جنگ شهزاده سرند یا شهزاده تورک
از کتاب: غرِغښت یا گرشاسب
"شیدسب" یعنی صاحب (اسپ سپید) (اسپ درخشان) (اسپ قشنگ زیبا) شخصیت ممتاز سوار کارشیدسب ، پسر (تور) ، پسر جوان شمشیری، (تور) پسر(جمشید) (کورنگ) پادشاه زابلستان و سلطنت وی بر اقطار نیمروز (کورنگ) شاه کوشانیشاه (کابلستان) جمشید یادها کان کوهی، (تورک) یعنی صاحب شمشیر خورد پسر ده ساله دو (شیدسب) بکی بسر کشتاسب دوم پسر تور اینجا پسر تور مورد توجه است ، سرند پسر کورنگ کابلی ، زابلی ، سپاه کابلستان ، شهزاده سرند و اختبارات جنگ ، شیدسب و غزم حمله بر کابل ، (تورک) و آرزوی شامل شدم در جنگ (انبارسی) عموزاده بادشاه کابل ، لشکر کابل مثل مرغان هوا و ماهی دریا درفش سفید پرنده ماه و خورشید ، کلاه و خفتان زرد ، ضرب سرند بر فوق تورک جواب تورک پایان کشیدن سرند از اسب ، فتح سرند بر تورک ؟ فتح زابل بر کابل ؟
"شیدسب" یعنی صاحب "اسب سفید" "اسپ درخشان" و "اسب قشنگ و زیبا" حاکی از شخصیت ممتازی است که در جامعۀ همیش بر اسب زیبا سوار میشد و همین اسب نیرومند شهزاده جوان و برومند خوبش را در انظار جلوه گر میساخت "شیدسب" بسر "تور" یعنی جوان شمشیری بود و "تور" پسر جمشید و دختر طناز "کورنگ" پادشاه کابل بود . اصلا در تاریخ داستانی دو (کورنگ) داریم یکی پادشاه کابل و یا کابلستان دیگر (کورنگ) شاه (نیمروز) و زابلستان جم در سالهای گریز و دربدری که از ترس ضحاک لقب مستعار "هامان کوهی" بخود نهاده بود و بعد ازینکه نالان و سرگردان :
میگشت آخر سرحدش به زابلستان کشید و با دختر پادشاه این ولایت ازدواج کرد و بعد ازینکه خودش در راه چین به جنگ از کار آگاهان ضحاک کابل افتاد و کشته شد و زنش از غصه و غم زهر خورد و به هلاکت رسید تنها یک پسر داشت که نام وی را (تور) گذاشت او آهسته آهسته بزرگ شد و پادشاه کابلستا نگردید و مدتی سلطنت کرد و دارای فرزندی شد که در اقطار جهان بنام (شیدسب) مشهور است.
بنام (شیدسب) دو تن در تاریخ نیمۀ افسانوی و نیمه تاریخی داریم بکی (شیدسب) پسر (تور) و دیگر (شیدسب) پسر کشتاسب و این جا گمان میکنم که مقصد از (شیدسب) پسر "تور" باشد که بعد از یک جنگ سخت که (تورک) بر "سرند" بسر کابل شاه غالب شد مدتی پادشاهی کامل به او رسیده باشد .
بر اورنگ بنست (شیدسب) شاد
به شاهی در داد و بخشش کشاد
یکی پورش آمد از تخمی بزرگ
برسم یناکان گردش (تورک)
چو شد سرکش و گرد ده ساله گشت
بزور راز نهاووز پدر در گذشت
بلی شد که در خم خام کمند
گسستی سر زنده پیلان زبند
کس آهنگ پرتاب او در نیافت
زگردان کسی گرز او برنتافت
زبالای مه نیز بفراستی
ز پهنای که خست بگذاشتی
گران جوشن و خود گردی گزین
بچابک سورای ربودی ززین
وزی در خانه شیدسب شاه پسری به دنیا آمد که برسم نیاکان اسم او را به نام پرش (تورک) یعنی (شمشیرکوچک) نهاد . این روش در خانواده او باب بود و (تورک) مثل "زمرک" و "ببرک" نامهای خاص شده بود و (شیر کوچک) و (ببر کوچک) اسمای قشنگی بود که به ابنای کوچک افغانی میدهند تا از طفلی مانند شیر و بیر تربیه شوند و در جوانی مثل شیر حمله نمایند.
پدرش در (نیمروز) در قسمتهای دور افتاده زابل غربی پادشاهی داشت و تا (شهر داور) یعنی زمین داور فعلی و باغران منبسط بود روزی از روزها پدرش (شیدسب) بفکر جنگ افتاد و آهسته آهسته به آرزوی کابل و کابلستان افتاد .
پدرش از پی کینه روزی بکاه
بکابل همی خواست بردن سپاه
چو دید او گرفت آرز ساختن
که من با تو ایم بکین افتن
پدر گفت کاین پدرام نیست
تو خردی نرار زم هنگام نیست
هنوزت نگذشتست گهواره ننگ
چگونه کسی از برباره ننگ
تو باید که در کوی بازی کنی
نه بر بورکین رزم تازی کنی
درین وقت پادشاه کابلستان (کورنگ کابلی) بود و بگوشه انزوا نشسته و همه امور مملکت را پسر دانا و جنگ جویش (شهزاده سرند) که جوان جنگ آزمای و جنگی ور شید و دلاور بوده بعهده داشت . علاوه بر او جوان دیگری به نام (انبارسی) در جنگ کابل شرکت داشت و این شخص عموزاده پادشاه کابلستان بود. (تورک) که هنوز بسن جوانی نرسیده بود وقتیکه شنید پدرش به جنگ کابلستان میرود او هم آرزوی رفتن کرد . پدرش او را ازین کار ممانعت می نمود و میگفت تو طفلی و هنوز وقت بازی تو با همسالانت میباشد ولی (تورک) قانع نمیشد و چنین جواب میداد :
پر از رنگ رخ داد پاسخ تورک
که گر کوچکم هست کارم بزرگ
تو از مشک بویش نگه کن نه رنگ
ز در گرچه کوچک بها بین نه سنگ
چو خردی بزرگ آورد در نبرد
به از صد بزرگی کشان کار خرد
اگر کوچکم کار مردان کنم
ببینی چو آهنگ میدان کنم
پدرش (شیدسب) از جرئت و عزم و جنگجویی او خیلی خوشش آمد او را در بر گرفت و زره و خود با سپر زرین برایش اعطاء کرد و درفشی به او داد که پرندش(شیرشاه) و (همایی) از یاقوت زرد بر آن دوخته شده بود (تورک) لقب اعزازی (سپهدار) سپاه دریافت و با این لقب جدید به لشکریان معرفی شد :
پدر شادمان شد گرفتش به بر
رزه خواست با ترک و زرین پسر
یکی تیغ و گوبال و گرز گران
همان پیل بالا و برگستوان
درفشی ز شیر سیه پیکرش
همایی زیاقوت زرد از برش
بدو داد و کردش سپهدارنو
بخوایید گفت اسپ سالار نو
عو کوش بر چرخ و مه بر کشید
به پرخاش دشمن سپه برکشید
پادشاه پیر کابل فرزند برومند خویش را احضار کرد روی را برای مقابله برایت داد و تمام کابلستان را برای نبرد آماده ساخت. شهزاده (سرند) مرد خیلی دلاور بود . میگویند که ضرب تیر او از تخته فولاد میگذشت و لشکریان کابلستان مثل (موروملخ) برای جنگ جمع شده بودند (سرند) یکی شهزادگان معروف میدان جنگ بشمار میرفت :
و زانر وی کابلشه از مرغ و مای
جهان گرد بر گرد رزم آزمای
پداو را یکی پورنامش (سرند)
که زخمش ز پولاد کردی پرند
همه برشه از عاج بهره فروش
جهان آمد از نای رویین بجوش
دو لشکر چو در هم رسیدند تنگ
رده بر کشیدند برخاست جنگ
غریو کوس بسته ز تند رغریو
سر خشت بر کند دندان دیو
پر از خاک شد روی ماه از ثبرد
پر از گرد شد کام ماهی زگرد
زبانگ یلان مز هامون بخست
از انبوه جان راه گردون ببست
زمین همچو کشتی شد از موج خون
گهیر است جنبان و گه چپ نگون
دزی بود بر پیل نازان بجنگ
زهر سوی او گشته بران فرنگ
د گرد سپه خنجر جنگیان
همی تافت چون خنده زنگیان
تو گفتی هو الا له کارد همی
زیولاد بیچاره بارد همی
ز بس گشته آمده ز هر دو گروه
ز خون خاست دریا و از گشته کوه
نه پیدا بد از خون تن آز به کوش
که پولاد پوشت یا لعل پوش
به پیش پدر شد (تورک) دلیر
بپرسید کای پر هنر گشته چیر
کابلشاه و شهزاده (سرند) سخت تدارک گرفته بود . مرغ و مای اصطلاحی است که شاعر در مورد اجتماع عظیم لشکر بیان میکند و امروز (مورو ملخ) را بجایش بکار میبریم لشکر کابل در چهار طرف گرد آمده بودند سواران هر طرف در تک و پوه بود و پیلان بهر جانب حمله ور و عده زیادی از طرفین کشته افتاده بود .
(سرند) از میان سران سپاه
کجا جای دارد بدین رزمگاه
کدامست ازین جنگیان چپ و راست
سلیخش چه چیز و درفش کجاست
که گرهست بر زین گه کنه کش
هم اکنون گشان درفش زیر کش
(تورک) بر پدر خود صدا میزند راجع به سپاه کابل زمین و سر عسکرش معلومات میخواهد ز خوانی میکند و پدر چنین جواب میدهد :
بدو گفت آنکو بقلب اندرون
ستان است و برگتف رومی ستون
بسر برد رفشان درفشی سپید
پرندش همه پیکر ماه و شید
کلاه پسر زرد و خفتانش زرد
همان اسپ و بر کستوان نبرد
تو گویی که کوهیست در شنبلید
که با دور کابلش از آتش دمید
جوانیکه در قلب سپاه ایستاده ویلان رو می بردوش دارد کلاه سپرش زرد گون است و درفش ماه و خورشید برسرش سایه افگنده (سرند) سپهدار سپاه کابل است .
دلاورز گفت پدر چون هنیر
یکی نعره زد کاب خون شد دلیر
یکی تیز کرد از بی جنگ چنگ
بر آهیخت گلرنگ از تنگ تنگ
چنان تاخت نندار غن سنگ سم
که در گنبد از گرد شد ماه کم
بزخم سر تیغ و گرز سنان
همی یافت در حمله هر سوعنان
بهرحمله خیلی فگندی نگون
بهرزخم جویی براندی ز خون
حل پیل تیغش همی چاک ره
زخون خـرمن لاله بر خاک زده
شد آن لشکر گشتن پیش (تورک)
رمان چون رمه میش از پیش گرگ
بهم شان به افگند یکبارگی
همی یافت تا قلب گه پارگی
تورک اسپ باد رفتار خود را مهمیز کرد و خود را بر قلب سپاه کابل رسانید :
(سرقد) از کران دید دیوی بجوش
بزیر اژدهائی پلنگیه پوش
برانگیخت که پیکر باد پای
به گرز گران اندر آمد ز جای
چنان روش گرگ ترک ای شگفت
که گرگش ز ترک آتش اندر گرفت
سرند در کنار میدان دید که جوانی وارد میدان شده و بطرف قلب سپاه می آید فورا بر اسپ باد پا بر حرکت آمد و گرز گران بلند کرد و چنان بر فرق تورک نواخت که گویی از بر خورد فولاد آتش در گرفته باشد .
تورک دلار و نشد هیچ کند
عقاب نبرد بر انگیخت تند
بیاریخت از بازویش گرز جنگ
بزد بر کمر بندش از باد جنگ
زرین در ربود و همی تاختش
بپیش پدربر دو انراخش
چنین گفت کاین هدیه کابلی
نگهدار ازین کودک زابلی
ازین پس یکی بر هزار انمرا
مخوان کودک و شیر خوان مرا
دگر ره شد آهنگ آویز گرد
برآورد گرز اسپ را تیز کرد
(کورنگ) از ضرب گرز (سرند) پروا نکرده اسپ خود را بیشتر بسوی وی تاخت. اینجا قضیه چندان روشن نیست که کی غالب میشود ؟ تصور نمیرود که پسر ده سال کابلی که هنوز وقت بازی کردن او با اطفال باشد بر (سرند) شهزاده و پهلواننیرومندی زابلی غالب شود و نعش او را برده به پیش پدرش اندازد سرند) پهلوانی است که هدف تیر او از ورقه فولاد میگذرد پس چطور کودک خورد سال کابلی برو غالب شود ؟ . اینجا مغالطه بین کلمه (زابل) و (کابل) هم پیش کرده و این غلطی از طرف ناقلان متن اشعار هم ممکن است ، پس آمده باشد :
سپه چون پهبد نگون یافتند
عزیمت سوی راه بشتافتند
(تورک) و دلیران (زابل) به هم
برفتند چندانکه سوی اسپ سم
گریزنده را تا بکابل فراز
سنان در قفا هیچ نگسست باز
همه ره ز بس گشته بر یکدیگر
سروپای و دل بود و مغز و جگر
چو پیروز گشتند از آن رزمگاه
سوی زابل اندر گرفتند راه
فروماند کابل شه آشفته بخت
شید سب کن کش بترسید سخت
که ناله سر آمد جهان بر (سرند)
کشد نیز برج از بزرگان سرند
به بیچارگی شاه و باژگران
پذیرفت با هدیه بیکران
کرا کشته به دادشان خونبها
بدان کرد فرزند و خویشان رها
چوبگذشت ازین کار یکچند گاه
برشیدسب بر تیره شد خو روماه
گرفت از پسش پادشاهی تورک
سر افراز شد به شهان بزرگ
چو آمد بتخانه سوبهار
ز گوهر یکی تخت در پیشگاه
یکی خانه دید از خوشی پرنگار
بتی بروی از زرد پیکر چوماه