138

نعت

از کتاب: ماتمسرا

نیایش ملت مظلوم افغانستان به پیشگاه

حضرت سردار راستان در مدینه منوره :


ای نور خدا، صبح کرم، مطلع انوار 

در کشور ما خیمه فروهشته شب تار 

یک روزن امید دران نیست پدیدار 

هم قافله گم گشته و وهم قافله سالار 

هم یار جدا مانده درین شام وهم اغیار


خورشید بیاید به بلورینه دواتش 

خضر آید و مملو کند از آب حیاتش 

طوبا، قلم آرد بمن از شاخ نباتش 

جبریل، ورق عرضه کند از و جناتش 

تا من به حضور تو کنم درد خود اظهار


جز حضرت تو روی بدرگاه که آریم؟ 

جانرا به تمنای که از شوق سهاریم؟ 

بگذار که این هدیه بپای تو گذاریم

ما ابر امیدیم، به کهسار که باریم 

از مشهد دل سرزده این ابر گهر بار



ای مهد کرم ایکه کریم ابن کریمی 

تو مغفرت کعبه و رکنی و حطیمی

تو نازش این کاخ دلآویز قدیمی

قندیل خدا بر زبر عرش عظیمی 

بگذار قدم بر سر ما نیز تو بیکبار


از نام تو "غوری" شده هم پایه گردون 

"سوری" زده از دولت تو چتر همایون 

از خنجر "اکبر" شده پس معرکه گلگون 

از دشنه "ایوب" به عشق تو چکد خون 

ای نام همایون تو زینت ده اعصار


هنگام مصاف است ولی هم نفسی نیست 

فریاد که در معرکه، فریاد رسی نیست

دزد آمده در خانه و بیم عسسی نیست 

جز برهنه پایان تو، در جنگ کسی نیست 

بس کشته به خون خفته و کس نیست مددگار


بس قرن پس از قرن که چون کوه ستادیم 

بس شهر گشودیم و بسی قلعه گشادیم 

مامسند بیدادگران، داده ببادیم 

بت خانه گرفتیم و به بت پای نهادیم 

آتشکده شد خامش و زنار به زنهار



محمود چو شمشیر خدا کرده حمایل 

وی کشتی اسلام رسانیده به ساحل 

بر دفتر آیین کهن زد خط باطل 

تا دین خدا برد، قبائل به قبائل 

بلغار به بلغار زد و تیغ به تاتار


زین فاجعۀ شوم که بر ما بزمین رفت 

فریاد اسیران تو تا چرخ برین رفت 

آرامگۀ شیر خدا، بلخ گزین رفت 

ای صاحب دین، گوش فرا دار که دین رفت 

در قلعه توحید نه در ماند، نه دیوار


غلتیده به خونیم چه عالی و چه دانی 

از حال دل ملت مظلوم، تو دانی 

وا مانده درین حادثه الفاظ و معانی 

جانها به فدای تو که تو جان جهانی 

هم جان جهانی تو و هم شاه جهاندار


از ما به جهان مردم بیچاره تری نیست 

مظلوم تر از ملت افغان دگری نیست 

صد شهر به خون تر شده کس را خبری نیست 

سوگند به نامت که چو مادر بدری نیست 

نی دار بجا مانده در آنجا و نه دیار



بر مسند اجلال کسانیکه که نشستند 

پیمان تو و عهد خداوند شکستند 

میثاق به اهل ستم و کفر به بستند 

با غیر به بستند و ز احباب گسستند 

از یار بریدند و به بستند به اغیار


من حامل فریاد شهیدان وفایم 

من قاصد درد و ام و رنج و عنایم 

من ناله زنجیر اسیران جفایم 

آواره و گم گشته ندانم به کجایم 

ای ابر کرم بر سر آواره دمی بار