مولوی و شخصیت تاریخی وی

از کتاب: از کوچه عرفان ، فصل فصل دوم ، بخش قسمت اول
 ما از زندگی نامه و تاریخ ایثارگر آن عارف پرمایه و شخصیت وارسته از آنجایی آغاز میکنم و به آنجایی خاتمه میدهیم که مطمح نظر ما در این اثر خواهد بود. و علاوه برآن بخاطر آشکارا شدن افکار و آراء این مرد کریم و بزرگ در این اثر کوشیده  شده است تا اضافه تر به مثنوی و سایر آثار مولانا جلال الدین محمد بلخی  استناد جسته شود ، تا بعدهای علمی معنوی وی اضافه تر افاضه شود . 
 نسب مولانا را اینطور ثبت کرده اند :<< محمد بن بهآلدین بن محمد بن حسین بن احمد الخطیب  بن محمود بن ثابت  بن  مسیب بن مظهر بن حماد بن عبدالرحمن بن ابوبکر صدیق (رض).
تولدش در بلخ در ششم ماه ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری بوده است . 
نقل شده است که از پنج سالگی بخود داری و تآدیب نفس پرداخته است . 
ملاقات او با سمش تبریزی و علاقه مند شدن مولانا بمقام عرفان ، شمس از نظر تاریخی مدارک فراوانی دارد که  در جایش به تفصیل می پردازیم . می گوید انقلاب روحی مولانا معلول همان ملاقات بوده است ولی معلوم است که شمس تبریزی در تمام دوره زندگی اش تنها با جلال الدین ملاقات نکرده است بلکه  اشخاص فراوانی را دیده بود ، اما جلال الدین بوده است که استعداد فطری او با معلومات و آمادگی قبلی او چنین تلاطم را مقتضی بوده است . 
با اینکه  مطالب همه جانبه و همگانی زیادی  در مثالها و داستانهای مثنوی دیده میشود وجود آن مطالب کشف میکند که او حقیقتا بهر جمعیتی نالان شده و جفت بد حالان و خوشحالان گشته است با اینحال از دوران کودکی ،  جوانی و میان سالی در او حرکات خلاف اخلاق و مخالف روش اسلامی در تواریخ ثبت نشده است. بعضی از داستانها بقسم افسانه نقل میکند که احتمل ساختگی در آنها زیادتر از احتمل واقعیت انها است و اگر هم فرض کنیم که بعضی از داستانها صحت داشته باشند ، میدانم که این مرد نه دعوی اولوهیت داشته است و نه ادعای پیغامبری ، بلکه  در موارد فراوانی در مثنوی اعتراف به در راه بودن خود میکند ف بهمین جهت  نمیتوان گفت : جلاالدین معصوم بوده است ، و یا خطا کار ف زیرا انسانها جائز الخطا بوده ، خطا و اشتباه در فرزندان ادم همواره و در همه افراد جز پیغامبران ( صلوات الله علیه ) حق وجود داشته است .
 در بارۀ ریاضتها و شب زنده داریها مولانا مطالب زیادی نوشته شده که مجوعا دلالت میکند که این مرد  تنها به لذت داشتن یک مشت مفاهیم و سپس  منعکس ساختن آنها در اذهان  افراد شایسته قناعت نه ورزید، بلکه خود در سیر و سلوک برداشت . 
 وفات مولانا در سال ۶۷۲ هجری در شهر قونیه ترکیه اتفاق افتاد و آرامگاهش  نیز در همانجاست . *۱۳

دوم – وسعت و عمق دیدگاه مولانا جلال الدین : 
قیافۀ را که مولانا جلال الدین در کتاب مثنوی بما نشان میدهد ، بطور قطع از چهره های درخشان و فوق العاده ایست که قلمرو دانش و معرفت مربوط به اصول عالیۀ انسانی سراغ دارد . وسعت و عمق دیدگاه جلال الدین  در حقایق انسانی ، مخصوصا از نظر رابطه انسان با ماورای طبیعت ، در حدیست که گویی موضوعاتی  که در بارۀ  این رابطه بار او مطرح میگردد ، اوقیانوسهای متلاطمی از حقایق و مسائل است ، اگر چه این موضوعات بجهت  فرا گرفتن در روی  پرده جهان هستی از دیدگاه انسانها محدود  و ناچیز دیده میشود و بهمین جهت نارسایی الفاظ را در نشان دادن انچه که در ذهن خود راجع بموضوعات میگذرند بار ها گوشزد میکند او میگوید :
من چو لب گویم لب دریا بود
من چولا گویم مراد الا بود
او میخواهد موجودات طبیعی را از کالبد های محدود انها در آورده و واقعیات انها را دریک واحد برتر که بدون درک آن ، نه به جهان و طیبعت  شناخته خواهد شد ، نه قدمی در معرفت الهی میتوان برداشت ، وبا دریافت همین واحد برتر است که گوش درون انسان میتواند اهنگ اصلی این جهان را دریابد ( یک فرد بزرگ در می یابد که هم آهنگی تمام اجزاء و شءون و قیافۀ کلی جهان در حال دریافت نهایی است او قادر به مشاهدۀ این موضوع میشود که جهان با داشتن میلیاردها موجودات در یک واحد عالی غوطه ور است و آن واحد نقطۀ تابش برای شعاع نور خداوندی است )
آنچه که از مطالعات و دقت کافی در کتاب مثنوی بدتس می آید ، این است که این مرد بزرگ دو حالت روانی داشته است که بطور شگفت انگیز ان هر دو را مورد بهره برداری قرار داده است :
اول : حالت سیر و تکاپو در جهان هستی . 
دوم: حالت غوطه ور شدن در الهییات.
از این دو رو جوش وخروش مولانا کوششی است برای رنگین ساختن طبیعت با ماورای آن ، یا نشان دادن فروغ اللهی که به موجودات جهان پرتو افگنده است. 
او میخواهد حقایق جهان هستی را که انسانها در شناسایی آن از آغاز دروان علم بر آمده اند نشان دهد و بهمین سبب وی در موارد زیادی در حقایق قوانین جهان طبیعت نظریات علمی و فلسفی بسیار عالی را ابراز میدارد. او در داستانهای خود لزوم روانکاوی که صراحتآ در داستان پادشاه و کنیزک مطرح ساخته است بعضی  از ابیاتی که اصل تکاپوی اضداد در آن طرح شده است در دفتر اول بقرار ذیل بیان میکند: 
خار دل را گر بدیدی هر خسی            کی غمان را راه بودی برکسی*۱۴
و با در دفتر اول میگوید:
زندگانی آشتی ضد هاست                مرگ آن کاندر میان شان جنگخاست*۱۵
صلح اضداد است عمراین جهان       جنگ اضداد است عمر جاودان
و در دفتر ششم : 
آن جهان جز باقی و آزاد نیست        زانکه ترکیب وی اضداد نیست 
این تفانی اط ضد آید ضد را             چون نباشد ضد نبود جز بقا*۱۸
و در این باره اصل اشیا که با ضداد خود شناخته میشوند در دفتر اول میگوید :
پس نهانها بضد پیدا شود           چونکه حق رانیست ضد پنهان بود 
پس بضد نور دانستی تو نور        ضد ضد را مینماید در صدور *۱۷
وی در مورد  نظریات علمی ، تدقیقی نیز سخن داده است : 
مثلا در مورد جاذبیت و ذرات زیر (اتمی) بطور مثال :
چون حکیمک اعتقادی کرده است    کاسمان بیضه زمین چون ذره است 
همچو قندیلی معلق در هوا               نی بر اسفل میرود نی برعلا
همچو مقناطیس قبه  ریخته          در میان ماند آهنی آویخته *۱۸
وی در ابیات فوق بینش کیهانی خود را که  قرار گرفتن زمین در میان این فضا پهناور به جهت نیروی دافعه که از اطراف باور وارد میشود که بلاخره قرار گرفتن زمین در میان فضا که به جاذبیت کیهانی مربوط میشود به نمایش گذاشته است. 
در باره ذرات میگوید : 
ما رمیت ا زرمیت فتنۀ               صد هزاران خرمن اندر جفنه ای 
آفتابی در یکی ذره نهان          ناگهان آن ذره بشگافد دهان 
ذره ذره گردد افلاک و زمین       پیش از ان خورشید چون جست از کمین*۱۹
با وجود ابهام و پیچیده گی که در اینگونه موارد (وجود دارد) بهیچ وجه نمیتوان منکر شد  که فعالیت ذهنی مولانا جلال الدین در اینجاها در نهایت اوج بوده است ، آنها از اوج که نمیتوان نبوغ سر شار یک متفکر را بر نمایاند نظیر اینگونه موارد، ما نظیر ، نظیر تفکر د رشعر او متفکرین گذشته فراوان داریم ( که موضوع بحت و تحلیل ما نیست ) مثلا شیخ محمود شبستری در گلشن راز میگوید:
اگر یک ذره را برگیری از جان           خلل یابد همه عالم سرا پای 
 و همچنان او در ارتباط با قانون احتمالات می گوید: 
در صد هزار سال به کنج دلی رسد           در آسمان عشق بدین سان ستاره ای 
از نظر مکتب عرفانی یک جرء کوچک از موجودات جهان طبیعت میتواند اشیاء  جز باکل هیچ تفاوتی ندارد. 
مولانا جلال الدین در تکاپوی جهان هستی بآن روبروست مفاهم ماورای ظبیعی است که این مفاهیم بدو قسمت شناخته میشود.
۱۰) اثبات واحد های که از پشت پردۀ هستی در روی پردۀ آن نمودار میشود مانند وحی و معجزه و امثال انها . مولانا 
مفاهیم را با بیانات جذاب و شیرین مطرح میسازد و د رحقیقت هم انها را مطابق به آنچه که در فرهنگ اسلامی است میکند و هم تفسیر ف مثلا در باره معجزه ، عالی ترین نظریه و راه اثبات انرا بیان میکند و ممکن بودند معجزه را داراست با آسان ترین منطق توضیح میدهد . از این قبیل است سایر واحد های اسلام آنها را در ماورای طبیعت مطرح ساخته است ، مانند کیفر ، پاداش اخروی و سعادت و شقاوت در جهان ابدی و امثال  اینها که گاهی با تفسرات شخصی مولانا جلال الدین همرا است . 
۲) مسءله الوهیت است . این مسءله که عظمی ترین هدف مولانا در کتاب مثنوی است ، از جمله گونا گون حکمت و معرفت الهی در یافت ذوقی مورد بحث قرار گرفته است . در اینکه مولانا داری روح پر از عشق به << موجود برترین>> بوده است ، جای تردید نیست اگر کسی درین باره بخود اجازه شک بدهد، یا گفته های این مرد را در کتاب مثنوی بطور شایسته درک نکرده است ، یا مبتلا به غرض ورزی است . کیست که کوچکترین گمان کند که این << ای خدا>> و << یارب>> های که مولانا جلال الدین از اعماق روح خویش بر می آورد ، و روح هر مطالعه کننده و پژوهندۀ را حقیقتآ شعله ور میسازد ، ساختگی است؟ 
۳)کوشش برای کشف طرقی است که بتواند انسانها را در هم آهنگ ساختن ظبیعت و ماورای ظبیعت تربیت کند باشد که انسانها بتوانند از سرمایه سر شار روحی که خداوند جل علی در اختیار آنها گذاشته است ، تا حد اکثر بهره بردارند. او مولانا میخواهد راه های را نشان بدهد که همهگان میتوانند با استعداد های گوناگون فروغ خداوندی را در همین جهان تاریک و محدود طبیعت دریابند . او میخواهد عطمت روح انسانی را که در حقیقت شعاعی از بارگاه الوهیت است برای سالکان راه حقیقت آشکار سازد و باید گفت در این راه مولانا جلال الدین به موفقیت های عالی نایل شده است با این بیاناتی که گفتیم این مسءله بر طرف میشود که آیا مولانا جلال الدین در روش علمی عرفانی خود یک  بیک هدف مشخص رسیده است یا در حال تکاپوی هیجان روانی زندگانی خود را پایان داده است؟ زیرا چنانکه در کتاب مثنوی با مظالعه دقیق در سر تا سر آن هدف مختصر و منحصر این مرد وارد شدن انسانها بدرک حقیقی این جمله است << انا لله و انا الیه راجعون>> اگر چه تکاپو بسوی این هدف هیجانات گونا گون دارد و تلاشهای مختلف میکند. *۲۰
۴) مولانا جلال الدین و نطریات دیگران د رباره آثار و افکار آن : 
مولانا جلال الدین از نظر استاد بدیع الزمان فروزانفر:
<<نزدیک به چهل سال است که به مطالعه و تاویل در مثنوی شریف اشتغال دارم. درین مدت بارها مثنوی را از آغاز تا پایان خواندم و شروح حواشی آن کتاب را به مطالعه گرفته ام . 
من میکوشم برای مطالب مولانا اصول و افکار وی. چنانکه بر دیگران پوشیده نیست مثنوی مانند دیگر کتب ابواب و فصول  قسمت نشده  و از حیث نظم و ترتیب مانند قرآنکریم دارد که معارف و اصول عقاید و قواعد فقه و احکام و نصایح پشتا پشت در آن آن مذکور و مطابق حکمت الهی بهم ریخته است و ماندد کتاب افرینش نظمی بخود مخصوص دارد و تابع سنن و آئین  های مصنفان و مُولفان کتب عادی و معمولی نیست و از این رو افکار  فلسفی و اصول تصوف و مبانی علوم اسلامی در مثنوی پراگنده و متفرق است. 
وی در مورد فهم و روح و درک مولانا میگوید: تکرار نظر و مطالعه به اثبات راسنید که مولانا لهمه علوم و معارف که در روز گار وی معمول بوده احاطه داشته در نیروی فکرت و در بین پرده و شکاف از این همه گذر کرده و تا مقداری نه اندک بسوی زمان حاضر پیش آمد . و در بعضی مسایل آنسو هم رفته است . میتوان گفت که کثرت مضمون و سرعت انتقال و حس تعبیر و مهارت مولانا در پیوستن معانی گوناگون با یک دیگر سبب قوی و عامل نیرو مندیست که اعجاب و حیرت خواننده را چنان بر می انگیزد که بی اختیار در پی گوینده حیرت انگیز مثنوی میرود . >>*۲۱
نظریه عباسی در باره الهی نامه سنایی و مثنوی : 
عبد الطیف عباسی بن عبدلله عباسی در آغاز قرن یازدهم هجری می زیست و کتاب مثنوی را روی هشتاد نسخۀ خطی تصحیح و تنقیح و مقابله نموده است . او در دیباچۀ که به شرح حدیقه نوشته است در مورد مثنوی و حدیقه اینطور اظهار نظر نموده است  << و آنکه بعضی مضامین حدیقه در مثنوی یافت میشود بخاطر بعضی عیب جویان فضل دشمن حقیقت ناشناس میرسد که حضرت مولوی  از حدیقه اقباس و اخذ کرده اند این معنی را در حق بینوایان عالم معنی و صاحبان بضاعت مزجات و مفلسان راه فضل و کمال توان اندیشد ، گنجوران خزان دانش و هنر و قادر طبعان ملک حقیقت و مجاز را به سرقه و اقباس نسبت  کردن کمال بی خبری و بیخردی بر حسب قال و قیاس کنند که رتبۀ شعری حدیقه نسبت به کلام فصاحت نظام مثنوی ارفع و ارجع میباشد ، بی تکلیف در حدیقه شعری هست که یک بیت آن کوله بار صد دیوان است و از غایت بلندی دست ادراک هیچ ذی اداراکی بشرف  بیان آن  نمی رسد و این مضمون : 
نکتۀ گفته ام که تالیفی است               سخنی رانده ام که دیوانی است
در حق آن صادق می آید: اما چون به حال و قال حضرت مولوی شود ، گنجایش تفرقه و تمیز درین دو رتبه نیست و از عالم (لانفرق بین احد من رسوله) تفرقه میان حالت این دو بزرگ که بیشک ایشان را پیغامبران ملت سخنوری توان گفت مشمر کفر در اضلال است ، اما میتوان میانۀ این دو کتاب (عموم و خصوص مطلق) قرار داد که مثنوی اعم مطلق میباشد و حدیقه اخص زیرا که آنچه که در حدیقه است در مثنوی بشرح و بست تمام یافت میشود و آنچه در مثنوی است در حدیقه جز بطرق اجمال و ایجاز نتوان یافت پس سزاروار است اگر حدیقه را به مثابۀ متن دانیم و مثنوی را شرح آن . 
اگر بگوئیم طرف قال و رتبۀ شعری حدیقه رجحان دارد و جانب حال مثنوی اقوی میباشد هم خالی از جرئت و جسارت نیست . و غایت مافی الباب اینقدر میتوان گفت که طرف صحو حکیم غالب بود و جانب سکر راجع آن صحو در حقیقت عین سکر است. >>
و نظر خود مولانا در مثنوی : کسی که خود را غنون بهشتی را ساخته و خود آنرا نواخته و خواسته است با نواختن آن جانهای مردم نوازش کند و دلها را بر انگیزد و این نغمه آسمانی را جهان و جاودانی گرداند آنرا خود نردبان معراج حقایق میداند:
نردبان آسمان است این کلام             هر که زین در می رود آید پیام
نی ببام چرخ کواخضر بود            بر به بامی کزفلک برتر بود 
بام گردون را از او آید نوا            گردشش باشد همیشه زان هوا
اینسخن گردون را از او آید نوا      گردشش باشد همیشه زان هوا 
اینسخن همچون عصای موسی است     یا بمانند فسون عیسی است 
آب نیل است این حدیث جانفزا              یاربش در چشم اعدا خون نما
همچو قرآن مثنوی ما ز دل               هادی بعضی و بعضی را مضل
تو ز دوری دیدۀ چتر سیاه             یک قدم پاپیش نه بنگر سپاه
تو چو دوری می نبینی غیر گرد      اندکی پیش آببین در گرد مرد 
چون شنیدی اندرین جوآب هست     کور را تقلید باید کار بست 
تو فرو بر مشک آب اندیش را        تا گران بینی سبوی خویش را 
گرنبیند کور آب جوعیان              لیک داند چون سبو بیند گران 
پس بدان کاب مبارک ز آسمان       وحی دلها باشد و صدق بیان*۳۳
اهمیت مثنوی از نگاه دیگران : 
نشانۀ بزرگی و عظمت مثنوی از این چی خواهد بود در این عرصه هفتصد سال که گویندۀ آن از خاکیان گسته و با افلاکیان پیوسته است ؛ این کتاب همیشه شمع بالین  صاحبدالان و سر چشمۀ الهام بالغ نظران بوده است . 
مثنوی همیشه در حلقۀ مناجاتیان ، در خانه خراباتیان ، در بلاد ترک و ایران ، افغانستان ، پاکستان و هندوستان ، ترکمنستان و ازربایجان ، عربستان و مصر و شام مورد خوانش  و پذیرش اهل علم و اهل دل بوده ،  چندین شرح و تفسیر به این کتاب نوشته شده و عرفان بزرگ و عرفانیان به تفسیر آن پرداخته اند . در کابل ، کندهار، در بدخشان و تخارستان ، در پنجشیر و اندراب در غزنه و کناره های سندو اباسین دهلی در این طرف و آن طرف آمو ، خاصه در بلخ هرات هنوز این کتاب پس از نماز بامداد و پاسهای از شب در حلقات ذکر خوانده میشود و جایی نیزآئین سماع مولوی نوای نی آنرا بدرقه میکند و علما و روحانیان در مساجد و خانقاه ها و مدارس آنرا درس میدهند و مطالعۀ این شهکار بشری را سرمایه و سود آنجهان میدانند شرحها و انتخابهای در مرور این هفتصد  سال از مثنوی به السنه مختلف شده هنوز کاملا استفاده نگردیده .