عمر

از کتاب: یادی از رفته گان

محمد عمر خان (عمر» ولد محمد کلان خان ولد سردار محمد علی خان وکیل الدوله عهد اعلی حضرت شاه زمان ولد سردار عبداله خان وکیل الدولۀ عصر اعلحضرت تیمورشاه و قبل از ان دیوان بیگی عهد اعلحضرت احمد شاه کبیر. 

محمد عمر خان مرحوم در گذر دیوان بیگی کابل تولد یافت و پس از انجام تحصیلات در ۱۲۶۰ به حکومت کسرم مقرر گرید در سنه ۱۲۶۶ قمری امیر محمد افضل خان از طرف اعلی حضرت امیر کبیر دوست محمد خان بحیث حاکم کل ترکستان مقرر گردید محمد خان بحیث معاون  حکومت و منشی خاص مقرر شد در سنه ۱۲۶۱ حاکم تخته پل مقرر گردید تبدیلا به حیث حاکم سنگ چارک شد در سال  ۱۲۷۴ قمری که سردار غلام حیدر خان بر امیر دوست محمد خان در کابل فوت شد وی با سر دار محمد افضل خان رهسپار کابل شد و پس از انجام فاتحه داری محمد افضل خان واپس عازم ترکستان شد در آیبک بحیث حاکم ایفای وظیفه میکرد در سنه ۱۲۸۱ قمری در حصص خان آباد محمد عمر خان در جنگ آنوقته از طرف سردار محمد افضل خان بمقابل امیر شیر علی خان بحیث یک افسر نظامی داخل محاربه شدو در آن موقع شکست امیر در لشکر امیر شیر علی خان رخ داد و از آن روش فوفزائی برادرنش به زندان انداخته شوند  و جایداد شان ضبط شود و موقعیی که خودش بدست آد کشته شود درین وقت ایشک آقا سی شیردل خان از حضور امیر شیر علی خان عذر خواست که در معاملۀ محمد عمر خان برادرانش اشتراکی ندارند و جای دادشان هم موروثی است از ثروت شخصی محمد عمر خان اندوخته و خریده نشده است . تنها موقعی ه خود محمد عمر خان بدست آید از خودش باز خواست شود تا جوابی که به خاطر داشته باشد معروض دارد امیر شیر علی خان امر اولی خود رد مورد زندانی شدن و ضبط جایداد برادرانش  معطل قرار داد وقتیکه سردار محمد افضل خاان در تاشقرغان  بدست امیر شییر علی خان گرفتار شد محمد عمر خان مرحوم  چون دارای سابقه خوب بود و یک تن از نجبا بشمار می رفت و علاوتا سلسله خدمات او یکایک مد نظر بود از ان جرم معاف گردید ولی چندی بیکار و خانه نشین شد سپس از طرف خود امیر شیر علی خان بحیث حاکم کرم مقرر گردید در سنه ۱۲۹۱ که شیر دل خان بلقب لوی ناب و پسرش خوشدل خان به لقب کمکی ناب بحیث حاکم کل ترکستان مقرر گردید درین وقت باداماد خود عزم مسافرت نمود و بحصول نقدینۀ خود که در انجا و نزد مردم گذاشته بود پرداخت .

زمانیکه محمد عمر خان «عمر» در شهر مزار شریف اقامت داشت این نظم را احترام روضۀ شریف سرود:

این مکانیست کسی را که گذار است این جا

مستی و سر خوشی و چشم خمار است این جا 

اندر ینجا گان نه وزیده است گهی باد خزان 

بلبل و غنچه گل جوش بهار است ابن جا

غسرقه گان را خپری نیست از یسن جای نجات

ور نه از موج گران دست کنار است  این جا 

هر کر ا زنک بود ائینه دیده  گل

صیقل زنگ و دل و دفع عبار است این جا

سربه میدان بنه  و گوی صفت ناظر باش

دید بگشای و ببین شاهسوار است این جا

سر کشی تندی و خود بین بجوی مسی نخرند

خسته دل باش دل خسته بکار است این جا

دست در حلقۀ فرتاک بیگفند «عمر»

سربده در قدمش جای نثار است این جا

نمونۀ غزل :

برده است خیال خم گیسوی تو مارا

صد فتنه شد از نرگس جادوی تو مارا

خواهم که تماشای رخت سیر ببینم

بس زخم زند تیغ دو ابروی تو مارا

فریاد که چون آهوی رم کرده رمیدی

نازم که بر دندرقۀ وی تو مارا

پر هیز کن ای ماۀ ز آه سحر ما

تا چند کشد خوی سر کوی تو مارا

از بی بصری پای طلب نیست «عمر » را

چشمی به تماشا که کشد سوی ما را

-----------------------   -------------------------- 

پنج چیزم ای عزیران برده دل بی اختیار

جلوه و ناز دار رفتن و تسمین یار

جلوۀ رخسار ناز و غمزۀ رتفار یار

شیوۀ تمکین ادا و چشم و مست پر خمار 

پنج دیگر آفت جانم بود در عاشقی

چشم و ارو خال و گیسو تیز مژگان نگار 

خال دانه زلف دام چشم شد صیاد دل 

تیر مژگان دل شگاف و تیغ ابروجان شنگار

نور بگر فنه زرویش پنج دیگر در جهان

مهر و ماه و مشتری پروین زهره آشکار 

زانکه باشد مهر او بی مه جبین پروین خویش

زهره جلوه مشتری باشند در گوش نگار

باز آز پنج دگر وزم سی کرده چو شب

از دو چشم و خال و رخسار و دو زلف مشکبار

خلیل هند و هر دو گیسو یار بر اطراف گل

رهزن هوش خردمندان دو چشم پر خمار

بار دیگر پنج دیگر نو را افزاید بچشم

سبزه و آب خط و روی خوش و فثل بهار

سبزه خط آب لعل و خط دیگر سر نوشت

روی خوش رخسار فصل بهاران سبز یار

پنج پنج این غزل را کرده مشکل ای «عمر»

پنجه فکرم نکو بستن به حکم کرد گار 

محمد عمر خان «عمر» رسنه ۱۲۹۲ قمری در بلخ بعرض هکه (فواق ) فوت شده و در خواجه حیران مدفون است یک جنگ از اشعار متقد مین و متاخرین که اشعار خودش نیز درج است فراهم نموده و علاوتان کتب خطی بخط نستعلیق چندی بن نسخه بیاد گار گذاشته که اکثرا ان در نزد احفادش موجود است 

                                  اقتباس از آریانا

از نوشته عزیز الدین خان فوفلزانی