مشاهیر رجال
ابو الفتح بستى
در روز گار فرمان فرمائی ناصر دین الله امیرغازی سبکتگین مردی نام وی در زمرۀ اصحاب حل و عقد بیشتر از دیگران برده شده و همه مو رخان اعم از نگارندگان تاریخ سیاسی و نویسندگان احوال و آثار رجال ابوالفتح بستی میباشد. وی در اوائل دربار بایتوز امیر بست دبیر بود و چون آن خانه واده نسبت به نقض میثاقی که با ناصر الدین سبکتگین نمودند از پا در افتادند ابوالفتح در شهر متواری شد سبکتگین را از کمال دانش و دبیری و سخنوری ولیاقت وی آگاه نمودند او را احضار نمود و خواست به وظیفه دبیری دربار گاه غزنه بپردازد وی عذر خواست و گفت چون هنوز تازه مخدوم من برافتاده و وی دشمن سبکتگین است و اگر حاسدان در این راه کاری کنند و مرا در نظر پادشاه باشتباه معرفی نمایند سخن ایشان در معرض قبول خواهد افتاد بهتر آنست چندی در موضعی دور تر باشم تا کار بایتوز یکطرفه شود آن وقت شغل دبیری را انجام خواهم داد. سبکتگین پیشنهاد او را پذیرفت و فرمان داد که چندی در رخج برود وحکومت آنچارا انجام دهد . ابوالفتح بفرمان شاه راه رخج گرفت خوبی آب وهوا و سرسبزی یکی از مراتع دلکش رخج وی را مفتون نمود و به کتابی که با خود داشت تفاءل نمود از تصادف این جمله برآمد "و اذا نتهیت الى السلامة فى مداک فلا تجاوز ."
وی میگوید صادق ازین فالى و موافق ترازان جائی نیافتم گفتم سامان مرا در آنجا فرود آرند و تا هنگامی که سبکتگین ویرا خواست و دیوان رسالت با و مفوض نمود در همان جامی زیست چون سبکتگین رخت از جهان بست وسلطان محمود بر تخت سلطنت جلوس نمود تا سال ٤٠٠ وی در خدمت محمود بود و همان وظیفه دیوان رسالت را انجام میداد تا وقتی بعلتی که معلوم نیست از غزنه رفت و در اوزگند متوقف شد و در همان سال ٤٠٠ درانجا وفات یافت ابن خلکان در تاریخ وفیات الاعیان می نگارد که وی در بخارا وفات یافت و مرگ او را در سال ٤٠١ نیز نگاشته اند اسمای پدران او را ابن خلکان از روی مقدمه دیوان او چنین می نگارد : (ابو الفتح علی بن محمد بن حسین بن یوسف بن محمد بن عبدالعزیز بلخى) ابوالفتح یکی از نویسندگان مفلق روزگار خود است وی بهر دو زبان بپارسی و عربی شعر انشاد می کرد و نثر می نگاشت فتح نامه های سلطان محمود غزنوی را که او نگاشته در کتب و رسایل دیگران ثبت شده و نویسندگان دیگر بدرج آن کتب خود را آراسته اند.
صاحب یتیمة الدهر را با این دبیر دانشمند مفاوضات بوده است وی در عربی صاحب قصاید و قطعات لطیف است و در نظم و نثر صنعت جناس را با استادی و مهارت کامل ادانه وده قصاید عرفانی و اخلاقی وی سرمشق گویندگان قرار یافته قصیده نونیه وی که باین مصرع مصدر است :
زیادة المرء فی دنیاه نقصان
از طرف علمای بزرگ شرح و ترجمه شده و در دیار ما آنرا در زمرۀ قصاید ادبی و روحانی در حلقه های درس میخواندند و چندان اهمیت میدادند که سلسله اساتذه و شیوخ خود را در روایت و اسناد این قصیده درست میکردند.
این جمله ها در عربی از ویست :
من اصلح فاسده ارغم حاسده
من اطاع غضبه اضاع ادبه
عادات السادات سادات العادات من سعادت جدک وقوف عندحدک هنگامی که سلطان بروی متغیر شده بود این قطعه را انشاد کرد.
قل الله میر ا دام ربی عزه
واناله من فضله مکنونه
انی جنیت و لم یزل اهل النهى
یهبون للخدام ما یجنونه
و لقد جمعت من العیوب فنونها
فاجمع من العفو الکریم فنونه
من کان یرجو عفو من کان فوقه
عن ذنبه فلیعف عمن دونه
و این بیت نیز در جناس از ویست:
وان اقر على رق انا مله
اقر بالرق کتاب الانام له
عوفی در لباب الالباب در جلد اول یک قطعه فارسی وی را ضبط نموده که بیت اول آن این است:
یکی نصیحت من گوش دارو فرمان کن
که از نصیحت سود آن برد که فرمان کرد
در کتاب یتیمة الدهر در جلد چارم بیشتر قصاید وی ضبط گردیده که مشتمل است بر علوم عقلی و طب وفلسفه و نجوم.
ابو العباس فضل بن احمد اسفراینی و زیر سلطان محمود غزنوی
این وزیر از معاریف نویسندگان و مشاهیر دوستان فایق بود که فائق حاجب و سردار هفتمین امیر سامانی نوح بن منصور میباشد و چند بار بروی شوریده
و خیانت کرده است. دران روزگار که سلطان محمود از جانب پدر امارت خراسان داشت این این ابو العباس صاحب برید مرو بود .
ناصر دین الله نبدی از کفایت وی شنود او را بنامه ازملک نوح خواست و بوزارت فرزند خویش محمود در نیشابور گماشت. سلطان از ته دل به وزارت وی راضی نبود و خواجه بزرگ احمد بن حسن میمندی را به وی ترجیح می نهاد و روی دلش به هنرمندی ولیاقت او بیشتر متوجه بود ولی کم پدر را رعایت میکرد و به وزارت او مخالفتی نمی نمود. تاسال ٤٠١ بوزارت ادامه داد و در آن سال از وزارت معزول گردید در سبب عزل وی روایات مختلف است بعقیده نگارنده آنچه عتبی نگاشته رجحان دارد و نمیشود دیگر فصولی را که درباره سلطان نوشته مورد قبول قرار دهیم و این داستان را مردود انگاشته افسانۀ را که عوفی در جوامع الحکایات نگاشته بپذیریم :
أبو نصر عتبی می نگارد:
میگوید این خواجه بمال و جان رعایا دست در از کردو مال بسیار و خزاین فراوان جمع کرد و اداره ملک را تنها در آن میدید که از مردم مطالبات نا واجب کند بدین جهت خراسان معمور ویران گردید و مردم بینوا شدند و از هیچ روزن دود بر نمیخاست هرگاه سلطان در این باره به وی عتاب کرد جوابهای درشت میداد و از وزارت استعفاهی نمود و حبس وقتل خود را ترجیح میداد - بزرگان روزگار نزد سلطان وسیله شدند و به وی نیز داناندند که در استرداد آنهمه اموال قراری در دهد اما او به هیچ وجه تن در نداد احمد ابن حسن میوندی در این باره سعی کرد بازهم مفید نیفتاد و باختیار خود به قلعت غزنه رفت و خود را محبوس نمود سلطان نیز مجبور شد که مال مردم را از وی باز ستاند و در این بار بوی سخت گرفت در این مواخذت از وی خط گرفتند که صدهزار دینار بخزانه بپردازد و سوگند خورد که از صامت و ناطق و کثیر و قلیل آنچه دارد بخزانه تحویل کند ورنه خونش مباح خواهد بود وی بادای این مبالغ مشغول بود که بعضی از ودایع او پیش یکی از تجار ظاهر شد سلطان در این وقت به غزا رفته بود عمال دولتی ابوالفضل را شکنجه نمودند تا دران شکنجه مرد چون سلطان از غزا بازگشت بحال وی تاسف نمود اما آن وقت کار از دست رفته بود عوفی بر آنست که او در غزنی قصر بزرگی تعمیر کرد و مال فراوان بران مصرف نمود مخبران سلطان را مطلع گردانیدند که او غلامی دارد رامش نام که سخت زیبا می باشد سلطان آن غلام را از وی مطالبت کرد او گفت سر من است و سر آن غلام سلطان او را معاتب قرار داد و این عتاب را هر روز می افزود وزیر نیز بجان آمد و بپای خود بزندان رفت و از انجا بسلطان نوشت که مرا از این وزارت حبس کوتر است سلطان گفت چون او خود چنین خواسته چنین باشد و امر داد تا دارائی او را ضبط کردند و بخزانه سپردند و خودش در زندان جان سپرد عقیلی برانست که علی خویشاوند باوی دشمن بود و توطئه چید تا وی را بعد از سوگند نزد سلطان دروغ گو بنمایاند . راجع به فضیلت این وزیر نیز اختلاف موجود است برخی برانند که وی علمیت نداشت و عربی را درست نمی نوشت و برخی این امر را فضیلت او میدانند که او نخواست دیوانها به عربی باشد و همه را بفارسی گردانید و براساس این تعصب خواجه احمد بن حسن میوندی را نکوهش می کنند.