وزیره بکرمان .

با وجود این همه اندیشه و تشویش که کمیت خامه را عنان در می پیچید و بر آتش طبعم آب میزد درد و روز اول توانستم بیتی چند فراهم کنم مثنوی کار را بر من آسان کرد .

درود من بدانشمند ایران

بد انشمند شیراز وصفاهان

بدانشمند نیشاپور و تبریز

بدا نشمند تون وطوس وترشيز

بتهران شهر علم وما من ذوق

زمین حسن و عشق و گلشن شوق

بشهر حافظ و سعدی و سلمان

باستاد سخن مدفون شروان

بآن ساقی که مست باده وی

بآب زندگانی میبرد پی

نمی گنجد در این گلشن صفیرش

ز بام عرش می آید صریرش

رموز عشق و مستی باز گوید

بگوش ماه و اخترر از گوید

گدای میکده پیرمناجات

چراغ خانقه شمع خرابات

بدا نای حقیقت شیخ شیراز

که معنی میکند پر کلک وی ناز

دلش دریای اسرار الهی

زبان مفتاح را ز کبریائی

بشر را طيباتش بوستان است

گلستانش پر از گلهای جانست

بمهد اوستاد اوستادان

خديو خامه و شمشیر و خفتان

سخن پیر ای غزنه شاعر طوس

فروغ جام جم اکلیل کاوس

بدان شهری که آنجا گشته مدفون

شفا بخش بشرا ز راه قانون

پدر بر آسمان بلخ طالع

ستاره بر سپهر سغد ساطع

چوخورشید از گریبان سرکشیده

سحر گاهان بدا من آرمیده

یگانه خواجه ما پیر کامل

خدا وند مناجات و منازل

اگر نه خرقه از خرقان گرفتی

چسان این فیض از فرقان گرفتی

بغزنه آنچه بوریحان بنا کرد

در اینجا خواجه طوسی بپاکرد

نکرده در حدیقه گر کسی سیر 

چه میداند رموز منطق الطير

به تبریز آفتابی شد فروزان

که شد بلخ از فروغش پرتو افشان

چراغ عشق شد روشن از آن نور

حریم کعبه دل گشت معمور

بنای مولوی سوزنهان داد 

بدستش نردبان آسمان داد

پیمبر نیست اما دارد اعجاز

که از بام فلک گويد بما راز

خروش زنده رود و شعر و نگین

چوخوشحال است و دریای اباستین

اگر فر سخن چون آسمانست

به تیغ و خامه خو شحال خانست

به شعر حافظ آن شوری که پید است 

در آن اندیشه شیدا هویداست

نه بسطامت که بستان جهانست

گلش محفوظ از باد خزان است

بشهری کاندران آهنگر نفس

به پتک خشم کو بدیر سر نفس

حسینی گر نکردی پرسش آغاز

نه خندیدی گلی بر گلشن راز

حوادث شد گره مانند یک مشت

یکی را کوفت سینه وان دگر پشت

جهانگیران یونانی چه کردند

بغير از ظلم و ویرانی چه کردند

سواران خدا نا ترس تا تار

همه تهذيب سوز و آدمیخوار

بسان شعله های تند سرکش

بخشك و ترد را فکندند آتش

چو رایات مغل گردید وارون

شد اوضاع فلک یکسر دگرگون

جهان تقسیم شد بین دو نيرو

بظاهر طالبان صلح هر دو

میان این دوما پا مال گشتیم

"لگد کوب خرد جال گشتیم"

ترا باز و شکستند و مرا دست

مرا غافل گرفتند و تر ا مست

هنوز آن شعله ها بر آسمانست

غبار ما بگردون پر فشانست

هنوز آن فتنه جویان در کمینند

هزاران فتنه در هر آستینند

هنوز این سبز چشمان سیه کار

از این می سرخ میخواهند رخسار

دو عنوانیم در تاریخ خاور

بهمدیگر مقارن چون برادر

دو آهنگیم از یک پرده پیدا

دو بازوبيم بريک تن هويدا

دو همراز شبستان وجودیم

دو همدرس دبستان شهودیم

دو همسایه دو هم مشرب دو هم خو

دو صف بنهاده روی دل بیک سو

ز تکبیری بحق تسلیم کرده

زلای ماسوی تحریم کرده

مرا بخت همایون یاوری کرد

به تهران مهر مهران رهبری کرد

در این گلشن که ابرش ذوق بار است

زمینش پرورشگاه بهار است

نسیم اینجا به آهنگ حجازی

کند در پرده دل نغمه سازی

در این جا فکر شاعر آسما نیست

سخن ها گوهران جاودانی است

نباشد آسمان ذوق گر این

چه باشد این شفق این مهر و پروین

طرب میبارد این جا از در و بام

هنر میروید از آغاز و انجام

"هنوز انگشت سعدی در فشانست

صدای وی بلند از بوستان است"

"هنوز آن طوطی گویای اسرار

نگشته خالیش شکر ز منقار"

هنوز از مهد صاحب دولت طوس

دمد بانگ سوار و نعره کوس

گیاه مهر می روید در این راغ 

نسیم عشق می آید از این باغ

نه تنها نرگس این جامست روید

که خارش هم قدح بر دست روید

جهان علم و عرفانست این جا

چراغ فیض تابانست اینجا

در این محفل که اهل وجد و حالند

همه روشندل و صاحب كمالند

ندارم قصه شایان محفل

که باشد ترجمان زاری دل

در ای کاروان اشک و آهم

پی دل میروم گم کرده راهم

دل من قاصد ملک سنا ئيست

سفیر سرزمین آشنائی است

ادب پرورده دامان کهسار

که خاکش جای گل عشق آور دبار

مزار شور و مستی و جوانی

کتاب دردهای زندگانی

برسم باستان گفتم سرودی

بیاد رفتگان گفتم درودی

چون به ویرانه های تخت جمشید رسیدم و آن آثار با شکوه را دیدم برگردش روزگار تاسف خوردم و بر ناپایداری جهان افسوس کردم و این چند بیت را در همان جا مرتجلا نگاشتم و گذاشتم

از این خرابه اگر گوش دل بود شنوا

هنوز میرسد آواز داریوش بگوش

چه خسروان که در این کاخ حکمها دادند

که روزگار ستمگار کرد شان خاموش

نه این زمین که سپهری بود زفر و شکوه

نه این بنا که جهانی بود از ذوق و ز هوش

به سنگ سنگ بنایش کنون توانی دید

نقوش دولت دارا و قدرت کوروش

سزاست این همه آیات جاودانی را

کنند مردم ایران به آب ز منقوش

آرزو داشتم روزی چند درین سرزمین دل انگیز بسر برم و از دیدار دانشمندان برخوردار شوم اما مشاغل فراوان در پیش دارم و چشم کسی که دل محکوم محبت اوست نگرانم میباشد متاسفم که نتوانستم این آرزو را بپایان رسانم .

خار را آتش توان زد گر بگیرد دامنی

من نمیدانم علاج خاك دامنگیر چیست

تمنا دارم این روابط معنوی و قلبی که بر اساس وحدت دین و وحدت علوم و معارف اسلامی و همجواری و دوستی باستانی استوار است استوارتر گردد و دانشمندان هر دو کشور بیشتر از همدیگرا نتفاع یابند و آهنگ دل انگیزد وستی درست تر نواخته گردد. لازم میدانم از مهربانانی که برای شنیدن جملات ناقص و معیوب من در این جا گرد آمده و وقت گرانبهای خویش را ضایع کردند سپاس گذاری نمایم و از دوستان و دانشمندان و اوستادان که در این چندروز کمال مرحمت و عنایت را درباره من ارزانی داشته اند اظهار امتنان کنم . و از آقای دوست دیرین خود دکتور بیانی بسیار متشکرم که وقت خود را برای من ضایع کرد و از جناب دانشمند آقای موید ثابتی دوست مهربان خود سپاسگزارم که در وطن ما آمدند آثار خوب از خود در دل ما گذاشتند و ابواب رفت و آمدر ا مفتوح نمودند.

در پایان سخن صمیمی ترین و مقدس ترین آرزوهای خود را برای سرفرازی ملت بزرگوار ایران و ملت بزرگوار افغان تقدیم داشته احترامات و امتنانات خود را به شخصیت بزرگ فرهنگی این کشور آقای دکتور مهران ارمغان می کنم که آمدن من در ایران و شرفیابی بدیدار دوستان مرهون دعوت دوستانه ایشان است .


دعوتهای ناهار : هنگام اقامتم در تهران وزارت فرهنگ و دانشکده ادبیات و دائره روابط فرهنگی وزارت خارجيه و جناب دکتور خطیبی از طرف موسسه شیر و خورشید دعوت های مفصلی به بنده دادند. دعوت ریاست دانشگاه در باشگاه دانشکده ادبیات بود که در آن اوستادان و دانشمندان جمع آمده بودند و جناب وزیر فرهنگ پذیرائی میکردند . دعوت وزارت فرهنگ که برای وداع من بود در هوتل برگزار شد در این دعوت قسمتی از وزراء با موجوديت جناب دكتور اقبال و دکتور ارد لان و بعضی نمایندگان شو را واعيان واغلب علماء و دانشمندان و شعرا حضور داشتند در پایان این جلسه جناب دکتور مهران یک منظره میناتور كار مكتب بهزاد را با یک قاب خاتم کار بنام وزارت فرهنگ ایران به بنده عنایت فرمودند و من نيزا ظها را متنان نموده آنرا یادگار محبت و دوستی دانسته با کمال مسرت قبول کردم قبل از دعوت وداعيه که وزارت فرهنگ داد و در بالا نگاشتم یک شب در سفارت خود مادعوتی به اعزاز بنده داده شد که در آن اوستادان دانشگاه قسمتی از کابینه بعضی نمایندگان شورا و اعيان و همه دوستان افغانستان و شاگردان افغانی خود مادعوت شده بود . و در کمال صمیمیت و محبت این دعوت برگزارگردید جناب سردار محمد یونس خان شارژ دافيرسفارت که از مردان نجیب کشور می باشند از مدعوین خود پذیرائی می نمودند .

در هفته آخرا قامتم در تهران روزی نبود که دوستان و دانشمندان از این ناتوان تفقد نمیفرمودند و دعوت های شخصی نمی دادند و آثار و کتب شان را به بنده عنایت نه میکردند جناب مستطاب اجل آقای علارا در دفترکار شان ديدم . جناب آقای سید ضیای طبا طبائی که از سیاست مداران و از رجال بزرگ شرق و دانشمندان کهن ایرانند و اکنون در منزل شخصی شان در خارج تهران میباشند بنده را در منزل خود پذیرفتند و مذاکرات دوستانه فرمودند و چند نسخه از کتب پښتو را از بنده خواستند و یک جلد تفسیر سوره مبارك يسن را که خود تالیف نموده اند عنایت کردند آقای مطیع الدوله حجازی را که واقعاً در شیوائی و پختگی سخن استاد و شخصیت ممتاز واجب الاحترام واز ارباب درد وحالند و صحبت ايشان از مغتنمات روز گار است شب در منزلشان زیارت کردم مشکوی این نویسنده دردمند خانه ذوق بود در میان دو سه تابلوی نفیس که حجازی آنها را دوست دارد یک تابلو همیشه مورد توجه و عنایت وی میباشد در این تابلو دامن کوهی رسم شده که آفتاب بغروب مایل است و شبان رمه گوسفندانش را بروستا برده بره بیماری از رمه بازمانده فرا رسیدن شب و نعره گرگان او را تهدید میکند سگ پاسبان روبروی بره ایستاده و بحسرت در وی مینگرد چشمان معصوم و قشنگ گوسپند در حال يأس وتنهائى سوی سگ باز است بنده در وهله اول که حجازی را دیدم این دو بیت را ساخته تقدیم استاد نمودم

ملک معنی شد حجازی را مطیع

لفظ چون موم است اندر چنگ او

مست سازد حیرت آرد جان دهد

ساغر و آئینه و آهنگ او 

جناب جلال الدین همایی که از علمای بزرگ ایرانند در وهله اول که بنده را بدیدار خویش در منزل آقای شفق سر فراز نمودند یک قطعه را که از طبع ایشان است عنایت کردند .

جناب دشتی را مکرر دیدم و از دیدار آن شخصیت معنوی سیر نشدم آن موهای سفید وقامت بلند هنوز فتنه ها از عشق و شورها در آستین و جادو ها از هنر در بیان دارد .

شاعرشیوای معاصر رهی معیری را که سخنانش از آب روان لطیف تر است در سایه لطف جناب دشتی ديدم دشتی مرا بخانه پذیرائی و در هوتل دعوت داد دانستم پیرانه سر با تجرد بسر می برد وغم فرزند و نان و جامه وقوت فرزند سبكروح سعدی را از سیرت ملکوت با زنیاورده هنوز چشمش نگرا است که دلش بدست هندو را که آخرین زاده و نتیجه طبع سحر آفرینش میباشد به بنده مر حمت فرمودند . 

نویسنده اثر زیبای ایران ( التفاصيل ) فريدون توللی را در منزل دوست بزرگوارم موید ثابتی دیدم در آن شب اشعار لطیف او از نوای ساز دل انگیز تر بود . مهدی حمیدی سخنور محجوب و مقتدر كه امواج سند و داستان خوارزمشاه راخامه توانايش رسم نموده و خوب از عهده برآمده در منزل جناب استاد فروزان فرملاقات نمودم .

آقای عباس خلیلی و آقای حبیب یغمایی که داستان دوستی ایشان با بنده و آن محبتهای بی سابقه از شرح و بيان مستغنیست و جناب دوکتور سیاسی جناب - دكتور خطیبی دکتور نیساری - دکتور معین حجازی قلزم ورئيس جمعیت مسلمانان آزاد و آقای دانش پژوه و امثال ايشان را ملاقات نموده و از دیدارشان کسب سعادت اندوخته ام .

مدیر روزنامه اطلاعات جناب عباس مسعودی سناتور و مدير روزنامه

و مدیر روزنامه تهران مصور : اطلاعات که نجابت و بزرگی از سیمای وی آشکاراست و از مردان بزرگ ایران میباشند شامی بنده را در مرکز روز نامه اطلاعات دعوت دادند از ماشین های طبع و سایر کارهای دفتر اطلاعات به اجمال دیدن نمودم و از صحبت ایشان برخوردار شدم .

روزی هم مدیر تهران مصور بنده را بدستگاه جریده شان بردند و دفتر روزنامه شریف شانرا دیدم از دیدار خود شان و دیدن دفتر روز نامه محظوظ شدم و یک رباعی هم سروده درد فترخاطرات ثبت نمودم . 

یک شب در دبیرستان فیروز بهرام بدعوت جناب اديب صدرائی خطیب و زارت فرهنگ رفتم آن شب در آنجا جشنی بر پا بود جناب خطیب بنده را بحاضران معرفی نمودند و اشعار بنده را خواندند این جانب نیز  از لطف ایشان تشکر نمودم و چند دقیقه راجع به امور فرهنگی صحبت کردم در پایان جشن یک گلدان از گلهایی که برای جشن تهیه دیده بودند به بنده عنایت کردند یک شب در تجلیلی که از مقام ریاضی دان مشهور ایران آقای هشترودی میشد بنده در تالار وزارت فرهنگ دعوت شدم در آن شب جناب آقای دکتور رضا زاده شفق داد سخن دادند چندین حمایل گل نظر به مقام علمی آقای هشترودی از طرف موسسات علمی بمشار اليه تقدیم گردید .


جناب آقای سرمد : نام این شاعر بزرگ را بدان جهت درخاتمه داستان تهران جا دادیم که مقطع این داستان دل انگیز بنام وی آراسته باشد . جناب ایشان شاعر بدیهه سرا و گوینده توانا هستند هنگامی که دوست عزیز و دانشمند بنده آقای گویا از تهران تشریف می آوردند آقای سرمد چند رساله از اشعار خود را فرستاده بودند در میان آن اشعار پارچه بنام جرس قافله دلها درمورد مزار مولینا در روم و قصيده بنام "جرگه شیران" راجع به مردم پښتونستان بود من در همان وقت قطعه زیر را بنام سرمد ساخته فرستادم و این خود مقدمه دوستی و مفتاح باب برادری و یگانگی بود 

خرم آن باغ که این سنبل بویا دارد

فرخ آن بحر که این گوهر والا دارد

ای خوش آن دولت (سرمد) که چوصبح صادق)

فیض های دگر از عالم بالا دارد

فری آن طبع که این نغز گهرها پرورد

زهی آن خامه که این نوع سخن ها دارد

مرحبا شاعر دانا دل ایران سرمد

که سخنهای خوش و دلکش شیوا دارد

خاصه شعری که در آن سوزنی مولینا

جرس قافله کعبه دلها دارد

چامه جرگه شیران دل من پر خون کرد

آه از آن شیر که صد ساسله بر پا دارد

دل من با دل سرمد شده پیوند به شعر

سر این رشته بكف حضرت گویا دارد

در ایام توقف من در تهران شاعر بزرگوار بسا بقه روابط ادبی کمال بزرگواری و مهمان نوازی را در مورد بنده در عی فرمودند دوسه بار در منزل خویش دعوت ها دادند و انجمن ها بيار استند .

قصیده غرائی انشاد نموده و در یک البوم خاتم کار نفیس به پیشگاه مبارك همایونی تقدیم نمودند که این جانب آنرا بدربار اعلیحضرت شهریاری تقدیم کردم و مورد پسند خاطرا قدس قرار یافت .



باز صورتگر : چون این جانب را با جناب دكتور لطفعلی صورتگر پیوند خاطر استوار شد و روابط معنوی مستحکم شبی به خواهش جمعی از دوستان غزل ذيل را مرتجلا نگاشته بحضرت صورتگر هدیه نمودم که مورد پسند شاعر گران مایه واقع گردید  و وعده داد دیوان خود را بمن بفرستد

استاد سخن سنجی صورتگر معنائی

در گلشن اهل دل چون نخل توانایی

آندم که سخن رانی فیاض تراز ابری

واندم که قلم گیری بخشنده ز دریائی

اسرارجهان عشق زان طوطی گویا گو

زیباست به کلک توامر و ز شکر خائی

در محفل فیض نوشد دامن من پرگل

این طرفه بهار و گل در سورت سرمائی

از پرده برون آور اسرار معانی را

کز رنج بر آساید این چشم تماشائی

آمد بدیار توشوریده دلی در بر

هم بنده بکوی عشق هم شهره به شیدائی

جان ودل ما يكسر از مهرشود روشن

هر چند بود بی مهر این گنبد مینائی

اخبار جهان تلخ است شیرین سخنی بازار

دنيا و رواياتش وین مردم دنیائی

شد ناقه مجنون پی شد پرده نشین لیلا

ای عشق تو از سرگیر مجنونی ولیلایی



وداع با تهران : دوره اقامتم در تهران بپایان رسید و با وجود اصرار دوستان وصلای ایشان بار سفر خراسان بستم بر آن بودم که از تهران تا مشهد رضوی با موتر سفر کنم و شاهرود و نیشاپور و بسطام را نیز در راه مشاهده نمایم ولی بنابر مشکلات زمستان هواپیما را اختیار نمودم شاعر بزرگوار جناب سرمد بران شدند که تا مشهد بنده را بدرقه کنند و دوستی را که در زمین همراهی کرده اند درفضا نیز مورد لطف قراردهند .

جناب مويد ثابتى و آقای عباس خلیلی و آقای دکتور بیانی و آقای فرجاد و جناب سردار محمد یونش خان و جمعی از دوستان و هراتیان و حاجی امیدوار تا فرودگاه مهرآباد بمشایعت آمدند.

هواسرد بود و شمال تندی می وزید از دوستان وداع کردیم و با هواپیمای دو ماشینه به پرواز افتادیم رفقای ما از هفت هشت تن متجاوز نبودند آقای اربابی رفیق با ذوق وسخن شناس سرمد نیز با ما بود . بانو رفعت در هواپیما از ما پذیرائی نمود شاعر بدیهه سرای ایرانی که مدتی پیشتر از بنده پابجهان گذاشته اما مظاهره بجواني میکند غزلی آغاز کرد و شتابان بپایان رسانید و به بانوی هوا نورد ارمغان نمود بنده نیز دو سه بیت بر آن افزودم تا راه بدین شوخی ها بپایان رسد دو ساعت طیاره ما در هوا بال میکشود و مستقیم جانب مطلوب روان بود فضا صاف و هوا روشن و آفتاب می تابید اما همین که ساعت سوم آغاز گردید ابرهای پراگنده و سپید باستقبال هواپیمای نمودار گردیدند گاه میگسستند و گاه می پیوستند و چون سیمرغ بچگان پر می کشودند هواپیمای ما به مشهد نزد یک شده میرفت دمه غلیظ شهر مشهد را در آغوش کشیده بود هنوز چشم ما به گنبدهای زرین بقعه متبرکه رضا روشن نشده بود که طیاره بیک طوفان شدید سر دچار شد بال به فرار کشود در تکاپوی نجات افتاد اوج گرفت و بازاوج گرفت پنجره ها را یخ بست و سرمای سخت طاری شد هول رستاخیز نمودار گردید اهریمن مرگ در پشت پرده ابرهای ضخیم از دور دندان می نمود رفعت نیز خاموش شد ببار گاه فریاد رس بیچارگان پناه بردیم سرمد فشار خون داشت و بر کرسی تکیه زد اما قلبش قوی بود زبان های همه از گفتگو باز ماند با نگاه از همدیگر وداع میگردیم پانزده دقیقه که کمتر از پانزده سال نبود اسیر کمند هوا بودیم اندك اندك راه بازگردید و هوا روشن شد و سرمای سخت و روح کش تخفیف یافت طیاره براهی که آمده بود بازگشت خنده های فراری دوباره بر لب های ما پدیدار گردید زبان بشكر خدا وند کشودیم رفعت خانم بر پا خاست و نزد طیاره را ن امریکایی رفت و خبر آورد که عجالة خطر مرتفع شده اما در فرودگاه مهرآبا د باد شدید می وزد و مخابره جاریست .

سرمد به تفقد حال من پرداخت گفتم وای بر من اگر هوا پیما سقوط میکرد زیرا نعش ترا نزد یکانت می بردند و در میان گریه خویشا وند انت بخاک می سپردند اما نعش مرا در گوشه خلوت بیمارستانی بدست چار سپاهی نیزه دار می گذاشتند تا به آغوش وطن منتقل گردانند . رفعت مژده آورد که میدان مهر آبا د مساعد شده خلاصه بعد از سه ساعت و نیم از مشهد به تهران رسیدیم .


 خط آهن : دو روز دیگر در تهران ماندم دوستان برای سلامت من تهنیت گفتند حاجی امید وار که از یاران دیرین است بشكرانه رفع خطر مبلغی از کیسه فتوت خود به بینوابان بخش کرد روز سوم به مرکز خط آهن تهران رفتیم آقای سرمد پیمان محبت را نشکست و در این سفر نیز دوست مخلص خود را بهمراهی خویش مسرور گردانید . جناب آقای بیانی و همه دوستان تا خط آهن بمشایعت آمدند خانم جناب سرمد نيز بمشایعت آمده بود در اطاق نمره اول جا گرفتیم بلیت های ما را وزارت فرهنگ تهیه کرده بود پیش از ما یک گوشه کمره راد و شیزه دانشمند زیبایی تصرف نموده بود دیگر طیاره و ترن به احوال ما يک حکم داشت آنجا طوفان هوا بود واین جا طغيان حسن آنجا ابرهای گسسته و این جا ابروان پیوسته

اگر از آسمان افتم امید زندگی دارم

و گرا ز طاق ابروی توا فتم برنمی خیزم 

شرح این داستانرا در مجله روشن فکر نگاشته اند پس از شش ساعت به سمنان رسیدیم بانوی زیبای بذله گوی شیرین شمایل به سمنان فرود آمد و با ارمغان دوشاخه نرگس دلهای ما نوازش فرمود. بسیار دلم میخواست شهر سمنان را گردش نمایم به وجوار زیارت علاء الدوله سمنانی شبی آرا مش کنم سرمد نیز


شاهرود : بر این عقیده بود ولی قطار بیش از نیم ساعت توقف نکرد رفیق بدیهه سرای من اشعار نغز انشاد و دل خو درا شاد میکرد قطار آهن چون اژدهای دمان خروشان و نعره کنان سینه ما ل پیش میرفت و دل صحرا را می شکافت و از شما چه پوشیده دارم هیجان آقای سرمد بیشتر بود شاید بدان جهت که چند صباحی من دیر تر از سر مدبجهان آمده ام پس از غروب خورشید قطار در شاهرود متوقف شد رئیس فرهنگ شاهرود با حاکم و شهردار آنجا رئیس راه آهن و جمعی از معا رفیان شهر بانتظار ما ایستاده بودند ورود ما را تهنیت گفتند نطق ها مبادله و تعارفات بعمل آمد و از آنجا به منزل شخصی رئیس فرهنگ رفتیم - قيقة مردی دانشمند، مهمان نواز واصیل زاده بود شبی در نهایت آرامی و مسرت در منزل وی صبح کردیم بیشترعلاقه وی با بنده ازین جهت بود که نسبت دامادی با جناب حبیب یغمایی داشت و میدانست که آن شاعر و نویسنده عارف ایرانی تا چه اندازه با من و همه ا فغانیان مهربانی دارد قطار بیشتر ازین جانب مشهد نمی رفت زیرا هنوز خط آهن درست بجای نه نشسته و زمین بقدر لازم کوبیده نشده بود رئیس راه که احساسات بسیار گرم داشت و رئیس فرهنگ مسا عى جميله بکار بردند و ترتیب چنان گرفتند که از شاهرود تا مشهد ( با دلیجان) یعنی یک اطاقی مختصر بروی خط آهن رهسپار شویم با ممنونیت پذیرفتیم صبح بعد از صرف چای با موتر به بسطام رفتیم حاکم شاهرود و رئیس فرهنگ نیز ما با همراهی کردند در بسطا م که روستای کوچک است پسران مکتب با آموزگاران شان برسرراه صف بسته و بما خیر مقدم گفتند - مزار حضرت سلطان العارفين را جاروب زده و اطراف متبرک خوابگاه او را با قالین ها فرش کرده بودند متولی که مرد موسفیدی بود از ما پذیرائی کرد اول بزیارت امام زاده رفتیم که گنبد وی متصل زیارت سلطان است آنگاه بزیارت سلطان العار فين بايزيد بسطامی فاتحه خواندیم دوسه تن از سنیان کرد ستان نیز برای زیارت آمده بودند. مزار سلطان العارفين هیچ پیرایه و تعمیر ندارد و سنگ کوچکی بر روی زمین افتاده و گردا گرد قبر را کتاره آهن گرفته اند. با وصف آن سادگی مزار آن درویش ژنده پوش جلالی و شکوهی داشت این جمله خودش بیادم آمد که چون او را بار آخر از شهر برون می کردند از یکی پرسید چیست که مراز شهرتان می رانید گفت از آن که تو مرد زشت و بزه کاری سلطان العارفین گفت خوشا شهری که زشت آن بایزید باشد.

شاهنشاه بزرگ غزنی سلطان محمود نیز روزی بر مزار وی آمده و احترامات خود را تقدیم نموده و از این جا بخدمت شاگرد و مرید وی شیخ ابوالحسن خرقانی شتافته و از آن پیر روحانی در یوزه همت کرده است. در جوار قبر حضرت سلطان العارفين تربت مرحوم امیر محمد اعظم خان قرارد ارد سنک بزرگی برروی قبر او میباشد و این بیت ها را بران نوشته اند بعد ازعرض احترام بمزار حضرت سلطان و دعا بر روان سردار از آن سرزمین روحانی و بقعه فیض بر آمده جانب شاهرود براه افتادیم . کتیبه قبر سردار محمد اعظم خان فرزند اعليحضرت امیر دوست محمد خان :

مهر هرگز مجويیدای مهان از آسمان

زانکه این نامهربان با کس نگردد مهربان

مهرا و کین است و خیرش شر و صلح اوجد ال 

نوش اونیش است و سورش ماتم وسودش زیان

از بهار و از خزانش خوش مشوکاند رپی است

هر خزانی را بهار و هر بهاری راخزان

هیچ می پرسید کی بوده است کی وکا وه کو

هیچ میگوئید کو جمشيد وكو نو شيروان

زین گذشتم بازگو با من که کو آن خواجه ئی

کا ختیار مردمان بود افتخار دودمان

آن امیر بی نظیر و خسر وصا فی ضمير

آنکه از تدبیر پیرش بخت و دولت بد جوان

مهر گردون شهنشاهی محمد اعظم آنک

بود اندرعهد عدلش ملک کابل گلستان

این چنین چرخ کهن بارنگ و ریو و صد فون

عاقبت کردش جدا از کشور و از خانمان

باخت با او نردکین تا آنکه در بسطام بست

محکم از بهر هلا کش تیغ کین اندر میان

کرد چون بسطام را بستان ز فر فر خود

نا گهش آمد خروش ارجعی در گوش جان

داعی حق را اجابت کرد و هوئی بر کشید

زان سپس شد مرغ  روحش را بطو بی آشیان

در جوارظل سلطان سلاطین با يزيد

آرمید و وارهید از رنج و اندوه جهان

گفت پانه از ادب اندر میان برگو که حق

داد او را جایگه اندر بهشت جاودان

حرره العبد المذنب محمد رحیم هراتی 1286

 بنابر خرا بی راه نتوانستم خرقان بروم و برمزار شیخ ابوالحسن خرقانی که شیخ الاسلام هرات مریدویست شرفیاب شوم از تهران تا شاهرود543  میل است و شارو د 1385 فت از دریا ارتفاع دارد و جمعیت آن به هفتاد و هفت هزار میرسد انگور خوب در آنجا بعمل می آید از شاهرود تا بسطا م شش کیلو متر است روستای بسطام 4000 جمعیت دارد با جناب سید عبد العلی رئیس فرهنگ شاهرود و سایر دوستان شاهرودی خود و داع نموده با دلیژان عازم مشهد شدیم  .


مشهد مقدس رضوی : دلیژان ما عبارت از یک اطاق بسیار کوچک است که راننده و نايب آن با ما یک جا نشسته اند زمین و سقف و دیوارهای آن آهنی و پنجره های کوچک طرف بیرون با زمی شود جناب سرمد و اربا بی و بنده در چوکی چوبی خود نشستیم بکس های ما را نیز بزحمت در آن جا دادند شام به نیشا پور رسیدیم در نیشا پور هیچکس باستقبال ما نیامده و معلوم است پیام تهران بآنها نرسیده است شب در یکی از هوتلهای شهر رفتيم هوتل مختصر و سامان آن ساده و طعام آن بی تکلف بود هر سه درکنار بخاری نفتی نشسته بصحبت های شاعرانه پرداختیم سخن حضرت سرمد بیشتر از سمنان و متاع سمنان بود . در طلوع آفتاب بمزار حکیم عمر خیام رفتیم چندین سرو و کاج کهن سال سایه افگنده و برشکوه آرامگاه حکیم افزوده بودند در مقابل مدخل باغ مزار ا مام زاده محروق میباشد که گنبد عالی بر آن تعمير نموده اند پس از زیارت مزار آن امام سوختگان عشق بر تربت خيام آمدیم قبر خیام در جوار گنبد امام زاده در فضای باز است منارزیبای بران از سنگ سرخ ساخته و رباعیات شاعر فيلسوف را بران نگاشته اند. شاعر بديهه سرای ما رباعی خود را در منار خیام تعلیق نموده بنده هم این رباعی را در دفتر خاطرات خیام نگاشتم در محضر خیام چو کردیم ورود .

نی مستی می بود نه گلبانگ سرود

در صحبت سرمد آن سخنگوی بزرگ

افسوس كنان فاتحه گفتیم و درود

سپس مراتب احترام خو در انثار تربت حضرت شیخ فریدالدین عطار نموده با دلیژان خود رهسپار مشهد گردیدیم از نیشاپور تا مشهد 17 میل میباشد. يكصد و هشتاد هزار جمعیت دارد. ساعت یک به آستان مشهد رضوی رسیدیم جناب سید تاج الدین خان ژنرال قونسل ما با آقای طاهرخان صا فی واغلب هراتیان محترم مقیم مشهد در موترهای خودشان و جناب شهردار مشهد و جناب دوست دیرین بنده آقای سید محمود فرخ صاحب سفینه و جناب کوثری رئیس فرهنگ مشهد در موترهای خودشان با ستقبال ما آمده بودند. آقای فرخ در منزل خویش برای اقامت ما ترتیبات گرفته بود نخست به آستان حضرت رضا شرفیاب شدیم و آنگاه بمنزل دوست گرامی رفتیم . چه بگویم از شخصیت نجیب و کرامت ذاتی و بزرگواری آقای فرخ بیست و دو سال قبل هنگامی که برای تصفیه قضایای سرحدی بمشهد رفته بودم با این مرد بزرگوار اتفاق صحبت افتاده بود سال گذشته هنگامی که جناب دوست دانشمند گویا در مشهد آمده بود جناب فرخ سفینه مدونه خود را توسط ایشان فرستاده و آن عهد ديرين را تجدید نموده بودند بنده نیز قطعه ذیل را خدمت ایشان فرستاده بودم .

سلام من که رساند بسوی خطه طوس

بخطه که فلک میزند بخاکش بوس

در آن خجسته دیاری که از پنی تعظیم

فتد کلاه تبختر ز تارک کاووس

بخوابگاه بلند آفتاب مشرق فیض

که میزنند ملا یک بر آستانش بوس

بزادگاه مهين او ستاد اهل كمال

که قرن ها نشود کاخ رفعتش مدروس 

کسیکه میرسد از تربتش هنوز بگوش

صدای فتح و نهیب سوار و نعره کوس

سپس درود بفرخ سخن سرای بزرگ

که کرد روی سخن را ز تازگی چوعروس

سفینه غزلی بهر من نمود روان

بخنده صد چمن گل بجلوه صد طاوس

دران زحجله طبعش لطیفه های بدیع

بجلوه آمده چون شاهدان نا ملموس

سفینه که دران اهل دل نشسته براز

رسند تا لب عمان ز دجله تا اکسوس

باختلاف زمان و مكان جدا نشود

جماعتی که شد ند از ا زل بهم ما نوس

یکیست شاعر بلخ و یکیست شاعر روم 

چنانکه شاعر غزنه یكی و شاعر طوس

سخنوری و سیاست زهم جدا باشد

چنانچه عالم معنى زعالم محسوس

ستاره که به قلب سنائى وسعد يست

چگونه تا بداز زیر مغفر سیروس

دونامه خوانده ام امسال آزد و فرخ نام

یکی سزای درود و یکی سزای فسوس

یکی زمرد می و مهرچون ملک فرخ

یکی زکین عداوت بسان ديو عبوس

یکی قلوب دو ملت بهم کند پیوند

یکی قلوب دوملت زهم كند ما يوس

ضمیر فرخ ما همچو آسمان بلند

دران معانی روشن همه بدور وشموس

سفینه سخنانش بزرگ از دریاست

سفینه را که شنیده بزرگ از قاموس

آقای فرخ نیز شعر غرای بپاسخ بنده فرستاده بودند . هفت روز در مشهد ماندیم منزل شبانه ما آشیان شعر و فضلیت یعنی منزل آقای سید محمود فرخ بود این هفت روز مطابق برنامه که جناب کوثری ترتیب اده بود در کمال خوشی سپری شد. جناب آقای جعفری استان دار که خود ازعلما و دانشمندان میباشد و روزگاری وزیر فرهنگ بود ند جناب آقای دکتور شادمان نایب التولیه که حقیقه از رجال نجیب و محترم هستند و دیگر فضلای مشهد هر یک دعوت های جداگانه دادند آقای محمد شاه رحتیان که از تاجران خوب هرات است نیز این کار را کرد در مشهد سه دانشکده و یک انجمن ادبی میباشد آقای دكتور فیاض که تا ریخ بیهقی را بطبع رسانیده اندرئيس دائمی این انجن و جناب استاندار ریاست اعزازی آن را اداره می کنند در انجمن ادبی مشهد دعوت شدم جلسه را خود استان دار به تهنیت ورود من افتتاح نمود شعرا اشعار خواندند و در مورد روابط ما و ایران سخن ها راندند و اشعاری چند به بنده مرحمت فرمودند . جناب دكتور قاسم رساد و کتور نوح گلشن آزادی نوید خراسانی آقای دنیای طاهری فصح المتکلمین پاک و دیگر مهربانان هر یک قطعه شعری به بنده دادند شاعر شیوا بيان ما غلام محمد خان نوید سابق جنرال قونسل افغانستان در مشهد - در حلقه های علمی و ادبی آن شهر یادگارهای خوبی داشتند و دانشمندان از مقام شاعری و پایه ادبی ایشان ستایش میکردند. ايا م توقف ما در مشهد در مجمع دوستان سپری شد جناب کوثری مدیر کل فرهنگ جشنی در دبیرستان فروغ  برپا داشتند و در آن همه فضلای مشهد و اوستادان و شاگردان دانشکده ها را دعوت نمودند نخست خود ایشان در مورد روابط افغانستان و ایران در کمال فصاحت سخن راندند و بنده را معرفی کردند آنگاه بنده در مورد روابط دو کشور و این مسئله که شهر مشهد آستانه تبا دل دوستی های این دو ملت است به اشباع سخن راندم و خطابه خود را مصدر باین بیت حکیم فرخی سیستانی کردم . 

دل فروشان خراسان را بازار کجاست

تا دلی یا بم از ایشان چو دل خویش مگر

و اشعاری را که برای استان مطهر رضوی ساخته بودم و شعر هایی را که در مورد فردوسی گفته بودم در ضمن خطابه خواندم پس از خطابه بنده جناب سرمد در مورد دوستی و برادری و همکیشی ملت های افغان و ایران به تفصیل سخن راند .

و اشعاری را که در این مورد سروده بود قرائت کرد که موجب تحسين حاضر ان قرار یافت. مقبره فردوسی و سایر دیدنی های مشهد را تماشا کردیم شبی جناب جنرال قونسل افغانسان سید تاج الدین خان که حقيقتا مظهر نجابت و بزرگی هستند دعوت دوستانه ترتیب داده و در آن استان دارو سر لشکر و جناب نایب التولیه و شهر دار و آقای فرخ و همه دوستان و دانشمندان مشهد وافغانيان مقیم این شهر را بمهمانی خواند و مهمانان خود را در کمال گر مجوشی پذیرائی نمود. در هر شب و روز بزرگان این شهر کارت های دعوت می فرستادند که از آن جمله دعوت آقای ملک و آقای قریشی را شبانه و دعوت رجبیون را در باغ زیبای او در ( خین عرب ) پذیرفته توانستیم جناب تهرانیان مدیر روزنامه خراسان که از دوستان افغانستانند همیشه از ما تفقد می نمودند مدیر روزنامه آفتاب شرق را که مریض بودند عیادت کردیم. و از صحبت شان برخور دار شدیم در مشهد به سراغ آرامگاه عالم شهير اسلام وحجت الاسلام امام غزالی افتادیم گفتند دولت در صدد است بزودی تربت آن امام بزرگو ار را روشن گرداند و مزاری بران آباد نماید چنانچه قبرعلامه فقیه شیخ بهائی آباد گردیده و گنبدی بر آن بنا نموده اند بعد از یک هفته عازم وطن گردیدیم شب آمدن توفیق یاری نمود و بخت مددگاری توانستم ساعتی در آستان قرت العین حضرت پیغبر امام هشتم رضی الله تعالى عنه بخلوت مشرف گردم و بخواندن آیتی چند از مهین کتاب آسمانی درعالم تنها ئی سر ا فراز شوم . مردم مشهد نسبت بديكرا مصا رو بلاد ایران شباهت بیشتر با مردم ما دارند مردم مهمان نواز و راستکار و صريح اللهجه میباشند روز و داع آقای فرخ و آقای کوثری و جناب جنرال قونسل خود ما و آقای ملک و افغانان مقیم مشهد تا طرق بمشا يعت ما آمدند جناب دكتور سهیل شاروال کابل نیز در مشهد با ما همراه شدند طرق موضعی است که حجت الاسلا امام غزالی در این جابه لشکرگاه سنجر پیوسته . در طرق رسم و داع بعمل آمد با جناب آقای فرخ و آقای سرمدود و ستان دیگر با کمال تاثر وداع نمودیم آقای کوثری بیانیه مفصلی ایراد نمود ند و جناب آقای سهیل در کمال فصاحت جواب دادند و از مهمان نوازی ایرانیان درباره بنده تشکر نمودند آقای کوثری یک البوم نفیس بنام ارمغان فرهنگیان بمن عنایت کردند با این ترتیب سفر ما از شهرهای دولت دوست و برادر ما ایران بپایان رسید .

خدا را شکر گذارم که در مدت این یک ماه سر و کارمن با مردم صاحبدل وارباب ذوق وحال افتاده بود مردمی که شمع سان از دولت بیداری بخت از راه معارف بدل و دماغ بشر خدمت نموده و مشعل دانش را فراراه ملت خود گذاشته اند این دسته مردم چه از خاور چه از باختر جهان مربوط به عالم بشريتند . این ها منادیان علم و علم برداران فضیلتند اگر گذشته ما به سنائی و مولوی و خوشحال خان و رحمن با با و امثال ایشان می بالد گذشته ملت ایران به حافظ و سعدی خاقانی و بها رو چندین عالم و دانشمند و حکیم و شاعر دیگر نازان است نویسندگان امروز این دو کشور نیز وارث آن بزرگواران میباشند . 

بر همت این طایفه است که آن میراث های معنوی را محفوظ نگهدارند و به انوار اندیشه خویش آن خانه ها را تا بناک گردانند.  زیرا چنانچه ارباب شمشیر پاسبان فرو شکوه کشورند ارباب قلم پرورنده دل و دماغ مردمند . از مشهد تا یوسف آباد دو تن از مامورین فرهنگ با دو موتر جیپ ما را بدرقه کردند نان چاشت را در تربت جام در سرای فرهنگ خوردیم و برمزا رشيخ الاسلام فاتحه خوانده شام به سرحد وطن عزیز خویش واصل شدیم . پيام تشكر من از برادران ایرانی من در رادیو تهران نشر گردیده و خاتمه سفر خود را در تهران بان پیام موشح میگردانم . با وصف آنکه در تالار موزه ایران باستان دو روز قبل از مهمان نوازی و مهربانی دولت و ملت بزرگوار ایران به تفصیل سخن راندیم اکنون که سر رفتن دارم و این شهر زیبا را وداع میگویم افتخار آنرا یا فتم که در رادیو تهران نیز کلماتی چند باختصار بگویم . مطلبی که تعبیر ازان داستانها میخواهد دشوار است با این جملات مختصر و وقت اندک ادا گردد . 

آسوده شبی با شد و خوش مهتابی

تا با تو حکایت کنم از هر بابی

پذیرائی های صمیمانه و گر میکه درین چند روز دانشمندان و اوستادان و بزرگان تهران از من نموده اند و آن حظ معنوی که از دیدن مشاهد و آثار و موسسات فرهنگی این سرزمین دلنشین برداشته ام همه نمود اریست از محبت و دوستی های متقابله که ملت ایران با برادران افغانی خود دارند و نشانه اهتمام و توجهیست که درین کشور از علوم و فرهنگ اسلامی بعمل می آید علایق ما با برادران نجيب ايرانی از قرنهای متمادی بر روی همین مطالب عليه بنا يافته است . دو ملتی هستیم که در پهلوی هم چون دو برادر زندگانی داریم کشورهای ما بجوار هم قرار دارد قرآن که مهین کتاب آسمانی و مبدأ سعادت انسانیست رهنمای مشترک ماست همیشه از حوادث بزرگ یک نوع دفاع نموده ایم شکل حکومت های ما بیک ترتیب است .

شخصیتهای اول این دو کشور بزرگترین شخصیتهای میباشند که سعادت ملتهای خود را در دوستی و برادری سراغ میکنند .

دو خسرو در دو کشور حکمرانند

بعتمل پیرو بابخت جوانند

ازیشان تازه فر باستا نیست

به گیتی نام آنها جاودا نیست

نگهبان دو تاریخ و دو افسر

بنام این دو می نازد دو کشور

خداوندان داد و دانش و دین

نگهدارشکوه و فروآئین

نهضتهای نوین که من در شهرهای ایران دیدم و پیشرفت های که در ساحه علم و هنر وادبيات مشاهده

کرده ام مایه مسرت قلبی من گردید .

زیرا ماهم چنانکه به سر بلندی و آزادی و ترقیات خود علاقه مندیم این آرزو را درباره همه ملل دوست خود داریم خاصه در مورد ملت نجیب و بزرگوا را ایران که ما و این ملت در اندوه و شادی همدگر انبازیم و این انبازی همیشه چراغ برادری و اخوت را در دل های ما فروزان نگهداشته .

امید واریم در سایه تدبیر و درایت کامل دو بادشاه جوان صاحبدل و در پرتو دلهای پاك و ايمان های کامل مردم و با حفظ روابط متقابله که خوشبختانه در هرد و کشور به کمال درستی و استواری موجود است آهنگ دوستی با دوام ما همیشه مایه خوشنودی دلها گردد . امتنان و تشکرات قلبی خود را به ملت نجیب ایران خاصه بدانشمندان تهران و همشهریان حافظ و سعدی که در کمال محبت ازین نا توان پذیرائی کرده اند ارمغان می کنم .


قسمت اشعار


درینجا قسمتی از اشعار نشر میگردد که شعرا و بزرگان ایران در مورد روابط معنوی افغانستان و ایران سروده و مهمان افغانی خود را خیر مقدم گفته اند .

قطعه جناب جلال همائی جناب شان از علمای بزرگ و دارای تالیفات متعدد و عضو سنای ایران میباشند . "بیاد گار آن روز که بر حسب دعوت استاد دانشمند بزرگوار جناب آقای دکتر رضازاده شفق دامت برکاته خدمت حضرت استاد خلیلی شاعر دانشمند نامد ار افغانستان دام اجلا له رسیدم و از محضر ایشان فیض یاب شدم بتا ریخ ١٦ بهمن ماه 1335 شمسى موافق چارم رجب ١٣٧٦ قمری"


جلال الدین همائی


شادی بدل وجان به تن خسته من داد

دیدار روان پرور استاد خلیلی

زی کعبه مقصود بخود راه نبردم

نور شفقم کرد درین راه دلیلی

قد اطربني السمع لذكراك حبيبي

قد بر حنى الشوق بلقياك خليلي



طبعش بصفا تا زگی عهد جوانیست

کز یاد برد محنت پیری و علیلی

سرسبزی اگر از سخنش و ام بگیرد

دیگر نزند جامه فلک در خم نیلی

شعر تر او نوبر انگور خلیلی است

دانی که چه شیرین بود انگور خلیلی

قصیده جناب ناصح رئیس انجمن ادبی تهران


نوای آشنا


رسید از دم جان پرور سروش بمن

نوید دولت دیدار اوستاد سخن

خلیلی آنکه زاعجا زکلک عیسی دم

دميد فضل و ادب را روان رفته بتن

سپرد راه ز بزمی سوی دگر محفل

زمامنی گذر آورد زی دگر مسکن

ز مرز افغان آن جایگاه دانش و فضل

بملک ایران آن علم را بهین میهن

نهاد گام چوگوهر به بیکر آن دریا

گذاشت پای چو بر پهنه سپهر پرن

مگر هوای گلستان آشنایی داشت

که همچو پیک صبا در نوشت ره به ترن

چو بود گرم جهش بر فلک ره انجامش

بپوبه همسر برق و بپیکر از آهن

نهفته گفت بگوشش فرشته رحمت

که ای بعزم سفر دو راز دیار و وطن

زرنج راه میندیش کاندرین آهنگ

تر است یزدان همره نه اهر من رهزن

رسی بساحت ایران و کشوری بینی

در آن مقیم و مسافر ز هرگزند ایمن

بخوشه چینی افگنده رخت از ره دو

کسیکه بایدش از علم و معرفت خرمن

خزینه دار هنر گوهران معنی را

نثار کرده بجویندگان حکمت و فن

به سروبینی آراسته یکی بستان

ز خار یابی پیراسته یکی گلشن

نسیم لطفش از رخ فشانده گرد ملال

زلال مهرش شسته ز دل غبار محن

هزار بلبل دلکش نوا بهر گلبن

بشور مستی و گلبانک عشق دستان زن

نه دیده بنگرد آن جا بهیج روی آژنگ 

نه گوش بشنود آنجاز هیچ لب شیون

زهی ادیب که بر آسمان علم و هنر

چوآفتاب در خشانی ومه روشن

بنات فكر ترا خواستار ذوق سليم

يتان طبع ترا جان نکته سنج شمن

خط سیاه توام بر بیاض نامه نمود

سواد زلف بر خسار یارسیم ذقن

سخنوران را باشد خجسته دیدارت

مبارکست بلی روی دوستان دیدن

زشکر مهرتوای مهمان خانه خویش

زبان ببندم كان جا سزد زبان الكن

یگانه ایم و برآئین ایزدی من و تو

با تحا د فرايض با تفاق سنن

یگانگی نگرو یکزبان و یکدل باش

چنانکه میزد از دوستان بسر و علن

می محبت صافی سزد نه درد آلود

که نیست کوثر و تسنیم را بسنده . . .

خیال تفرقه در جمع دوستان صمیم

حلال نیست چو در مسجد الحرام و ثن

هماره تا ببهاران درین کهن گلزار

بود بخنده گل تازه راکشوده دهن

ز ترکا ز خزان در پناه بار خدای

شگفته باد گل دوستی درین دو چمن

که مرز و بوم هنر جاودان و مرغ سحر

دران بنغمه و زان دور بانگ زاغ و زغن

دو شهر يارجوان بخت را بنا میزد

سریر بر سر چرخ و ز مهرومه گرزن

گرفته نام تو روی زمین ومانی تو

بر آسمان ز فروغ ضمیر نور افگن

چنانکه گفت سخن گستر عراق کمال

شب زمانه بروز مرادت آبستن

بیاد گار قدوم شریف استاد دانشمند حضرت خلیل خلیلی مشاور مطبوعاتی اعلیحضرت پادشاه افغانستان بانجمن ادبی ایران سروده و تقدیم خدمت داشت . چارم بهمن 1335 رئیس انجمن ادبی ایران و دارای نشان اول فرهنگ محمد علی ناصح این قطعه از قطعاتی میباشد که جناب صادق سرمد شاعر بزرگ ایران به این تقریب انشاد نموده :

چو بر در زد صدای در بگوشم آشنا آمد

چو در واشد نگه کردم که بار هم صدا آمد

چو روی بازاو دیدم چوگل خندید و خندیدم

ببخت خویش بالیدم چه خوش سروقت ما آمد

دعا بر حضرتش گفتم ثنابر مقدمش خواندم

که حسن بی زوال او سزاوار ثنا آمد

چو باز آمد خليل من دلالش شد دليل من

که برجان علیل من طبيب خوش دوا آمد

اگر چه گشت مهمانم منش مهمان نمیدانم

من او را میزبان دانم که خود صاحب سرا آمد

بیمن بزم فرهنگی بقانون هم آهنگی

بزن مطرب بیک رنگی که یار خوش نوا آمد

درود سرمدار زانی زایرانی بافغانی

که ایرانی و افغانی دو دست یک صدا آمد

هنگامی با صادق سرمد در منزلشان اتفاق ملاقات افتاد شاعر بزرگ ایران این غزل را انشاد نمود :

آمد آند و ست که در دیده من جا دارد

شدم او را به تماشا که تماشا دارد

پیشتر زانکه بظاهر نگرم صورت او

خوانده بودم که چه در سیرت و معنی دارد

خوانده بودم که بدنیای نوا ز عهد کهن

تازه و کهنه به تفصیل خبرها دارد

خوانده بودم که خلیل است و چوگلزا رخلیل

ز اتش طبع هزاران گل بویا دارد

خوانده بودم که هم از کعبه دل ها دریافت

سوز آن ناله که ساز نی ملا دارد

خوانده بودم که هم از جرگه شیران برخواند

نقش آن شیر که صد سلسه برپا دارد

خوانده بودم که مرا با سخنی چند نواخت

آنچه گویم به ثنای سخنش جا دارد

وان سخن حضرت گویا بفرستاد مرا

که هم او خود بسخن منطق گویا دارد

شکر و صد شکر که باز آمد و دریا فتمش

که چه شیرین سخن و شيوه شيو ادارد

شاعر البته زیاد است که در نظم و سخن

قافيه سازد و الفاظ بجا وا دارد

لیکن استاد هنرمند از این هر دو به است

که باب داع سخن طبع توا نا دارد

این سخن هدیه باستاد خلیلی کردم

که کس از دوست نه جز دوست تمنا دارد

جناب دوکتور نورانی وصال که از خانواده های فضل و ادب و رئیس انجمن ادبی شیراز میباشند این شعر را در انجمن ادبی شیر از قرائت کردند :

ای مهین شاعرای خلیلی راد

خواندم اشعار آبدار ترا

نازم آن بحر طبع گو هرزای

کاورد در شاهوار ترا

سخن آری چنین ز طبع بلند

این هنر بس بروزگار ترا

ای تناور درخت باغ ادب

جاودان باد برگ و بار ترا

مهریزدان نگاهبان باشد

از خزان طبع چون بهار ترا

چون تو گرپرورد بدامن خویش

خرما خطه و دیار ترا

چون سفر کرد حضرت گویا

چشم من داشت انتظار ترا

حالیا آمدی زراه دراز

باد تایید کردگار ترا




گرچه ما را رسیده ئی بشتا

خرمن گل کنم نثار ترا

آمدی در دیار گوهریان

باد از این پس چنین گذار ترا

نه عجب از هجوم مشتریان

که بود پر گهر کنار ترا

آمدی در حریم سعدی ما

یار شد بخت کامگار ترا

بارگاه که از زیارت او

شد فزون عزوا فتخار ترا

حافظا سر ز خواب خوش بردار

کامد از راه دوستدار ترا

سینه پر جوش آمد از ره دور

مهمانی بزرگوار ترا

بس دریغ آیدم از آنکه مدام

نیست در شهر ما قرار ترا

لیک دانم همیشه با شیراز

هست پیوند استوار ترا

ای مهین اوستاد فضل و ادب

دادم این قطعه یادگار ترا

گر حقیر است و ذره و ارولی

بخشدش طبع مهروا ر ترا

دكتور نورانی وصال 10/ 11/35


دكتور علی محمد مژده که از شعرای بنام شیرازند : 

توای دانشی شخص آزاد مرد

که زی ملک دارا شدی رهنورد

تن پاك در رنج انداختی

سوی پارس و او رنگ جم تاختی

ز سعدی خداوند فرهنگ و رای

شنیدی بسی نکته دلکشای

همان حافظ آن آسمانی سروش

سرودت بسی راز در گوش هوش

سخنها که نا محرمان نشنوند

بجز اهل معنی بدان نگروند

تو از کشور آشنا آمدی

بر آشنا با صفا آمدی

ز پیر هرات آن خداوند حال

سنائی که وی را نباشد همال

چه پیغام دادی بدان هر دو شاه

که ما را ننداندران بزم راه

بر دوستان مهمان آمدی

چوجان بلکه بهتر زجان آمدی

سز دگر بپای چنین مهمان

کند مژده خسته دل نقد جان

غروب چارشنبه 1335 شیراز


جناب دكتور قاسم رسا ملک الشعرای آستانه رضوی : 

از باده پر شور سخن اهل ادب را

بنمود چو من سرخوش و سرمست خلیلی

از زلف عروسان سخن کرد گره باز

بر ما در اندوه و محن بست خلیلی

برخاست غبار غم دیرینه زد لها

در محفل احباب چوبنشست خلیلی

پر کرد زگل دامن اصحاب زگفتار

نرخ گل و سنبل همه بشکست خلیلی

ریزد همه ذوق و هنر و لطف و طراوت

از خامه استاد زبردست خلیلی

اول اسفند ماه ١٣٣٥



شعر جناب آقای سید محمود فرخ مدظله : 

زگوینده بر گوبگویا که بر من

ازان نامه بس لطف شایان نمودی

فرستادیم چامه از خلیلی

که چونان بگر می نخواندم سرودی

بموزونی آن نیامد بگوشم

نه آوای چنگی نه گلبانگ رودی

بهر بار آن نامه را چون بخوانم

بران طبع عالی فرستم درودی

وليكن بدانی که ای سرور من

چه رنجی تو بر رنجهایم فزودی

از این پیش فرخ بدان سان که دانی

گهی طبع با چا مه آزمودی

از این چامه بر من در طبع بستی

در رشک و حسرت برویم کشودی

ز آزرم روی خلیلم در آزر

که می سوزم اما نه پیداست دودی

نیابم تسلی بخود هر چه گویم

چنان دان که هرگز تو شا عر نبودی

قلم قاصر و صفحه نا نبشته

چه می بایدت کرد عرض و جودی

به نثر اندرون عذر نیکو توانی

خليل الله ای کاشکی می نبودی

که خوانم همی با ضمیر تكلم

خلیلی صرمت حبال العهودى


شعر جناب آقای دنیا طاهری

شهر مشهد را کنون رنگ و صفای دیگر است

چونکه اینک میزبان شاعر دانشور است

شاعر اندر قلب ارباب هنر دارد وطن

موطن او گرچه اندر باختر یا خاور است

آن چراغ معرفت کورهنمای خلق گشت

هر کجا پر تو بیفشاند مرا و را کشو راست

هر درخت سر بلندی کو فشاند شاخ و برگ

سایه از شاخ و برگ او بهر بوم و بر است

شاعر از خود مينمايد عالمی را مستفيض

او چو خورشید است و تا بنده بهر بام و در است 

خاصه كین استاد چون همسایه و هم کیش ماست

ارتباط معنوی در بین ما محکمتر است

کشور افغان همیشه مهددانش بوده است

سرزمینش مسکن مردان دانش پرور است

اینک این مهمان دانشمند استاد سخن

خود نماینده زفضل و دانش آن کشور است

اوستاد كشور ما مكتب علم است و فضل

قدر تو ایران بداند چونکه شاعر پروراست

کودک ما پند سعدی را کند سرمشق خویش

شعر حافظ چون جوان و پیر ما را از بر است

گرچه شعر من به پیش آن پیام صلح تو

همچو قطره در میان دجله پهناور است

ای خلیلی گر کند ( دنیا ) به مدحت افتخار

این دو بیت من کجا اندر خور آن سرور است

ای سخنورد ره آوردم به پیش آفتا ب

چون یقین دارم که آن استاد ذره پروراست 


جناب محمد آگاهی صاحب روزنامه آگاهی :

توانا هنرمند دانشوری

که باشد در این شهر مهمان ما

خلیلی ادیب سخندان ما

خوش آمد به مهد سخن سنج طوس

گرفته است جا در دل دوستان

صفا يافت همچون گلستان شیخ

چوبا شد گرامی تر از جان ما

ز طبع روانش خراسان ما

ز گلزار طبع روان بخش خویش

چه گلها که ریزد بدامان ما

از آن روی آگاهی از مقدمش

چو گلزار گردید ایران ما

رهی خواستارم که باشد همی

درخشنده آن مهر تابان ما

از شعری که جناب آقای گلشن آزادی سروده اند

شادی ز در آمد چو از در آمد

استاد خلیل الله خلیلی

استاد خلیلی که ملک افغان

کم دیده ادیبی بدین جلیلی

یکتا دانشوری که شهره است

درکشور افغان به بیعدیلی

و مانند این اشعار چندین شعر دیگر که نقل آن مایه ملال خوانندگان گردد .

این همه اعزازی که ملت ایران در مورد انتساب بنده نموده اند بدان جهت است که من انتسا به سرزمینی دارم که با سرزمین ایران همسایه میباشد و مردم آن با مردم ایران دو تاریخ مشابه دارند و با ما همسایه و هم کیشند و دلهای آنها را حبل المتين قرآن بهم پیوند نموده است و هم ازین جهت است که با توجه دولت کنونی موقف باستانی و فعلی کشور ما در انظار ملل جهان خاصه در نگاه دوستان روشن ترو عالی تر گردیده است .

در اسلام قلعه جمعی از دوستان وعده از سخنوران به استقبال ما آمده بودند نیمه شب بهرات رسیدیم و در

هوتل پارك اقامت نمودیم .

در کلوپ معارف و کلوپ ادبی و مدرسه فخر المدارس و مديريت مطبوعات انجمن ها بپا داشتند وا زما با محبت پذیرائی نمودند و به ایراد اشعارد لپسند و خطابه تما های شیوا ما را مسرور گردانیدند .

از آنجا که اعلیحضرت معظم همایونی از طریقه ادب پروری و احیای مفاخر تاریخی اراده فرمودند که محل قبر سلطان حسین میرزا بایقرا معین گردد تا بنایی بران تعمیر شود . ده روز کامل درین باره جستجو و کاوش نموديم سر انجام ثابت گردید همان جایی که دوسه سال پیش بنام قبر سلطان کشف شده بو دوجناب دوست دانشمند فکری سلجوقی نظر داشتند آرامگاه سلطان همان است نقشه آرامگاه و نقشه مصلای و یران و تاثر انگیز هرات را به کابل آوردیم تا چنانچه اعلیحضرت همایونی اراده فرمودند ارامگاه سلطان آباد و ویرانه های مصلى از دستبرد حوادث محفوظ ماند .

و چنانچه مسجد جامع هفتصد ساله غوری ها در اثر توجه دولت سر از نو در کمال نفاست احیا شده و در شرف اتمام است مصلی و مزار جامی و دیگر متروكات جهان ارز هرات آباد شود . بهار دلکش و زیبای هرات و آمدن سیلاب های مدهش و باران های متوالی دو ماه مرا متوقف گردانید بهانه بدست افتاد که از دوستان هرات درست دیدار کنم و آن شهر باستانی را نیکو زیارت نمایم بشکریاران و شکوه باران زبان گشايم .

سال مرغابیست امسال ای منجم هوشدار

می نوشتی مرغ مرغابی پس ارکنکاش کاش

آفتاب امسال زیرا بر پنهان کرده رخ

تا نگردد راز او در چشم هر خفاش فاش

ابر چون خیل عقاب گرسنه بر بسته صف

ماچو گنجشکان نهاده پیش این قلاش لاش

بهرسد راه ما را بس بود رود فراه

بی جهت با ما نماید کینه و پرخاش خاش

هر کجا نقش خوش و خندان کشد ابر بهار

از چه رو پرچین کند سوی من این نقاش قاش

برپل مالان شوم نالان که با مال غم است

تا بود در بند این امواج دهشتپاش پاش

حکم از سلطان دل آمد کزین وادی برو 

حکم از سلطان حسین آمد که ای نباش باش

چون بود مینا تهی از می در ایام بهار 

هر شب از افیون خورم با آن بت بدماش ماش 

اغلب شامگاهان در گازرگاه به جستجوی اختر و ماه میپرداختم و با خلوتیان خواجه به مناجات انباز می شدم نوروز و رمضان پی هم آمدند شب با نوای دلکش قرآن می خفتم و با مداد با نا له مرغ سحر برمی خاستم . اندك اندك روى روز باز شدن گرفت آقای ماهیار یاری نمود و با همت مردانه بند لامان را کشاد

با خود گفتم : -  بوی گل و باد سحری برسر را هند

گرمی روی از خود به ازین قافله نیست

دوستان هراتی تاشیدایی مشایعت کردند براه بادغيس و مرو الرود جانب جوزجانان شدم نظاره ابرهای آشفته که از رنگین و جنگل پوش لامان خنده کبک و گریه ابشار ، گلهای بوقلمون دشتهای باد غیس افسانه رودکی و امیر نصر سامانی را در حافظه من زنده میکرد تا نظر کار می نمود .

سبزه برروی سبزه می غلطید

باد ز لف بنفشه می تابید

آسمان از نشاط ما می خندید

آبشاران ترانه میگفتند

باد ها خوش فسانه می گفتند .

راه میمنه را نیکو درست کرده بودند از مرغاب تاشهر میمنه آرام آمدیم موتر ما از میان مرغزارهای دلکش و چمنستان خرم و خوش عبور میکرد میپنداشتیم از مرغاب تاجوزجانان ديوان شعریست که با خامه بهزاد رنگ آمیزی شده و ترصیع گردیده این بیتهای فرخی را زمزمه میکردم :

نوبهار بلخ را در چشم من حشمت نماند

تا بهار گوزگانان پیش من بگشود بار

باغ و راغ و کوه و دشت گوزگانان سرپسر

حله دوروی را ماند زبس نقش و نگار

از درون رشته تا کهپایه ها كژروان

سبزه از سبزه نبرد لاله زار از لاله زار

از فراوان گل که بر شاخ درختان بشگفید

راست پنداری درختان گوهر آوردند بار

بامدادن بوی فردوس برین آید همی

از در باغ و در راغ و زکوه و جویبار

ښاغلی غلام حیدر خان حاکم اعلای میمنه ، قوماندان عسکری و آقای شیدا و واعظ و امید در راه با ستقبال ما آمده بودند سه شب در میمنه ما را نگهداشتند دوستان قدیم برسم مالوف بدیدار خویش ما را مشغوف گردانیدند .

انجمن های ادبی بپا داشتند مکتب میمنه و مكتب المار را دیدم در میان شاگردان جنبشی و شوری و دردی دیده میشد بسیار بیدار و زنده بنظر آمدند .

شهر جدید را بر روی خرابه های گذشته نو طرح کرده و مردم به شوق فراوان کار میکردند میدان طیاره را نیز مردم بعهده خود گرفته و جمعیتی در آن مشغول کار بودند .

هنگامی که از مرغاب به میمنه می آمدم خرابه های شهر بزرگی بنام شهر كافر در كنار سرك نظر مرا بخود جلب نموده بود روزی با حاکم اعلی مفصل آنرا دیدیم از مهرها و شیشه ها وسمجها معلوم میشد این شهر هم پیش از اسلام و هم بعد از اسلام تا آمدن چنگیز آباد بوده .

پس از اقامت سه شب در میمنه عازم مزار شريف گردیدم . شبی در اندخوی و شبی هم در آقچه توقف نمودیم حاکم و دوستان اندخوی ما را با گرمی فراوان پذیرائی نمودند - دراند خوی یک مکتب نسوان تازه تاسیس شده و مردم از آن خوشنودی میکردند . در آقچه مهمان سردار عزیز جان حاکم آنجا بودیم که از جوانان پارسای کشورند در مزار شریف در گذر استالفی ها در منزل آقای محمد عثمان خان رحل اقامت افکندیم و نسبت به اصرار دوستان از هوتل صرف نظر نمودیم بمزار حضرت شاه اولیاء کرم الله وجهه شرفیاب شدیم پس از بیست و هشت سال دوستان مزارخود را دیدیم جوانان پیرگشته و پیران اکثر بکاروان عدم پیوسته یک روز در بلخ رفتیم و سه روز در مزار در جمعیت دوستان و الطاف فراوان ایشان سپری گردید بتوجه رئیس معارف و رئیس مدرسه اسدیه و آقای نشاط مدير مطبوعات و خواهش دانش آموزان یکی دو مکتب و مدرسه اسدیه و دايره مطبوعات را دیدیم شاگردان مدرسه اسدیه که حقیقتاً مردم معنوی میباشند با اشعار و خطابه های خویش بنده را سر فراز نمودند از هرات تا مزار انچه مایه امیدواریست توجه موثر وزارت معارف و عشق مفرط مردم درباره معارف میباشد که باید وزیر جوان معارف دکتور پوپل را تهنیت گفت اسمان در این سه روز گاهی می خندید و گاهی میگریست هنوز دشتها باتش گل سرخ روشن بود رمه های گوسپند بر فرش ديبا و بساط مخمل گلگون مشغول چرا بودند شبی نوای شبانان درد امن شاد یا نشنیده شد یاد از سوزنی ، مولانا میداد از رفتار باز ماندیم و بان ساز سوزان گوش نهادیم گویی حدیث عشقها خون میکرد داستان ها از درد مجنون میگفت دمسازی ها میکرد و مشتاقی ها می نمود زهر بکار می برد و تریاق می آورد .

از نظاره شب و صحرای بلخ و دامن البرز بياد آن قطعه ده بيتي منوچهری بلخی افتادم که در مطلع آن گفته بود :

چو از زلف شب باز شد تا بها

فرو مرد قنديل محرابها

این چند بیت ناقص را در همان شب به اقتضای قطعه استاد بزرگوار در مغان منظوم گردانیدم :

خوشاکوه البرز آن آبها

خوش آن پیچها و خوش آن تا بها

زسنگی به سنگی سرازیر شد

چو پیلان لغزانده سیلا بها

چکد آب از سرخ گل با مداد

چرا ز جام یا قوت سیما بها

بنفشه نشسته لب جویبار 

که بکشاید از زلف خود تا بها

غنوده سرسبزه نرگس بناز 

چودوشیزگان در شکر خوابها

شکنهای امواج برآبگیر

چوبر چرخ ، رقصنده مهتاب ها

چوسیمینه گویست گوئی شهاب

که خطها کشد گاه پرتاب ها

مگر مطرب باغ شد عندلیب

که از برگ گل کرده مضرا بها

بديهه سرايد بلا فاصله

کند نظم او تا دو اسبابها

دلم سوخت برلا له داغدار

ز یک جام خورده چه خوناب ها

نسیم آنچنان می وزد معتدل

که چینی نیفتد بتا لابها

نوای نشاط آیدا ز بوی گل

شمیم گل آید ز مضرابها

(در باغ را با غبان بازکن )

که بر روی ما بسته شد با بها

خوشا نوجوانی وايجاز او

که پیری بسی دارد اطنابها

کجا سبزگردد شکسته درخت

بپوشد به تن گرچه لبلابها

زیک درنيايد صدای قبول

در این سلب ها نیست ایجاب ها

ندارد ثباتی بنای امل

نها ديم بر آب تهدابها نها دیم بر

ز هر ماه نو می نهد روزگار

پی صید ما كهنه قلاب ها

من و آسمان تا ببینم که باز

چه ریزد از این چرخ و دولابها 

ره آورد من غير خاشاك نيست

گهرها شده گم به گردابها

در پایان این داستان مراتب شکران خویش را بهمه دوستان خاصه بجناب آقای شایسته سفیر کبیر دولت

ايران تقدیم میدارم که در ضمن مساعی برای تشئید روابط دوستانه کشور ما و ایران در سهولت مسافرت بنده سعی فراوان نموده اند.

حكيمان و بزرگان گفتند اند.

پادشاهان را در اصطناع و برگزیدن و بر کشیدن افراد مستعد نظر صایب و توجهی دقیق می باید انتخاب استاد خلیلی برای مشوره در امور فرهنگی دربار پادشاهی دلیل کمال ادب دوستی و روشن بینی و مردم شناسی شهر یار جوانبخت دانشمند اعليحضرت المتوكل على الله محمد ظاهر شاه پادشاه کشور باستانی افغانستان خلد الله ملكه سلطانه میباشد و بحق میتوان گفت .

برومند آن باد همایون درخت

که در سایه اش می توان برد رخت

مجله یغما به سپاسگزاری اینگونه توجهات شاهانه تصویر مبارک پادشاه اسلام پناه افغانستان را بعنوان بهترین عیدی بمسلمانان جهان و به ادبای دور و نزدیک بهدیت میفرستد 

مجله يغما شماره ۱۲ - اسفند ماه 1335


قسمتی از خطابه جناب فروزان فر نقل از اطلاعات و اخبار فرهنگی شماره 7 اول اسفند ماه 1335 و روزنامه کیهان بهمن 1335 برای بنده نهایت توفيق وسعادت است که برای تجلیل از استاد بزرك سخن مملکت دوست و همسایه و هم کیش ما افغانستان این وظیفه به بنده محول شده است در انجمن های که در ایران بپا شده بود جز استادی در ادبیات چیز از ایشان ندیدم قصاید و قطعات ایشان یاد حافظ و سعدی را در من زنده کرد وسعت محفوظات شان در زبان فارسی انسانرا بیاد اصمعی و مرحوم ادیب پیشاوری می اندازد . بحق می توان گفت ایشان یکی از مفا خر ادبیات بشمار ميرود .