32

خزر

از کتاب: تاریخ گردیزی (زین الخبار) ، فصل باب هفدهم
25 January 1968

اما راه او از گرگانج بیرون آید تا بکوه خوارزم و ازین کوه سوی بجناک شود، و بحیرل خوارزم پیش آید، بحیره را بر راست بگذراد، و از آنجا بگذر بزمینی خشک رسد و بیابان،و نه روز همیشود هر روزی بادو روزی بچاهی رسند که که بریسمان فرود آیند و ستوران را آب دهند. چون روز دهم باشد به چشمه ها و آب رسد و صید باشد آنجا از هر نوعی از مرغ و اهو و اندک مابه گیا باشد اندرین شانزده روز راه چون روز هفدهم بخیمه های بجناکیان رسند، ووادی ولایت بجناکیان سی روزه راهست از هر ناحیتی امتی بدیشان پیوسته اند از ولایت خفچاخ و از جنوب مغرب خزر و از مغرب سقلاب و این همه قوم بغزو اند بجناکیان را غزوه کنند، و برده کنند و بفروشند.و این بجناکیان خداوند مال باشند، و خداوندان ستوران وگوسفندان فراوان. و اوانیهای زرین وسیمین بسیار باشد ایشان را و سلاح بسیار دارند، و کمر ها سیمین دارند و علمهای و طراوه حا دارند که اندر حربها بردارند. و ایشانرا بوقها بود از سرون گاو که اندر حربها زنند و راههای بجناک سخت الوان و ناخوش است، هر که خواهد که از آنجا بناحیتی بیرون رود، اسبان باید خرید، که از هیچ سو بیرون نتوانند رفت الا بر پشت ستور، از منکری و الوانی راههای او . و بازرگان از راه بی راه روند که آنجا شوند. زیرا که همه راه او درختان است و آن راه بعلامات ستاره شناسند. اما میان بجناکیان و خزر ده روزه راهست اندر بیابان و درختستان و بیشه است تا به خزر رسد. وولایت خزر جای فراخست، و بر پهلوی او کوه عظیم است، و از کوه تا تفلیس بکشد. و ایشان را ملکی است نام الشاد ملک بزرگست. و ایشان ملک بزرگ را خزر خاقان گویند و بر خزرخاقان نامیست و بس، اما مدار همه شغل ولایت و حشن بر الشاد است، و هیچکس از الشاد بزرگتر نیست و رئیس بزرگتر ایشان جهود است  و الشاد هم جهوداست) و هر که بدومیل دارد از سرهنگان و بزرگان همچنان. و ان باقی بردینی اند که بدین ترکان غزماند، و ایشانرا دوشهر است بزرگ یکی را سارغش گویند، دودیگر را ختلغ و مقام آن اندر زمستان اندرین دو شهر باشد و چون بهار آید سوی صحرا بیرون شوند، و نیز بشهر نیایند تازمستان اندر نباید. و اندرین شهر قومی از مسلمانان باشند و ایشانرا مسجد هاست، و امامام و مؤذنان و دبیر ستانها و مردمان خزر از ان آن مسلمانان هر سالی چیزی بستانند، بر مقدار نیاز هریک  و ایشان هر سال بولایت بجناکیان بغزو روند و از آنجا مال و برده آرند. و این الشاد خراج خود می ستاند و بر لشکر تفرقه کند و باشد گه غزو برداس نیز عملها و طراوها و جوشنهائ محکم و رزمهای نیک.

و چون ملک خزر بر نشیند، ده هزار سوار با او بر نشیند. ازین بعضی بیستگانی خوار باشند و بعضی از جهت وضعیت توانگران باشند که با ملک بروند بساز و آلت خویش و چون با جانبی لشکر کشند و بروند، لشکری انبوه بخانۀ بگذارند از بهر نگاهداشتن عیال و بنه راف وایشانرا طلایع باشد که پیش لشکر همی شوند، و شمعها ونفاطها از موم ساخته و پیش ملک همی برند تا بروشنائی ان برود با لشکر. و چون غنیمت یابند همه گردد کنند بلشکرگاه. پس سالار ایشان هر چه خواهد از آن غیمت از بهر خویش را بردارد. و باقی میان لشکریان قسمت کندف و سالار ایشان بفرماید هر مردی را از شکری تا میخی مقدار سه رش سر تیز کرده باخویشتن برداردف و چون لشکر فرود آید آن میخها گردا گرد لشکر فرود برند و بر هر میخی سپری بیاویزند تا لشکر گاه چون دیواریستی.

و اگر دشمنی قصد شبخون کند و بآنها نبرد آرد هیچ نتواند کرد که لشکر گاه از آن میخها، چون حصاری باشد.

و اندر ولایت خزر کشت زارها و بستانها بسیار باشد و نعمت فراوان بود و از انگبین بسیار باشد و مون نیث از آنجا آرند.

اما برداس ک میان خزر و بلکان است، و میان برداس و میان خزر و پانزده روزه راهست و ایشان اندر اطاعت ملک خزر باشند و از برداس ده هزار سوار بیرون آید و ایشانرا سالاری نباشد که فرمان فرماید الاکه در هر محلتی یکی یادو پیر باشد که میان ایشان حکم کنند به خصومتی یا چیزی که ایشانرا افتد. و این بر داس به خزر شوند براه آب اتل شوند و در کشتی نشیندد. و بعضی براه خشک و سلاح ایشان زوبین و تیروکمان باشد. و ایشان را جوشن و زره نباشد و هر کس از ایشان اسب ندارد مگر کسی که خداوند نعمت بسیار باشد. و جامۀ ایشان فوطه وجبه باشد. و اندرین ولایت میوه نباشد، و شراب ایشان از اسب ندارد، مگر کسی که خداوند نعمت بسیار باشدو جامۀ ایشان فوطه وجبه باشد. و اندرین ولایت  میوه نباشد، و شراب ایشان از انگبین باشد و ایشان کلاه دارند و عمامه گرد او بپیچند.