129

آزادی مرگ

از کتاب: مروارید گمشده ، غزل
05 February 2016


مرا بگذار تا در فرش گِل آلود این زندان

به زیر نوری کز این باد رَو بر شانه می تابد

بگویم هستی را بدرود

مرا بگذار تا آزاد گیرم دامن مرگم

مرا دیوار این زندان

 هزاران بار بهتر می رسد در چشم

از آن زندان «آزادی»

از آن زندان بی دیوار

مرا این ظلمت زندان

خوشتر آید از آن نور

کز برقش دهم از دست بینائی

مرا خاموش بودن به ز صحبت با زبان غیر

مرا زنجیر پولادین؛ به در دست و در پایم

از آن بی دستی ئی با دست

وزآن بی پائی ئی با پا

در آن غمگین سرا؛ بیدادگاه ؛ کشتار گاه حُر

در آن سنگسارگاه حرمت انسان

تمام هستی ام مجروح و خونین شد

مرا مردن درین جا جشن آزادیست

هزاران بار بهتر

بهتر از آن آشیان زر

مرا طوطی مساز، یک طوطی در بند

رنگین بال، خوش صحبت

بمان با خود بگویم

با خودم از خود بگویم

خویش را در خود بجویم

با زبان خود بگویم

مرگ را از آن خود سازم

مرا حق ده

حق آزادی مردن

مرا بگذار رها گردم از بند اسارت ها

مرا بگذار تا میرم

روی فرش این زندان گور آسا

فرش سرد و گِل آلوده ای این کوتۀ تاریک

مرا حق ده

حق مردن حق آذادی مرگم