شهرت خود نوشت مؤلف

از کتاب: از کوچه عرفان

من عبدالواحد سیدی فرزند قاری سید شاه میباشم در سال ۱۳۲۳ هجری / ۱۹۴۴ در شهر قندز تولد شده ام . پدرم که از جلمه اشخاص محدود با سواد درعهد امیر حبیب الله بود  بر علاوه اشغال به تجارت و سودا گری وظیفه مقدس معلمی را نیز پیش میبرد. او در عهد امیر امان الله خان در اولین  مکتبی که در شهر مزار شریف تآسیس شده بود ( مکتبی بعدا بنام نادر شاه مسمی شد) درس میداد، او که شخصی ب دیانت و راسخ العقیده و در عین حال با سواد در امور تجارت داخلی و خارجی آشنایی کامل داشت در نخستین روز های  سلطنت محمد ظاهر شاه در صفحات شما کشور در مربوطات و لایت قطغن در شرکت اتحادیه شمالی که در اثر سعی و ابتکار دکتر عبد المجد زابلی و به سرمایه بانک ملی ایجاد گریده بود بحیث مدیر فوق العاده تعین و امور ادره ، ساختمان و مارکتینگ را پیش میبرد  او در ایجاد ساختمان اولیه فابریکه پنبه ، روغن ، جم و پرس  کاشی سازی و چینی و مارکتینگ آن در قندز از اولین بنیان گذاران سنگ تهداب مدنیت جدید در قندز، بعدآ حضرت امام صاحب تالقان خان اباد و بغلان و خواجه غار محسوب است . و این مطالب در نزد کسانیکه در همان عصر با اوشان همزمان بودند پوشیده نیست.

من نیز که جزء این خانواده بودم همواره با خانواده پدر در شهر های مزار شریف کنذز تالقان ، خواجه غار ، امام صاحب و بغالان را به چندین بار در مینوردم و مکتب  را درین شهر ها تا سویه متوسطه  که آخرین معراج تحصیلی و امکانات در آن عصر بود به پایان  رسانیدم ، چون من  همیشه با خانواده بزرگ پدرم در بین شهر های یاد شده در آمد و رفت بودم با فرهنگ کلتور و عادات اکثر اقوامکه در ان سرزمین زندگی  میکردند آشنا شدم و از همین سبب بود که من در منظقه و جامعه ، خود خوشحال احساس میکردم و با مردم بزودی  انس میگرفتم  و همه را بخود  نزدیک از خود میافتم

من در سال ۱۳۴۰ / ۱۹۶۱ از مکتب تالقان فارغ شدم ف ناگزیرا در سال ۱۳۴۱ / ۱۹۶۲ به خاظر  ادامه تحصیلاتم به کابل رفتم و در لیسه زراعت کابل مستقیم شبانه داخل و در سال ۱۳۵۱/ ۱۹۷۲ از دانشکده زراعت در رشته  اقتصاد و توسعه فارغ و اولین ماموریت خود بحیث مامور ترویج زراعت در ولسوالی چمتال  و لایت بلخ انجام و در سال  بعدی  عازم مکتب ضابطان احتیاط شوم و سال بعد یعنی ۱۳۵۴ بحیث معاون تهیه و توزیع در حورزه سوم شرکت کود کیماوی افغان  در چهار ولایات غربی ( هرات ، فراه، بادغیس و غور ) تعین شدم. بعد از یک و نیم سال  به صفت معاون دفتر تهیه و توزیع در دفتر مرکزی  شرکت کود  در کابل مقرر و سفرهای نیز به خارج از کشور داشتم. سال ۱۳۵۸/ ۱۹۷۹ که نقطه عطف اوج بی نظمی کشور بود و عمال حزب بسر اقتدار روزانه هزاران نفر را بکام مرگ می کشانید ، کسانیکه منسوب به حزب حاکم بودند نمیتوانستند در اطراف به مشاغل خود بیپدازد ، لذا من به حیث امر عمومی کود کیمیاوی در صفحات شمال که از بدخشان تا فاریاب را در بر داشت بنابر خصلت غیر حزبی بودنم و از آن مهمتر شناختی که من با مردم داشتم و مردم از من داشتند مقرر شدم. و این وظیفه را تاسال ۱۳۶۴ در همان سال های دشواری پیش بردم.  در سال ۱۳۶۴ که اوضاع یک کمی به نفع حذب حاکم فروکش کرده بود دفتر حزبی شرکت مذکور  مرا در حین جوانی که سر شار از نیروی کار و توانایهای جسمی و فکری بودم بر کنار و به تقاعد سوق داد. از آن به بعد من کار رسمی انجام ندادم و به خاطر کسب کار حکومتی به هیچ مرجع مراجعه نکردم. درین دوره بود که صفحه جدید زندگی ام اغاز شد و به طریقت رو آوردم در سلک سالکین طریقت از جناب نیاز احمد فانی خلیفه صاحب علاء الدین ارشاد گرفتم و بدست شان توبه کردم بعدآ خانقاهی در شهر مزار شریف کشاده شد که من در سال ۱۳۷۲/۱۹۹۳ از عنایت ربانی و توجه مراد و مرشدم بدرجه ارشاد و خلاقت در ولایت بلخ نایل امدم و مسمی به شیخ بلخ گردیدم.

بعد از آنکه و ظایف دولتی را ترک گفتم هر گز آرزوی آنرا نکردم ، بعدآ در مشاغلیی از آسیابانی گرفته تا هر شغلی که میتوانس لقمهء حلالی برای خودم و فامیلم فراهم سازم دریغ نورزیدم. چند سال در یکی از فابریکات صنعتی مزار شریف بحیث کارمند معمولی کار کردم و از آنجایکه پشت کار و فکر درست داشتم آن حرفت را به وجه احسن باد گرفتم و به این فکر شدم که تا همچویک  موسسه صنعتی را ایجاد کنم  . فابریکه به سعی خودم و کمک یکی از دوستان دیرینم به پایه اکمال رسید و من با دستان خالی بدون سرمایه گذاری از هیچ شروع کردم . در ان سال ها جنگ های تنظمی  آغاز شده بود که شهر مزار شریف را نیز ماندد سایر شهر ها کشور سخت متآثیر ساخته بود ما مشغول فعالیت بودیم و یک تعداد از اشخاص بی بضاعت در انجا ضاحب شغل و لقمه نانی شدند.

زمان تغیر کرد، ماکه در راستای تولید سرمایه گذاری ای نداشتیم آرام آرام دستان پر قدرت تجارت ها و واردات از خارج کشور ما را و دستگاه ما را ساختف به تربیه گاه های شیری  چرداشتیم و نسل مناسبی را از هر گوشه و کنار تهیه کردم و به ایجاد یک مرکز توزیع تولید لبنایت پرداختم بعد از دوسال زحمت اسناد این مرکز تولیدی اماده سبت و بهره برداری بود، یکی از شزگای کاری ما که سازمان خوراکه و زراعت جهان بود این پروزه را به یکی از انجوهای خارجی تحت اداره خودش ملحق ساخت و من که از فساد اداری کشورم عدم توجه بحقوق عامه مردم آگاه بودم نخواستم با انها که زور و قدرت جامعه جهانی را در قبال داشتند و یا نتوانستم حقوق از دست رفته ام را  اعاده  نمایم. پسانترها که طالبان مسلط شدند ف در یک شب سیا ملزمات و دارایی های جنسی ما در فابریکه به تاراج رسید. . زمانیکه امریکائیان به افغانستان حمله  نمودند،  هنوز که صلح و آرامش استقرار نیافته بود بازهم مرکز گاو های شیری  ما مورد هجوم و غارت قرار گرفت در حالیکه خودم به پاکستان به خاطر اجرای مهمی رفته بودم به من اطلاع رسید که حدود ۲۴ رآس گاه ها و گوساله های  باقیمانده از غارتهای قبلی را به دزدی و سرقت بردند. موضوع سرقت گاه ها تا قومندانی امنیه تعقیب  گردید و از آن به بعد این پرونده هم مثل هزاران پرونده دیگر بدون نتجیه بدست فراموشی سپاریده شد از آن به بعد به اثر خواهش و تقاضای یک دوست بکار ساختمانی اشتغال پیدا کردم در ان کار هم بخت با من یاور نبود و با وجودکه یک قسمت عظیمی از دو قسمت کار به اتمام رسانیده با دستان خالی بعد از سه سال کار به خانه برگشتم و یگانه چیزی که مایه ارامش روحی من از بی عدالتیهای اجتماعی میباشد این است که زندگی ملیونها نفر از هموطنانم  با این درد ها گره گره و ارتباط دارد.

من داریی یک کتابخانه  شخصی هستم به تالیفات و مقالات بی شماری پرداخته ام عموما در محور های دبینی ، عقیدتی ، اقتصادی ، تاریخی و فرهنگی و سیاسی نوشته شده است و در آن دایره بسته معیان داردو از جمله اثر حاضر است و یک اثر تاریخی دیگر بنام  << بعد های اندیشه >> تحریر کرده ام  و کتاب دیگری را که همین  بالای ان کار میکنم  << افغانستان با تلاق خارجیان>> نام دارد . ئ اثر  دیگری را که نوشته ام تا هنوز  بچاپ  نه پیوسته است << تاریخ روابط سیاسی افغانستان >> نام دارد و صدها مقاله دیگری در موارد مختلف.

در آینده آرزومند هستم که اگرزندگی اجازه  داد پژوهشی در مورد شناسایی<< مشاهیر بلخ و ماورای آن در تاریخ اسلامی >> را انجام دهم.

کمی هم از زندگی شخصی ام : من در سال ۱۳۵۴/۱۹۷۴ ازدواج کردم که سه دختر و چهار پسر دارم ، دو دختر در وقت جوانی به رحمت حق پیوستند و از سایر اولادهایم یکی لسانسه حقوق و علوم سیاسی از دانشکده حقوق  دانشگاه بلخ ، دومی لسانسه علوم طبی دانشکده طب بلخ  سومی دانشکده ژورنالیزم  و دوی دیگر مصروف مکتب هستند. و من ایام طفولیت را در قطغن ، جوانی را در کابل  و سالمندی را در مزارشریف  سپری کردم. حالا عنفوان پیری قرار دارم ،  هر روز صدایم خاموشتر میشود و اراده ام گوی با زنجیر های اهنین در زمین میخکوب گردیده باشند . در عقب زندگی پر درد و غصه ، با باری از اندرکار های انجام نشده با بندگی نا تمام و سعی ناکام این  است ثمره عمرم پدرود.