32

سه شاعر از یک خانوادۀ بزرگ

از کتاب: مقالات دری

در اوقاتیکه قائد ملی افغان حاجی میرویس خان در کندهار برای تاسیس یک حکمت ملی مجاهدت داشت، در بین قبایل نیرومند بارکزائی مرد متنفذ و محترمی بنام حاجی جمال خان از خانواده معروف محمد نیکه میزیست که مرکز سکونت وی در قلعۀ نادعلی کنار غربی هلمند در قسمت علیای ناوۀ بارکزائی ووادی مالمند بوده حاجی جمال فرزند حاجی یوسف و خلف چهارم محمد نیکه میزیست که مرکز سکونت وی در قلعۀ نادعلی کنار غربی هلمند در قسمت علیای ناوه بارکزائی وادی مالمند بوده

حاجی جمال فرزند حاجی یوسف و خلف چهارم محمد نیکه مدفون ارغستان کندهار است، که در (۱۰۹۸هـ) تولد و در سنه (۱۱۸۴هـ) بسن (۸۶) سالگی از جهان رفته و در روستای ذاکر جنوب قندهار مدفون است وی مرد ناموری بود، که به یک صدای او هزاران جوان قبیله فراهم میشدندف و جوانان و پیران از سخن او سر نمی تافتند و در تمام جرگهای قومی در صدر می نشست، و آنچه میگفت هنگان میپذیرفتند. در سنه (۱۱۶۰هـ) هنگامیکه لویه جرگۀ ملی برای انتخاب اعلیحضرت احمد شاه بابا در شیر سرخ جنوب قندهار انقعاد یافت 

همین حاجی جمال خان به نمایندگی اقوا بارکزائی در آن شرکت کرد و به انتخاب آن مرد بزرگ به شاهی افغان رای داد، و تا آخر عمر یکی از اعیان حضرت قندهار بود.

حاجی جمتل خان دو سال قبل از وفات احمد شاه از جهان رفت و چهار فرزند باقی گذاشت. که سردار رحیمداد خان و سردار پاینده خان(لقب به سر فراز خان) از یک مادر و دو پسر دگرش هارون خان و بهادر خان مشهور به حاجی درویش از بطن مادر دیگر بودند.

در اواخر عهد احمد شاهی چون حاجی جمال خان در گذشت، منصب سرداری بارکزایی به سردار رحیمداد خان  پسر بزرگش تعلق گرفت، که تعهد امور شهزاده تیمور در سفر و حضر با او بود، و یکی از ارکان سلطنت بشمار می آمد، ولی چون بعد از جلوس تیمورشاه در حدود (۱۱۸۷هـ) سردار پاینده خان زمام سرداری بارکزایی را به کف گرفت، رحیمداد خان بحیث محافظ اسناد سلطنتی مقرر شد.(۱)

دودمان حاجی جمال خان و اخلاف او در سیاست افغانستان نام و شهرتی دارند که با سقوط اقتدار سدوزائیان بر مسند سلطنت افغانی قرار گرفتند، و در همین دودمان رجال علم و ادب و تصوف و فکر نیز برآمدند، که نخستین شخصیت ادبی ایشان هارون خان است و ما درین مقالت سه نفر از شاعران دری این خاندان بزرگ را با نمونه های آثار ایشان که تاکنون نشره معرفی می نمایم.

(۱)گفتیم اولین شاعر این خاندان سردار هارون خان است که دیوانی در حدود (۴۵۰۰) بیت بزبان دری دارد وی در حدود (۱۱۵۰ هـ) تولد یافته  و در حدود (۱۲۰۰هـ) زندگی داشته است اکثر اوقات زندگانی اودر گرشک به حکمرانی گذشته ولی مدتها در کابل  و کشمیر و سند و هرات  گردش ها کرده وو عشق بازیها نموده است.

وی همواره درین گردش و سیاحت بیاد وطن بوده اشعار لطیفی را درین مورد سروده است مانند:

هارون شود ز دیدۀ من رود خون روان

گاهی که یاد وصل بتان وطن کنم

گر کند هارون گهی یاد گرشک

نیست عیب ایدوستان حب الوطن 

اشعار هارون ساده و دل انگیز و روان است، که اکثر آن به پیروی حافظ و سعدی و صائب و جامی و قاسم انوار و کمال خجنده و غیره سروده شده، و غزلهای رنگین و روانی دارد، که از فیض کلام اساتیذ بهره ور است و گوید:

ز فیض مصرع سعدی سخن شد رام من هارون

که چون گردرم آهو نگاه اورمید از من

گاهی مراتب استادی خود را در فن شعر ، نتیجۀ شاگردی و پیروی حضرت جامی میداند:

چو تعلیم سخن کردم ز لعل یار هارونا

بجان شاگرد جامی ام بعلم شعر استادم

خواننده خود را در حل معمای پیچیدۀ سلسله تلازمات خویش ساعتها سر گردان کند. هارون گاهی در پیدا کردن مضمون بکر نیز موفق است و خود گوید:

کی رها یابد ز چنگ طبع شوخ من سخن

بسکه فکر من تلاش بکر مضمون میکند

در حقیقت شهراه شاعری دری ده قرن قبل از هارون آنقدر کوبیده شده و هزاران شاعر سخن پرور برآن سیر کرده بودند که در عصر هارون مضمون بکر یافتن کار مشکلی بود و نیز اندرین عصر بازار سخن کساد گشته و قدر دانان ان از جهان رفته بودند، بنابر آن هارون بر طبع سخن گستر خویش فسوسها میخورد و میگفت:

نیست چون قدر سخن هیچ بعالم هر گز

وای هارون چکند طبع سخن گستر من

باز هم هارون دیوانی ساخته، که نظیر آن در شاعران همین عصر افغانستان کمتر است. و با روانی الفاظ و شیرینی مطالب عشقی و اخلاقی و عرفانی را بخوبی افاده کرده است مانند:

تکیه بر آفتاب

زلف کافرکیش تو از سر کشی 

تکیه دارد روز و شب بر آفتاب 

کوکب اشک

بسان آسمان از اشک چشمم

همه روی زمین بگرفته کوکب 

شعلۀ خیال

تیغ فلک نبرد زفرقم بغیر موی 

از شعلۀ خیال فرو ریخت بال مال

فردای فردا

وعدۀ وصل بفرداست ولیکن دانم

باز این وعدۀ فردای تو فردا دارد

صابون مهر و ماه 

نگردد شسته از داغ ریایی خرقه ات هر گز

کنی از قرص ماه و مهر گرای شیخ صابون را 

ابیات دیگر همین غزل تماما خواندنیست:

چو آرم در خیال خود شب آن لبهای میگون را

بجای باده نوشم تا سحرگه ساغر خون را

شود خورشید تا از شرم در ابر سیه پنهان

مه من دور کن از چهره یکره زلف شبگون را

روی ای سرو قامت تا بسیر بوستان روزی

بخاک تیره بنشانی ز شوخی سرو موزون را

شبی گر بگذرد در دل، خیال برق رخسارت

چراغان از شرار آه سازم سقف گردون را

بروز عید قربان میکنم قربان ترا گفتی

سرت گردم مده از دست خویش این روز میمون را

ز احوال رقیبان یک بیک از ناز پرسیدی

نمی پرسی چرا؟ ای سنگدل احوال هارون را

هارون اصلا افغان پشتو زبان بود، ولی در زبان دری اشعار رثیق و شیوا میسرود و بنا برین خود را سواد مردم چشم شیرین زبانان می شمرد:

اگر از نسل افغانم ولی هارون بصد شوخی

سواد مردم چشم همه شیرین زبانانم

از خلال اشعار هارون پدید می آید که وی از گرشک مسکن اصلی خود دور افتاد و سالها در کابل و هرات و حتی هند و کشمیر بسر برده و چون درقندهار دلتنگ بوده، خواهش نو بهار کشمیر و کابل را داشت :

دلم بگرفته هارون بس بملک قندهار از غم

نسیم نو بهار کابل و کشمیر می یابد

اگر چه بعدا هارون را در گلستان کابل مسرور و شادمان می بینیم و این شعرستان دلکش و زیبا را می ستاید و گوید:

رنگین بسان گلستان دیوان تو شد در جهان

هارون ز بس از صدق دل، اوصاف کابل کرده ای

یا :

با هارون بیبلا آغشته

هر که بد خواهی کابل دارد

ولی چون اقامت هارون در کابل مدتی اضطراری و اجباری نیز بود، بنابرین طبع آزادش از آن رنجیده و گفت:

بلبل همچو منی را صیاد

در قفس بندی کابل داری 

هارون در جوانی مرد عشق باز و رند زیبا پسند بود، و در هنگام آوارگی، گل چهر گان هر شهر از نگاه رندانه اش دور نمانده و دل مشتاق اورا ربوده اند مثلا وقتی اورا در هرات دلداده نازنینان شیرین حرکات آن شهرستان زیبا می یابیم که گوید:

میرسد سرو ناز خوش حرکات

میرود دل زبنده ای حضرات

دل ربودند از کف هارون

نازنین دلبران شهر هرات

چنین به نظر می آید که شاعر ما از داخل وطن گاهی بسوی هند هم رفته و در آن سر زمین آرام و پهناور با سبزان فسونکار و هندی پسران دلربا، نجواها و داستانهای دوستی و عشق و غصه و رنج داشته است.

یکی هندی پسر ، دل برده از من

جفا جویی، سیه چشمی ، پر از فن

همه سوی وطن رفتند و مارا

زهر سو بسته آن مه راه رفتن

اینک یک غزل هارون که بطور نمونه از دیوان خطی او اقتباس می شود

آمد و زود رفت دلبر ما

وای زین طالع بد اختر ما

رفته تا یار از برم امشب

خار شد بخیهای بستر ما 

از درما بیا بکف ساغر 

شاد کن خاطر مکدر ما

ای خدایا بکام دل برسم

که بیناید نگار در برما

گر نهی پای بر سرم روزی

میرسد تا نهم فلک سرما

هجر میسوخت جان نا شادم

گر نمی  بود دیدۀ تر ما

گفته ام وصف لعل او هارون

در سخن نیست کس برابر ما

از تاریخ وفات و مدفن هارون خبری نداریم، ولی اورا در سلطنت محمد زایی اولین شاعر صاحب دیوان و گوینده شیوا زبان می شناسیم، وبایستی که در تاریخ ادبیات قرون اخیرۀ افغانستان جای خود را بگیرد.

۲. شاعر دوم این خاندان سردار مهر دل خان مشرقی بن سردار پاینده خان و برادر زاده هارون خان سابق الذکر است، که در محرم (۱۲۱۲هـ) در قندهار تولد یافته و روز جمعه ۲۷ جمادی الثانی (۱۲۷۱هـ) از جهان رفته و در مقبرۀ حضرت جی جنوب شرقی قندهار مدفون است.

این مرد دانشمند و سردار صاحبدل ، ادیب و شاعر مقتدر زبان دری و پشتو است که دیوانی بر چندین هزار بیت بسبک هند سروده و مثنوی شرح بیتین و مثنوی او هم موجود است کتاب در تصوف بنام جمع الجمع و رساله ای در شرح اشارات و رموزات میان عبدالحکیم کاکر دارد.

مشرقی در حقیقت پیرو شاگرد دبستان بیدل و سبک هند است ولی مثنوی های او کیف و شور و حال مثنوی کبیر مولوی بلخی دارد و مثنوی شرح بیتین او که نسخه خطی آن پیش روی نویسنده است در حدود هزار بیت است اینکه نمونه ای از آن :

تا توانی روی از آدم متاب

تا نردد نازلت از حق عتاب

مظهر کلست انسان ای پسر

با تو گویم قصه را من مختصر

حضرت انسان بود ام الکتاب

تا نگردی کافر از وی رخ متاب

در حقیقت است انسان ای فهیم

شرح بسم الله الرحمن الرحیم

گفت الانسان سری کردگار

سر حق انسان بود، بس هوشدار 

گر نبوی ذات انسان در میان 

کی زهستی یافتی عالم نشان

گنج اسرار از تو داری آرزو

خیز و کن از بهر انسان جستجو

لیک باشد دیو آدم چهره بس

کش بصورت شد غلط بسیار کس

گفت مولانا از ان اندر کتاب

نکتۀ روشن بسان آفتاب

ای بسا ابلیس آدم رو هست

پس بهر دستی نباید داد دست

اکثر اشعار مشرقی غزلست، و در غزل او خیال بافی و تلازمات شاعرانه و موشکافیهای خیال انگیز سبک هند و حضرت بیدل نمایانست، و چشانی تصوف دارد مانند این غزل:

جلوه بصد رنگ کرد تابت بیرنگ ما 

رشک پریخان شده آئینۀ رنگ ما

تا بسر طور عشق نغمه از نی زدیم

برق تجلی حسن سوخت پر زنگ ما

جادۀ مقصود را بانک درای خودیم

پی بحقیقت توان برد زآهنگ ما

نسخۀ بیمار عقل نیست بدیوان عشق

سر خط دیوانگیست دفتر فرهنگ ما 

پای خیال مرا عذر طلب لنگ داشت

آبلۀ داغ گشت یاس دل تنگ ما

آتش سودای کیست شعلۀ فانوس دل

سوخت رباب نفس زیر و بم چنک ما

از افسرگی مهر دل افسرده شده

هر رگ خون شرر در جگر سنگ ما

یک غزل دیگر مشرقی :

بیدرست چون حباب خانۀ ما

بر نفس بسته آشیانۀ ما

از غم چشم سر مه آلوت

بشنو از خامشی افسانۀ ما

ما به عشقت رمیده ایم از خود

شور سودا بود بهانۀ ما

روزگار چوگل بخون جگر

سر کشیده زخاک خامۀ ما

قبلۀ روی اوست در نظرم

طعنۀ کعبه آستانۀ ما

چون ذره صد هزار روز نشد

از خدنگت دل نشانۀ ما

مهر دل زهره از سر شادی

بر فلک رقصد از ترانۀ ما

3.از اخلاف مشرقی سردار خوشدل خان فرزندش را هم بحیث شاعر می شناسیم و بعد از و چندین شاعر دیگر هم در همین دودمان برآمده اند مانند: طرزی عندلیب سردار محمد حسن سردار غلام حیدر، احمد خان و غیره.

که هر یکی دارای دیوان شعر بوده و آثار گرانبهای بزبان دری دارند و ما در اینجا فقط یک غزل سردار خوشدل خان را از یک جنگ خطی درینجا بطور نمونه اشعارش می آوریم:

بسی تپیدم، الم کشیدم، رخت ندیدم، درین جدایی

غمت خریدمف بدل گزیدم، بجان رسیدم، اگر نیایی

قسم برویت ، بتار مویت، که من بکویت، بجستجویت

اگر بسویت، رسم ببویت، زبیم خویت کنم گدایی

بخال هندو، بدام گیسو، بچشم آهو، بقوس ابرو

زدی بهر سو، خدنگ جادو، بت پریرو، چه دلربایی

برم نشستی، بعین مستی، زبزم جستیف زجمله دستی

دلم شکستی ، بزلف بستی، بغمزه خستی، چه جان گزایی

ز جور هجران، شدم پریشان، به آه سوزان بچشم گریان

بروی جانان، زدرد هجران، کنم صد فغان اگر بیایی

باین شمایل ، نمودی مایل ربوده یی دل، بگو چه مشکل

اگر به خوشدل، بلطف شامل، بشوق کامل، نظر نمایی


از افراد ما بعد این دودمان دیوان طرزی طبع گردیده ولی دیوانهای عندلیب و حسین و احمد و غیره در برخی از کتب خانه های داخلی محفوظ بوده و تاکنون در بارۀ ایشان تفصیی نشر نشده است و بایستی برای ترتیب تاریخ ادبیات دری در قرون اخیره، چنین آثار مغتنم طبع و نشر و یا لا اقل در مجلات ادبی معرفی شوند(۲).