111

دوره جنگنامه سرایی و شعر رزمی (از نیمه قرن نزدهم تا آغاز قرن بیستم)

از کتاب: ادبیات دری در نیمه اول سده بیستم ، بخش نخست
28 September 1987

بهار سال ۱۸۳۹ رویداد تلخی زندگی مردم افغانستان را از بنیاد تکان داد. قشون سی هزار نفری انگلیس بر اساس تصویب پارلمان آن کشور بر اين حاک حمله کردند. در سر راه متجاوزین نبردهای دفاعی مردم آتش های کم دوامی افروخت که سپاه انگلیس از آن همه با پیروزی گذشت و در میان برق سر نیزه ها شاه شجاع را بر تخت کابل نشاند و این حادثه بیش از هر چه بر غرور ملی مردم آزادی دوست ماه آسیب رساند و خشم ها را برانگیخت.

این حادثه وقتی اتفاق افتاد که مردم ما از مداخله های بیجای "فرنگی" به ستوه آمده بودند و حتی در بار که همیش در مذاکرات بازمامداران برتانوی بر دو نکته یکی ضمانت شکل میرانی سلطنت بر اولاد امیرو دیگری حفظ امنیت داخلی کشور با كمک پول و سلاح هنگام شورشهای احتمالی تأکید می کرد، روزی رسید که از این دو تقاضای معمول نیز صرف نظر کرد. امیر دوست محمد در یکی از مذاکرات گفت که من نمیخواهم سلطنت را به خانواده من تضمین کنند و مردم افغانستان خواهش دارند که حکومت برتانیه در کشمکش های داخلی شان نیز مداخله نکند و حل دعوی هایشانرا بخودشان بگذارد. براستی این تقاضای جدی مردم بود که امیر را واداشت که حتی در حالتیکه تخت به آسانی بین برادران سدوزایی دست بدست میشد این ضمانت را نخواهد.

مردم دل آزرده ما به قیامهای خونین برخاستند و امیر دوست محمد خودش را کنار کشید . در سال ١٨٤١ آزادی خواهان چاریکار را گرفتند . در شیخ آباد نزدیک غزنی قوای انگلیس تار و مار شد قبایل باشنده درۂ خیبر ضربات محکمی بر انگلیس ها وارد کردند. روحانیون جهاد را اعلان نمودند. در سراسر کشور ماشعار پیکار متحد علیه دشمن پخش شد . در کابل سران وطن دوست قبیله ها طرح قیام مسلحانه را ریختند و رستاخیز بی امان صفوف گسترده مردم روز دوم نوامبر سال ١٨٤١ آغاز یافت مردمان شهری پیشه وران، دکانداران و دهاقین اطراف شهر بر اقامتگاه برنز حکمدار انگلیس حمله ورشدند و او را کشتند. سپاه انگلیس که در حومه کابل اقامت داشت محاصره شد و در این وقت اکبر خان پسر امیر دوست محمد با شش هزار نفر مسلح وارد کابل شد.

زیر آتش بیکار گرم آزادی خواهان قوماندانی اعلای انگلیس مجبور به تسلیم بلا شرط شد و سخن به آنجا کشید که از سپاهیان اشغالگر یکی جان به سلامت نبرد و حتی شاه شجاع نیز بهای تجاوز را با خون خود پرداخت. این جنگ ها که در تاریخ به نام "نخستین جنگ افغان و انگلیس" یاد می شود، طبقات مختلف مردم ما را متحد ساخت که با یک پارچگی برای آرمان مشترک و حیاتی که عبارت از آزادی کشور و نجات زندگی از ننگ اسارت بوده پیکار کنند. تعدادی از شعرا که به مردم زحمتکش نزديک بودند، در این نبرد ها با سلاح برنده شعر داخل شدند و مشعل آزادیخواهی را فروزانتر کردند وا ما تعداد  دیگر که از نظر کمیت نیز فزونی داشتند بی توجه به حوادث مهم زمان و تقاضای جامعه تقلید از قدما را ادامه دادند و همان موضوعات مکرر را با تعبیرات کهنه و تکراری بیان نمودند و از مدیحه سرایی دست نگرفتند در این دوره به همت شعرای دستۀ نخستین، شعر در خدمت زندگی قرار گرفت و شاعر احساس مسؤولیت کرد که با هنرش به سوال مهم روز پاسخی ستجو کند در جهان شعر از نظر اندیشه واقعگرایی (به معنای عام کلمه) به کرسی نشست. و این جنبش واقعگرایی هم آورد ملیونها پیکار گرراه آزادی نیروی عظیم یافت و نفوذی عمیق تا آنجا که در حصار ارزش های هنری قرون وسطی نیز رخنه کرد و قصاید مدحی را نیز متاثر ساخت.

امير شير على بار يفورمهایيكه به مشوره سیدجمال الدین افغانی آورد مالیه را از جنس به نقد تبدیل کرد. سپارا سازمان بخشید و بر تعدادشان افزود. چنانکه در سالهای ٦۰ ، قرن ۱۹ به پنجاه هزار می رسید و تشکیلات پولیس را اساس گذاشت، پست عصری را تأسیس کرد با اصلاحات دیگر از این قبیل پشتیبانی مردم را جلب نمود میرزا محمدخان پسر میرزا سعید احمد خان متولد در حدود ١٢٤٧ و متوفی درسنه ۱۳۱۸ (۱۹۰۱ - ۱۹۰۰م) در قصیده  یی خواست به مدح امیر بپردازد و اما نتوانست از بیان مشتی واقعیت ها فراتر برود بجای مبالغه های معمول در این نوع شعر به این بیان ساده اکتفا کرد : 

آنکه کرده به وطن مستری خانه تأسیس

                                            آنکه فرمود در آن جمع همه پیشه وران

آنکه شد ساخته در دورۀ او توپ و تفنگ

                                            با گلوله و پتاقی به وطن بی پایان

آنکه در عهد خوشش فوجی لایق داریم

                                          جمله بارعب ومسلح همه چون شیر ژیان

باز در نوامبر سال ۱۸۷۸ دولت برتانیه که از سالها پیش پلان تقسیم افغانستان وا طرح کرده بو دبها نه یی بدست آورد و ۳۵ هزار سر باز مسلح را وارد افغانستان نمود. پیکار افغان و انگلیس آغاز یافت . امیر شیر علی تخت کابل را به پسرش سردار محمد یعقوب گذاشت که با انگلیس معاهده گندمک را امضا کرده.

این معاهده هر چند در ظاهر صلح مؤقت را سبب شد اما مورد تاکید مردم قرار نگرفت و علیه آن شورش ها آغاز یافت ، محمد جانخان وردک و ملا دين محمد معروف به ملا مشک عالم در بسیج کردن و رهبری نشون ملی جهد فراوان کردند. به پاسخ تلاشهای آزادی خواهانه مردم ما دولت برتانیه جنرال رو برتس را با قوای قهاری به افغانستان فرستاد که تا بالا حصار هزاران مرد و زن این خاک با سر و سینه راهش را سد می کردند در سال (۱۸۸۰) انگلیس ها بر غزنی مسلط شدند و هزاران رزم آور مسلح

با تبر را که بارها قشون منظم انگلیس را شکست داده بودند، از تیغ کشیدند. انگلیس ها یعقو بخان را از تخت فرود آوردند و امیر عبدالرحمن را که از ماورا النهر آمده بود، به پادشاهی افغانستان پذیرفتند و معاهده یی باوی امضا کردند. درباره یکی از نبردهای مردم با دشمن آزادیشان در حومه شهر کابل مؤلف عین الوقایع می نویسد که چگونه سپاه بی راهبری و سلاح کافی با توپ و تفنگ انگلیس می جنگیدند تا آنکه از تپه بالا رفته در صف انگلیس ها شکست آوردند و می نویسد که چگونه زنان با مشکهای آب در میانشان دلیرانه خدمت می کردند از چهارصد زن هشتا دو سه نفر در آن روز کشته شد و جنگاوران افغان بعد از شش ساعت جنگ آسمایی را گرفتند و انگلیس ها را راندند این گفته بهترین سند آنست که هر وجب این خاک با خون هزاران زن و مرد آزاد شده است و بهترین گواهی فداکاری زنان جامعه ماست و به بهترین وجهی نشان میدهد که جنگ های افغان و انگلیس در عمق جامعه مشتعل میشد و هیچ گروهی ، هیچ قشری و هیچ طبقه یی بیرون آتش نمی توانست بماند.

محمد غلام غلامی ولد ملا تيمورشاه شاعری از قریه آفتابه چی کوهستان حوادث جنگ اول افغان و انگلیس را به نظم کشید و جنگنامه بی بر وزن شاهنامه فردوسی سرود.

کار نظم جنگنامه در سال ۱۲۵۹ (۱۸۴۳ م)  به پایان رسید و خود شاعر ٤٧ سال بعد از آن یعنی در سال ۱۳۰۶ (۱۸۹۰ م ) وفات یافت. سال چنگنامه مصادف بود با باز گشت امیر دوست محمد به کابل و جلوس دوباره او بر اریکه سلطنت.

غلامی اثر خویش را بعد از حمد و نعت با توصیف امیر دوست محمد آغاز میکند و عنوان و "رهایی یافتن سردار محمد اکبرخان از بند پادشاه بخارا" آخرین عنوان متن چاپی اثر است که در سال ۱۳۳۶ (۱۹۵۷) از طرف انجمن تاریخ افغانستان به چاپ رسیده است.

چنانکه از مقدمه احمد علی کهزاد بر می آید ، چاپ کتاب از روی یگانه نسخه بدست آمده ، تهیه شده است که از آخر افتادگی داشته است بنابر آن با نویسنده مقدمه میتوان موافقت کرد که بدون شبهه از تاریخ رهایی سردار محمه اکبر خان از بند تا تخت نشینی مجدد امیر دوست محمدخان حوادث زیادی رخداده است که می توانست بیا نگر فصیح قهرمانی های ملی مردم این کشور باشد مگر افسوس که آخرهای کتاب افتاده است و نمیتوان در باره آن تا پیدا شدن نسخه پوره کتاب چیزی گفت. استاد کهزاد در مقدمه می نویسد: "شاعر علاوه بر این کتاب غزلیات دیگری هم داشته که برخی از آن در کتاب تحفه شاهنشهی در موزه کابل موجود است.

در " تحفه شاهنشهی" اشعاری هست از شاعری به تخلص غلام نه "غلامی" و حتی در موارد یکه وزن شعر تقاضا می کرده که "غلامی" ذکر شود باز هم شاعر به آوردن کلمه "غلام" اصرار ورزیده است .

بنابر آن چونکه در بیت ها و رباعی هاییکه در حاشیه متن اصلی کتاب نوشته شده شاعر تخلص خود را هم غلامی نوشته است به (قول کهزاد در مقدمه) بی تامل نمی توان تخلص شاعر را غلامی پذیرفت.

در نسخه بدست آمده نام اثر معلوم نبوده است و حین چاپ با توجه به متن کتاب آنرا و "جنگ نامه" نامیده اند. چون در وقت چاپ به سبب خرابی نسخه ، کلمه های مصرع ها و حتی بعضی بیت ها خوانده نشده بجای آن نقطه چینی کرده اند و این وضع در پهلوی آنکه کلماتی غلط چاپ شده و کلماتی هم غلط خوانده شده بحث و قضاوت را بر کتاب غلامی بر اساس متن چاپی موجود دشوار می سازد به ویژه آنکه متن اصلی نیز در کتابخانه نسخ خطی کمیته دولتی کلتور دستیاب نشد . بهر حال در بارۀ این اثر ارزنده و مهم تاریخ ادبیات کشور ما به یک نظر تحلیل عمان با يك نظر تحليلي ميتوان نکته هایی را برشمرد.

با همه پیوستگی حوادث "جنگنامه" شاعر تمایل خاصی دارد که هر حادثه را در قالب قصه یی مستقل بیان کند و با ختم آن حادثه پایان قصه را اعلان نماید و باز گاهی با مقدمه و گاهی بی مقدمه حادثه دیگری را شرح دهد. نمی توان گفت که قهرمان عمده جنگنامه چه کسیست امیر دوست محمد میر مسجدی خان ، سردار محمد اکبر خان ، شاه شجاع ، و یا هیچکدام البته سخن از قهرمان عمده نمیتواند در میان باشد. بدون قهرمانان مثبت مانند اشخاص یکه ذکرشان رفت و قهرمانان منفى مانند لات (مكناتن) برنس (برنز) داکتر ژرارد و غیره در سراسر جنگنامه نقش فعالی دارند و توجه را جلب میکنند، اما بنگاهی ژرف پیدا است که شاعر در حوادث گوناگون انبوه مردم را در محل آزما بش میگذارد و کنش ها و واکنشهای شانرا می سنجد و حالات روانی کتله ها را در اوضاع خاص نشان میدهد. در این سنجش البته تاریخ و معیارهای آن راهنمایی شاعر است. به همان اندازه که شاعر در شرح حوادث از تصرفهای هنری به نفع تاریخ پرهیز میکند و ایکاش که نمی کرد و حتی در اما تیزم حوادث را که در دسترس او قر ار دارد و مثلا با کمی دست کاری میسر می شود با بیان مور خانه نابود میکند قهرمانان جنگنامۀ غلامی هر یک با ضعف و قوت خود و خصوصیت های روحی شان تصویر شده اند و آن خصوصيت ها را ما بیشتر از واکنشهایشان در برابر رویداد ها در می یابیم. تصاویر ذهنی که از قهرمانان بدست میدهد مانند فردوسی با تشبیه آنان به شیر ، شیرند، شیر ژیان ، پیل ، پیل دمان ، اژدها وغیره صورت می گیرد و فراتر از آن از قهرمانان شاهنامه چون رستم و اسفند یار و افراسیاب و سهراب نیز در تصوير قهرمانان كمک ميجويد لشکر ، بیشتر به کوه یا دریا تشبیه میشود مثلا در این بیت ها :

در آن بزمگه حیدر نامدار        بهر گوشه رو کرد چون اژدهار (ص٦٠)

به تنهایی آن حیدر نامور                 در آن گله مانند آن شیرار (ص ٦٠)

بغرید چون کوس بر پشت پیل           بجنبيد لشکر چودریای نیل (ص۵۳)


*                    *                         *

برون گشت از لشکر شهریار

سواران جر نیلیان سی هزار

بیستند صندوق بر پشت پیل       

روان گشت و آنگه چو در پای نیل (۸۲)

به سوی قعله تیز بنهاد رو

بجنبید با لشکری همچو کوه (ص ٦٣)


مسأله مهم دیگر مسأله مرگ است. مرگ پایان زندگی ها نیست بلکه آغاز زندگیهای شکوهمندی برای قهرمانان است. بدین معنی که فقط مرگ است که قهرمان را درین بستها به یاری میرسد و آنان را دلیری خارق العاده می بخشد و دست بدست مرگ است که قهرمان تن به خطر های بزرگ می زند و سلامت بدر می رود. مثلاً در جنگ امیر دوست محمد و برنز سردار محمد افضل که عرصه را تنگ می بیند روسوی پدر می کند.

به شه گفت افضل که ای کامران

نماند کسی در جهان جاودان

ازین زندگی مرگ برتن نکو         

که باشیم اینگونه بی آبرو...(ص ۱۹۳)

شاعر چنان در بیان رویداد ها سرگرم میشود که به محیط قصه ها کمتر می پردازد و طبیعت که هر چند یکی دو جای به نظر میخورد تابع حادثه است و موازی با آن تأثیر حادثه را بر خواننده شدت میبخشد دل شب از کشتگان مستمند میشود. شب جامۀ سیاه به تن میکند و به سوگواری می نشیند شب با دل ناامید بر کشتگان میگرید و صبح از غم گریبان میدرد و غیره (ص۵۹) تصویر زمان با استعاره و تشبیه پیچیده تر صورت میگیرد البته با مقايسه شاهنامه فردوسی، مانند افتادن آفتابه از بام فلک و بر کشیدن خسرو آفتاب کلاوه زرینش را و یا این تصویر دمیدن سپیده: 

چوباز سپید سحر در رسید

به جنگل دل زاغ شب بر درید (ص ٢٦)

غلامی در سرودن جنگ نامه سخت زیر تأثیر فردوسی قرار دارد و حتی سخن استاد طوس چون تضمین هم در الرش راه یافته است و چون توارد هم مثلا در جایی می گوید :

چه خوش گفت فردوسی نامدار       که این نکته دارم از او یادگار 

"پسر کو ندارد نشان پدر        تو بیگانه خوانش میخوانش پسر"(ص ۶۵) 


و در جایی دیگر گاهیکه برنز با سردار محمد اکبر سوار بر پیل به دربار امیر دوست محمد میرسد بر نزبد عای شاه لب می گشاید و می گوید:

همه ساله بخت تو فیرز باد               همه وقت روز تو نو روز باد

به تو هر که کج بازداندر زمان   شود خواروزارو شکسته روان (ص۱۵) در شاهنامه فردوسی گاهیکه رستم و اسفندیار در کنار هیرمند ملاقات میکنند رستم در پایان سخن ها اسفندیار را دعا میکند :

همه ساله بخت تو پیروز باد                    شبان سیه پرتو نوروز باد 

چون جنگها و جنگ افزارها نو است استعاره ها و تشبیه های تازه در جنگنامه غلامی دیده میشود که در حماسه های کهن جستجو شده نمی تواند و شاعر با بیان بی تکلف و روان چنان به سرعت رویدادها را حکایه میکند که خواننده تا پایان در عمق حوادث می ماند. برای مثال این گفته ها وصف یکی از صحنه های جنگ را از حماسه غلامی نقل میکنیم :

بدین گفته یکبار همه سرکشان

زدند دست در مار آتش فشان

بر آمد فغان از دهان تفنگ

بجو شید در کام دریا نهنگ

وزان سوی هم خیل نصرانیان                 

فگند زد آتش هم اندرجهان

سراسرسیه شد جهان همچودود               

برآمد فغانها به چرخ کبود

وزان پس بباريد غمبا ره غم                 

وزو نامداران کشیدی الم   

بغريد غرابه در روز کین                     

چوسیماب لرزید روی زمین

همی خشت بر خشت برج حصار           

بیفگند آن اژدر پر شرار       

چو نزدیک دیوار نصرانیان                 

رسیدند با لشکر بیکران     

وزان سوی هم نامداران جنگ           

زدندی به تیر و به خشت و به سنگ

ولی کافران رونبر تافتند                   

که دیوار بر پنجه بشکافتند     

چنان میزدند سرکشان از درون           

که شد خندق قلعه پرموج خون

بسی خیل نصرانیان کشته شد                 

که این دوره قلعه چون پشته شد

از آن فوج کسی زنده يک تن نماند           

فلک بر پلان آفرین ها بخواند

همی توپ یکدم نبودی قرار                   

ببارید تیر همچو ابر بهار     

چو برنس مرین کار را دید سخت           

بلرزید برسان برگ درخت

بگفتا که تا یاد دارم بکین                     

نشورید با ما کس اندر زمین

همی ریش بر کنند و بر باد داد             

يكى حیله اش آندم آمد بیاد

( ص ١١٦٠)

تشبیه تفنگ به مار آتش فشان و تشبیه توپ به اژدر پر شرار و تشبیه میدان کار زار به سیماب از تازه های این اثر در زمینه زبان است و مانند این تشبیهاتی دیگر نیز دارد .

غلامی در کار بود کلمات گفتاری تردیدی ندارد و هرگاه که لازم افتد بجای زهر زار و بجای شهر ، شار استعمال میکند و ناشر جنگنامه با تأسف بدون توجه به این خصوصیت سخن غلامی در جایی "زار" را "ازهر" ساخته که بيت چنین شده است : 

کسی کوهمی میرد از دست زهر

                                        پس از مرگش تر پاک باید بکار (ص٦١) 

و "شار" در بیتهای زیادی آمده است چون این بیته ها از صفحه ۶۲: 

که در سید آباد دارند قرار                 

به دل دارند آیین یغمای شار... 

بدان سان گذشتند ز پهلوی شار           

که آگه نشه کس از آن گیر و دار...

کنون تا بکی داری اینجا قرار           

بیاید که پویان شوی سوی شار...

غلامی شاعر جنگ نامه بیشتر به معنای امروزی کلمه هنرمند است. بیشتر تکیه به احساس خود میکنند هم در توصیف اشخاص و اشیا و هم در تصویر حوادث و در گزینش کلمات و استعمال زبان کمتر به ارزش های ادبیات قدیم پابند است و اما در مجموع از نظر هنری در کار خود پیشرفت زیادی دارد به توصیف های مشخص و دقیق تازه زیاد دست نمی یابد تصویر صحنه ها اكثر با وسايل تصوير متداول یعنی استعاره و تشبیه مروج در آثار حماسی قدیم صورت میگیرد. خواننده کمتر به دنیای ذهن قهرمانان راه می یابد و شما در پهلوهای نمایشی حوادث را فرو می گذارد و قربانی بیان تاریخ نگاری ساده میسازه.

يكسال بعد از جنگنامۀ غلامی ملا حمیدالله حمید کشمیری پسر مولوی حمایت الله نيز حوادث نخستین پیکارهای افغان و انگلیس را به نظم کشید و با نظر داشت اهمیت سیمای سردار محمد اکبر در آن حوادث کتابش را "اکبر نامه" نامید .

حمید در قرن هژدهم میلادی تولد یافته در سال ١٢٦٤ هـ ق 

(٤٨-١٨٤٧) از جهان رفته است. آثار منظوم او عبارتست از اکبر نامه ، شکرستان ، چاینامه و بی بوجنامه و از آثار منشور حميد دستور العمل ونا پرسان نامه را تذکره نویسان نام برده اند.

حمید چنانکه در سر آغاز اکبر نامه مینویسد تصمیم داشت که کار نامه های سردار محمد اکبر را طوری به شعر بیاورد که مردم بدانند سخنوری در زبان دری با سعدی و حافظ و فردوسی پایان نیافته و خریداری اگر سراغ شود شاعر توانا امروز هم هست و شعر خوب امروز هم سروده میشود و بنابر آن قصه های آن جنگها را از اشخاص مختلف که باشنده آن نبرد گاه ها بوده اندشنیده و روایت ها را پهلوی هم گذاشته بر درست ترین روایت ها واقوال مؤکد منظومه اش را بنا کرده است.

بپرسیدم از مردم هوشیار                که بودند باشنده آن دیار

در اخبار بود اختلاف کلام              بهم داده تطبیق گفتم تمام

من از خود جز آرایش برم خویش           نگفتم در ین قصه یک نكته بيش

 روایت چنین کرد آن راویه         که آنروز پودا ندر آن ها ویه (ص۱۶۲)

و مخصوصاً در میان راویان حمید کسانی هم بوده اند که چشم دیدهای خودرا قصه کرده اند و این اطلاعات دقیق و مشخص سبب آن شده است که رویدادهای تاریخی واقعبینانه بیان شده و شیوۀ بیان نیز با تشریح جزئیات و خصوصیت های ارزشناک صحنه ها و اشخاص رنگ داستان پردازی واقعی را بگیرد. از نام اثر بر می آید که سراسر منظومه ستایش نامۀ رزم ها و دلیری های اکبر باشد و شاعر شاید پیش از انکه دست بکار شود چنان عزمی داشته است اما اسناد دقیق و باور کردنی و درست که توسط اشخاص آگاه و گاهی شاهد حوادث در اختیار حمید گذاشته شده است او را بیشتر شیفته حقایق تاریخی ساخته است تا سیمای اکبر یا کس دیگر . در این منظومه شخصیت ها چنانکه از آزمایش تاریخ بر آمده اند تصویر میشوند پایداری و استقامت شان بازی هایشان و در مواردی لغزش ها و خطاهایشان همه صادقانه و صمیمانه تجسم می یابد و حمید به نفع هیچکس از اظهار حقیقت چشم نمی پوشد. اکبرنامه به قول خود حمید در سال ١٢٦٠ تمام شده و شاعر در یک سال آنرا سروده است .

حمید کتاب خود را با فرار شاه شجاع الملک به لودیانه و رسیدن تخت کابل به امیر دوست محمد شروع میکند.

تیمورشاه درانی در سال ۱۲۰۷ وفات یافت و ۳۷ فرزند بعد از خود گذاشت که ٢٤ آن پسر بودند. بعد از تیمور شاه، زما نشاه پادشاه شد. زمانشاه برای اتحاد ملت لازم دید که نفوذ سران قوم را از میان بردارد و به تحریک يكتن از متنفذان رؤسای قبیله های مختلف، برادر زمانشاه ، شهزاده شجاع را علیه او تقویه کردند. زمان شاه فرمان اعدام تمام رؤسای قبایل را صادر کرد . فتح خان پسر پاینده خوان از حصار کندهار فرار کرد و در گرشک با دیگر برادران خود پیوست و محمود را که در آنوقت در ایران بسر میبرد بر ضد زمانشاه سلاح انتقام ساخت ما و محمود به سر لشکری فتح خان کابل را فتح کرد. زمانشاه به جلال آباد گریخت و به قلعه عاشق شنواری پناهنده شد که در همانجا به امر محمود کورش کردند . شهزاده شجاع در پشاور از کور شدن برادر تنی خویش خبر شده به سوی کابل لشکر کشید. بر کابل دست یافت و محمود را زندانی کرد و برخودشا شجاع الملک لقب گذاشت. محمود از زندان رهایی یافت و به یاری فتح خان عرصه را بر شاه شجاع الملک تنگ ساخت تا آنکه به کوهستان ختک متواری شد و شاه محمود بار دیگر بر تخت کابل دست یافت. بعد از شماری رویدادها مانند کورشدن فتح خان در هرات و کشته شدن او به دست محمود و جلوس دوست محمد بر تخت سلطنت کابل انگلیس ها شاه شجاع الملک را که در بند بسر می برد به تسخیر سلطنت کابل تشجیع کردند و در سال ۱۸۳۹ قوای انگلیسی با هجوم وحشتناکی برخاک افغانستان شاه شجاع را به بالاحصار کابل آوردند. نخستین جنگ های افغانان و انگلیس ها از همان تاریخ آغاز می یابد چنانکه پیشتر اشاره کردیم در اکبر نامه حمید کشمیری تاریخ بر منطق راستین خود استوار است یعنی گرداننده چرخ رویدادهای تاریخی کتله های مردم اند نه  فلان شاه و شاهزاده حمید کشمیری با نبوغ هنری به این کشف ارزنده راه برده است و در اکبر نامه شخصیت ها هر کدام جای خود را دارند و به اندازۀ نقش تاریخی شان بها گذاری میشوند.

قهرمان همیش پیروز نیست همیش دستش بالا نیست و همیش تیرش به هدف نمی خورد. تزلزل و شکست و اشتباه و ضعف هم دارد روبین تنی در اکبر نامه دیده نمیشود شکست با همه دلایلش و پیروزی با همه دلایلش استادانه تصویر می شود . زمانیکه امیر دوست محمد از زندان نصرالله خان امیر بخارا فرار کرد و تا کوهستان افغانستان خود را رساند و بعد از نبرد ناکامی که به کمک مردم خلم با انگلیس ها انجام داد با نومیدی افراد با قیمانده سپاه را مرخص کرد. در سیغان سران کوهستان نزدش آمدند و از بیداد انگلیس ها شکایت کردند و از دوست محمد خواستند که به جهاد کمر ببندد . گفتند که نیروی مصمم و یکپارچه مردم که دیگر از آزار فرنگی به ستوه آمده اند پیروزی را ضمانت خواهد کرد. امیر دوست محمد را سران مردم قوت قلب بخشیدند و در صف نحستین نبرد قرار دادند . تصویریکه حمید از دوست محمد خان و سران مردم کوهستان می نگارد در خور توجه است :

چو بنمود چندی به سیغان مقر             کهستانیان را رسید این خبر 

همه سروران حد کوهسار                 چه از بوم نجر و چه از چاریکار 

برفتند و رفتند چون داد خواه              شکایت ز جو رفرنگی و شاه 

"بگفتندش ای میر کشور کشای          بنامت سزد وصف ظل خدای 

جهان آفرین تادم نفخ صور                نسازد ز ما هرگز این سایه دور 

چه گویم برما فرنگی چه کرد             شجاع دوروی از دورنگی چه کرد

ز حد جور و بیداد را داد داد              همه خاک این شهر بر باد داد 

بدیدیم از حد ستمگاری یی                 خدا را بما باز کن یاری یی

بگفت: "ای بزرگان روشن قیاس         نبرد آزما یان دشمن شناس

چه خیزد ز دستم که یاری کنم             بدست تهی ما به داری کنم 

من از بیم دشمن به کهسار ها             چو شيران بجویم بن غارها 

کجا زور سرپنجه ام تار ها               کنیم دیگری از دم اژدها 

همه کابل و هند و سندو فرنگ           بكين خواهی من کمر بسته تنگ 

كجا طاقتم تا به تنها تنی                   ببندم کمر بر سر دشمنی 

از آنها نترسم چنان وقت کار             که از مردم کابل و کندهار 

اگر شیر نر گرگ را خون کند           و لیکن به همجنس خود چون" 

بگفتندش: ای سرور نامدار               از این غم دل خویش در هم مدار 

که افغان زما بیش دل خسته اند          به جنگ فرنگی کمر بسته اند 

از اینجا ز دست تو خنبک زدن          و زانهایی رزم طنبک زدن 

مخالف بما بس نخواهدشدن               مددگار او کس نخواهدشدن که 

هر کس ز زنبور خوردست نیش        رسیدست هریک به پاداش خویش 

هراسی زجنگ فرنگی مدار              که زن نیست شایسته کارزار 

برو به فنی شیر گیری کنند               چه امکان که با ما دلیری کنند 

تو بر جنگ کن اسب را تنگ تنگ      دگر ما و میدان و فوج فرنگ 

کمر کرده و در تماشانشین                نبرد هر بران و بیران ببین 

چو تازیم یکبارگی بارگی                 بسازیم زانگونه خون خوارگی 

که دشمن همه جامه در خون زند     چوخرچنگ در قعر دریا خزند... 

و زمانیکه به سرکردگی محمد زمان خان بارکزایی عده یی از آزادیخواهان برنز را کشتند و هنوز می اندیشیدند که چگونه به غله خانۀ سر کاری دست یابند تا غازیان نیرو گیرندو سپاه دشمن در گرسنگی بیچاره شود که خبر قتل برنز در شهره شد و مردم با انبان وجوال به سوی غله خانه یورش بودند. هر چند پیروزی دست نداد اما برای سران قشون ملی آزمایش پر ثمری بود که از آن استفاده عظیم کردند ، دانستند که غله خانه با قوای مجهزی پاسبانی میشود و یگانه راه دست یافتن به آن منفجر کردن یکی از دروازه هاست با نقب و همان بود که از علی نقاب كمک خواستند و او هم این کار را با کامیابی انجام داد .

حمید می نویسد :

شنیدم که گردان کابل زمینی          چو کشتند برنس به شمشیر کین 

پرستند از دشمن بد گهر               بیفتاد در دست شان سیم وزر 

زکم یابی غله و قحط نان              همه کس نظر داشت برغله دان 

بزرگان دین پر ورو نامور            در اندیشه بودند با همدگر 

که برغله دان حمله یی آوریم         به نیروی مردی به یغما بريم 

که تاغازیان را درین ترکتا ز         مهیا بود توشه و برگ و ساز 

اگر قحط افتد به فوج فرنگ           بیابند از روزی تنگ تنگ 

هنوز آن بزرگان به تدبیرکار         که این ماجرا شهره شد در دیار 

به يکيا رشد ازدحام عوام              بجوش آمده برزن و کوی و بسام 

چپ ور است نادیده رفتند پیش        نه آگه که هست اندر بن نوش نیش 

بخود هر يكي داشت خيک وجوال          باميد يغمای مال و منال 

چو نزد یک رفتند از غله دان          زد از دور بندوق وشاهين فغان 

که ای شوخ چشمان بمانید پس        که هست اندرین خانه نیز کس 

خبردار شدلات مغرور و مست      که برغله دان دشمن آورد دست 

زترکی سپاهان جنگی سوار         فرستاد شمشیر زن یک هزار

همه غرق آهن ز پا تا به سر        سلحشور و پر زور چون شیر نر 

چو سیلاب جوشان، خروشان چو ابر     چو تندر غريوان ، شتابان چو ببر سوی اهل کابل نهادند روی          بگردون شد از مردوزن های و هوی 

( ص ۱۵۰ )

جنگهاییکه در تاریخ به نام نخستین جنگ افغان و انگلیس یاد می شود در

واقع به همت و سربازی مردم شهروده که گاهی رهبری منظمی داشته اند و گاهی نه به پیروزی انجامیده است و همین جمعیتهای پراگنده ضربه های اصلی و اساسی را بر پیکر دشمن وارد کرده اند. یکی از صحنه های جالب و گرم در کتاب حمید جنگ زنان و مردان و اهل بازار شهر کابل است با قشون دوازده هزار نفری انگلیس که به امر ملک شريف از بالاحصار به شهر سر از پر شده بودند. حمید آن نبرد جا نسوز را که به پیروزی و سرافرازی شهریان کابل انجامیده است چنین تصویر میکند:

چو لشکر به بازار کابل تمام                در آمد بر آمد خروش عوام 

زن و مرد پیروجوان صوبه سوی         ستادند بر برزن و بام و کوی

هیز بران کابل پس و پیش راه              گرفتند بر لشكر كينه خواه 

نمودند در کوچه تنگ بند                    ز بام و در غرفه های بلند 

بهر کس فتاد آنچه دردم بدست             بفرق سر خصم سر کش شکست 

نهانی غزالان نخچیرگیر                    که گاهی شکاری زدندی به تیر 

در آن جنگ آشفته چون ماده شیر         زبالانديدند بالا و زير

زهر روزن و برزن و پیش طاق          برآمد صدای تراقا تراق

یکی را به سر کاسه یی از هوا            بیفتا و شد كاسه سرجدا

يكي خمره گاو دوشه به دست            بر آورد و بر فرق دشمن شکست

دگر را شکستند شکستند بر سر سبو       که شد حلقه اش راست اندر گلو

تو گفتی که در گردن آن عنود           شد از آسمان طوق لعنت فرود 

یکی را بیفتاد طشتی زبام                  فتادش به سر طشت و طشتش ز بام 

یکی را بسر آب جوشان فتاد              دگر گشت از نارسوزان به باد 

چوسودا بیان اهل بازار ها                 به جنگ وجدل با خريدار 

ها ز سودا که دربار خود داشتند          کسی بی دم نقد نگذاشتند 

دکاندار گردی زکین بر فراشت      نمک سنگ و سنگی که در پیش داشت 

چوسنگ فلاخن به میزان نهاد             بیفگند بر دشمن بدنهاد 

ببین بازی گردش روز گار              که چون سنگ شد رایج آن دیار 

عجب هرج و مرجی که از مرد و زن       نمی گفت کسی جز بگیر و بزن

چنان رونقی یافته کار مرگ            که بازار گردید بازار مرگ 

دلیران کابل چوشیران مست            بغل بر کشوده بر آورده دست

به بندوق وشاهين وتيغ و تبر           جهانرا نمودند زیروز بر 

تفنگ آنچنان زد بلا را صلا           که کابل شده وادی کربلا

به مردم چنان تیغ شد جان گسل         که از رحم شد گوله را نرم دل 

تفنگ آمد از خشم ز انسان بجوش      که نارش برون آمد از راه گوش 

چنان شعله زد شوره در سرکشی       که شد کره خاک هم آتشی 

هواگیر شد دود همچون سحاب         که شد اندران ناپدید آفتاب 

از آن ابر باربد باران مرگ            حبابش سرونيم سرها و ترک 

سپاه فرنگ اندران جای تنگ         چو صیدی گرفتار در پا نهنگ 

ز جان دست شسته به جنگ و نبرد        به مقدور خود هیچکس کم نکرد و لیکن چو بود آسمان وزمین            بر آنها کمر بسته خشم و کین 

بدیدند کوتاه دسته ستیز         نهادند را چار رو در گریز ...

( ص ۱۴۷ تا ۱۴۹)

گردنکشان اکبر نامه که صحنه های باشکوهی از نبرد تن به تن شانرا حمید هنر مندانه تصویر کرده است عبارت اند از سردار غلام حیدر ، سردا محمد افضل ، عبدالله خان چکزایی ، شمس الدین خان پسر سردار در محمد خان برادر ، امیر دوست محمد ، تاج محمد خان ، صارف کشمیری و امیر دوست محمد و خود محمد اکبر. خان محمد اکبرخان در نبرد با هریسنگ که ناشناخته او را می کشد و در جنگ تن به تن باتن میجر یا مکناتن که او راهم به قتل میرساند چون پهلوان حماسه ها تصویر میشود، اما در این حماسه اکبرورز مهابش هرگز به شکوهمندی و در درخشانی سیمای غلام حیدر خان در جنگ غزنی نیست. عارف کشمیری پرخاشگر در هنر در جنگ با سپاه پانزده هزار نفری لات و با سردار محمد افضل خان که حمید سردار یلانش می نامد در جنگ با کانلی در کوهستان برابری کرده نمی تواند. در جنگ هر یسنگ که افضل خان داد مردانگی میداد، جهانگل خان ناصری درین جنگ با اکبر خان خیلی باری کرد. حمید موضوع را چنین حکایت میکند :

وزان سوی اکبر در آن رستخیز            دو دل بود در فکر جنگ و گریز 

یکی را سر از تن جدا ساختی               بدیگر کس از پا در انداختی 

یکی را تپانچه چنان زد بجوش              که مغزش برون آمد از راه گوش 

هز بر افگنی جانگل نام او                   بدو گفت : "ای سرور نامجو ! 

درنگ آر مگریز نا کرده جنگ            مزن سنگ بر شیشه نام و ننگ 

ره سخت پیش است و دشمن ز پس        نماند زما در جهان زنده کس بفرض محال ار بروز حیات                ازین ورطه باشد مقدر نجات 

ولی پیش مردان به وقت عتاب             چگویم از شر مساری جواب 

نکو گفت رستم که مردن به جنگ         بسی بهتر از زندگانی به ننگ

 چو پرسد چگویی جواب پدر              نظر دور تر کن ز سستی گذر 

به این سردی و گردی و جست و خیز   تو شیری، نزیبد زشیران گریز 

بکن گرم جولان جومردان مرد           تگن اور مخالف بر آور بگرد 

ازین گفتن آن پشت بر کرده شیر         شد ایستاده باسی سوار دلیر 

بیکبارگی یارگی تیز کرد                  بجولانگری گرم مهمیز کرد....

( ص ٤٥ و ٤٦ )


گفتیم که داشتن آگاهی دقیق از جریان حوادث حمید را كمک كرده است تا نقش مردم را در تعیین فرجام رویدادها در یابد و شخصیت ها را درست و دقیق بها گذاری کند و صداقت هنریش در سراسر این حماسه ملی بی خدشه . در پهلوی آن این آشنایی نزديک با موضوع در شیوه داستان سرایی حمید ، در شرح حوادث و تصویر نگاری صحنه ها و اشخاص نیز تاثیر کرد. و بیشتر او را براه داستان پردازان واقعگرای برده است و چه زیبا بود که ین شیوه توجه دیگران را نیز جلب میکرد و در ادبیات ما راهی برای ! خودش میکشود. مثلا در توصیف جنگ تن به تن دوست محمد با داکتری " از ار دوی کانلی" این بیت ها را در اکبرنامه می خوانیم:

به تندی چو برق و به تیزی چو تیر            بیاورد حمله بسوی امیر 

ز بس خشم دندان بهم بر زنان                  به خاک از دم آتشین در زلان 

بروتش ز گوش از سرکین شده               جبینش چو کیمخت پر چین شده امیر دلاور تگاور جهاند                      چو آب روان سوی آتش براند 

سرریش در زیر دندان گرفت              بكف تیغ چون برق رخشان گرفت

به سبلت چو شیر ژیان تاب داد             ز خون عدو تیغ را آب داد

( ص ۱۲۲ )


حمید کشمیری تمام جزئیات صحنه را توصیف نمی کند بلکه به روش بعضی داستان پردازان واقعگرای به یکی دو خصوصیت صحنه یا حالت را شخص اشاره میکند . یکی دو خصوصیت که خواننده را كمک ميكند.

تا تمام صحنه ، حالت یا شخصی را به اتکای تجارب شخص تصور کند ، متنند به هم خوردن دندانها ، چین جبین و بروتهای داکتر که از گوشهایش نیز فرا تر سر کشیده و حرکت کشیده و حرکت امیر گاه حمله یعنی زیر دندان گرفتن ریش که برای مرد شرقی باریش در از هنگام غضب یا آغاز کار مهمی حرکتی نمونه وار و اصطلاح تیپیک است و تاب دادن بروت نیز مانند آن در تخیل کردن صورت ظاهری و حتی حالت درونی قهرمان خواننده را یاری میکنند و نیز در جای دیگر مثلا لشکر شهزاده شاهپور برادر فتح جنگ و محمد زمانخان بار کزایی را که در دشت مرنجان رو بروی هم صف کشیده اند. در سه بیت چنین توصیف میکند:

سپاه محمد زمان شش هزار                  سه چندان زشهزاده نامدار 

مقابل ستادند با هم به جنگ                  هوا را گذرگاه کردند تنگ 

سر ريش بر ناف و اطراف دوش         ده انگشت سبلت برون تر ز گوش 

( ص ٢١٤)

که این چند خصوصيت يک چند و سه چند بودن تعداد سپاهیان ، فشردگی صفوف و ریشهای انبوه در ازشان با سبیل هاییکه از گوش ده انگشت بیرون زده است اگر با جنگ افزارها و جامه های جنگ که بار بار ذکر شان در گذشته رفته است و خواننده در خاطر دارد بکار تجسم صحنه گرفته شود تصویر روشن و مشخصی به خواننده میدهد تصویر يكه كمک ميكند تا خواننده تمام جنب و جوش حوادث را تصور کند و حتی سمت انکشاف حوادث را نیز حدس بزند "لات" برنز و دیگر فرماندهان اردوی انگلیس ، شجاع ، محمود ، جوانشیر و ملک ، سیماهای منفی اکبر نامه اند. تاریخ تعیین کننده است که نقش چه کسی مثبت و نقش چه کسی منفی بوده است اشخاص به معیار نفع کشور و مردم سنجیده میشوند.

محمودخان از قوم جوانشیر به تحرک و تطمیع شاه شجاع حاضر شد که دروازۀ حصار غزنی منفجر سازد و ملک نیز با وی متحد شد. گاهیکه غلام حیدر خان از نبرد گاه جهت دم راستی به حصار برگشت یکی از دروازه ها منفجر شد و دشمن در داخل حصار هجوم آورد غلام حیدر خان تن تنها با هزاران نفر داخل پیکار شد تا آنکه به امر شاه شجاع با کمندها او را گرفتند و کشان کشان نزد شجاع بردند . قضاوت حمید دربارۀ محمودخان چنین است: 

در محمود بین کز یکی غزنو اند     چسان خوانده هر يک به وضعی شوند 

یکی راز روی وفا برعوام            برحمت همه خلق گیرند نام 

دگر شد به مولای خود بیوفا           بود تا ابد لعنتش در قفا

( ص ٩٣ و ٩٤ )

توصیف کرکترها بیشتر به سخن خود شاعر و توسط کنش و واکنش خود کرکترها در حالات و رویدادهای مختلف صورت می گیرد و گاهی از زبان یک کرکتر و با قضاوت او تصویر کرکتری دیگر کشیده می شود، مثل اینکه دوست محمدخان در پیامی که به اکبر می فرستد می گوید : 

که غزنین شجاع ستمگر گرفت          به تلبيس محمود حیدر گرفت کنون ز آتش خانه بر باد کرد           کنون رو سوی سید آباد کرد ... (ص ٩٤)

کرکتر شجاع در جاهای مختلف با زبان دیگر قهرمانان توصیف شده است و مفصلترین آن حرفهای شجاع الدوله پسر محمد زمانخان بارکزاییست.. شبانگاه که شاه شجاع المک پنهانی با پالکی به بالاحصار برمی گشت،

شجاع الدوله سر راهش را گرفت و به پاسخ تحقیریکه از شجاع شنیده بود با کنایه های تلخ فهماند که قصد خونینی دارد. پاسبانان شجاع را کمک کردند که فرار نماید؛ اما از تیغ دسته شجاع الدوله جان به سلامت نبردند. شجاع الدوله شاه شجاع را که از پالکی بیرون جهیده بود، درمیان جوی آب یافت، در حالیکه برق تیغ بالای سرشاه شجاع قرار دارد چنین صحبت پر احساس و دردناک و تلخی میان دو حریف میرود:

بگفتش که ای شیر شوریده سر              چه کردم که بستی بخونم کمر 

چه صحبت بیاری در ان گیرودار         که پرسد ز خون منت کرد گار 

که کشتم ترا تا بخون ریزیم                 زخونش بد امن در آویزیم 

چو خود گرزنی بر سر ماه تیغ             نشا بدزدن بر سر شاه تیغ 

خدا یاد کن بگذرا ز کین من                فرامش مكن حق ديرین من 

شجاعش بگفت ای ستمکاره کیش      تو کی شاه بودی که خوانی به خویش 

تو بومی که بودت زشاهی خطاب        شد این بوم از ظل شومت خراب سیه مست چون فیل جنگی شدی            مددگار فوج فرنگی شدی


خرابی به غزنین و کابل رسید            بهر خانه دست تطاول رسید 

چواین گفت تیغش چنان زد به فرق  که در خون خود شد در آن جوی غرق 

( ص ٢٠٦ )

درمیان تصاویر قهرمانان اکبر نامه مخصوصاً قهرمانان منفی اثر ، بعضی تصویر های خنده آور وجود دارد که برجسته ترین آنها این دو تصویر از دو سپاهی فرنگیست در نبرد یکه دوست محمد خان با داکتر کرده است:

بیامد دگر تندرویی چو یار               بقامت چوما رو به حمرت چونار 

چنان بینیش بود در چشم شور           که تابوت اندر میان دو گور

دهانش چوگور پر از ترس و بیم        ز دندان پر از استخوان رميم 

تنش کوه الوند گردن چومیل              غلام بناگوش او گوش پیل 

لبانش لب چه دهن چون مخاک         چو آواز خر نعره اش هولناک ... 

(ص ۱۲۳)

و تصویر دیگر چنین است :

رسید از پسش زشت رویی دگر        بجای کله داده طشتی بسر 

سراسر برش از برص داغ داغ       دریده دهن تا گلویش چوزاغ 

و جودش چو بوزینگان پرزوی      ز زنگار چشمش ز شنجرف روی 

دو سوراخ بینیش چاه سیاه            که از اندرون رسته دارد گیاه 

امیر از غضب نعره چون شیرزد        روان بر سرش رفته شمشیرزد 

فرنگی بیاورد بر سر سپر                 به عیاری از پس بدزدید سر ..

( ١٢٤ )

این تصاویر در واقع هجو نامه ها پیست از قهرمانان منفی. در پهلوی آن شکل دیگر تصاویر طنز آمیز در اکبر نامه کارتونهای ساده یست با چند خط كه يک قهرمان از دیگری می کشد. نمونه های آنر ادر نامه هر پسنگ به امیر دوست محمد و جواب دوست محمد به هریسنگ می یابیم و مانند آنها را در شاهنامه فردوسی در نبر درستم و اسفند یار نیز می توان یافت. این کارتونها نیشخند های یست که در پهلوی حرفهای نرم و مسالمت آمیز قهرمانان فروتن خشم و تهدید و توصیفهای داغ از نبرد های خونین حماسه را از نگاه احساس و لحن غنی می سازد و چون نسیم گوارایی در فضای گرم و شکوهمند جنگ ها میسوزد. در دل پذیر ساختن فضای حوادث اکبر نامه تأثیر چنین کار تونها که شمار شان اندک است با خوانش دقیق محسوس میشود مثلا زمانیکه مردم کابل بعد از کشتن برنز به خزانه حمله کردند و با افروختن توده کاه آنرا آتش زدند حمید دود و آتش سوزی را تصوير ميكند و با يک خط تصویر خنده آوری از شاه نیز می کشد که از نظر موقف شاه در آن حالت برعلاوه تنوع بخشیدن به فضای قصه اهمیت دارد..

  چنان گشت زان کاه آتش بلند            که دودش به کیوان رسانده کمند                                                    

  چنان دودشد منتشرهرکنار              که شه عطسه میزد زبالاحصار ...                                                                                                                                                                                     

(ص۱۴۶)

حمید در پایان هر حکایت به شیوه اکثر داستان پردازان ادب کهن دری به ساقی خطاب میکند و اما به جای شراب چای میخواهد. این "چاپنامه های حمید ، اگر بتوان چنان تعبیری را بکار برد،برای يک مجلس قصه خوانی شرقی مناسب تر است تا ساقی نامه های قدیم و این نکته هم از نوآوری های پسندیده وارزشمند است. در اینجا چند بیت از چاینامه ها را از نظر می گذرانیم :                                                                                                                 بیا ساقی از چای جامی بیار                     مراده به شکرانه اختصار         که صد داستان در یکی داستان                 بیان کردم از گفته راستان                   گرت نیست دل خوش ز اجمال من             بیا تا به تفصیل گویم سخن                      که تا میشود بر بزرگان پدید                   که در هر فن دست دارد حمید 

(ص۲۹)

بیا ساقیا آب نوش توکو                        بجوشم زغم چای جوش تو کو زشیرین و تلخ آنچه داری بیار               بمحتاج با تلخ و شیرین چه کار 

(ص۱۳۰)

بده ساقیا چای یا قوت رنگ                   به شکرانۀ دفع اهل فرنگ 

که تا فرخی آیدم در ضیمر                    روم تا به کابل رسانم امیر 

(ص۲۳۰)


بیا ساقی از چای شیری ایاغ                   لبالب بده تا شوم تر دماغ 

در نگی مکن جای تأخیر نیست              بده تلخ گر مسکه و شیر نیست 

(ص۱۵۳)    

بده ساقیا جامی از چای نغز                    که نیروی تن باشد و قوت مغز 

(ص۱۵۹) 

در افغانستان تا همین چند سال اخیر هم نقالها در بازارها با بیان داستان های حماسی مردم راسرگرم می ساختند و همیش هنگام قصه گویی پیا له چایی در دست میداشتند و درمیانه قصه حلق شانرا تر می کردند که شاید حمید آرزو داشته است تا روزی بجای قصه های امیر حمزہ اکبر نامۀ او را برسر بازارها بیان کنند و در پایان هر حکایت چای بخواهند و گلوتر کنند و شاید انگیزه دیگر، پابندی حمید به ارزشهای دینی است که بجای ساقی نامه چاینامه سروده است. حمید کشمیری شاعریست در فن شاعری استاد و پابند سنن شعر كلاسیک صناعات ادبی را با مهارت خاصی در شعر بکار می برد. که واقعاً سخنش را می آراید ، مثلا :                                                           خدا یا جها ندار اکبرتویی                       کرم گستر و بنده پرور تویی 

(ص۱)

 اکبر در بیت بالا هم صفت خداوند است و هم اشاره به سردار محمد اکبر خان یکی از قهرمانان اصلی اکبر نامه وصنعت براعت الاستهلال را حمید خوش دارد . وزیاد از آن کار می گیرد. در آغاز "داستان مصاف شجاع الملک با کندهار و گریختن کهندل و مهردل با یران" می نویسد:       

دگر روز چون صبح صادق دمید              شجاع خوراز کوه سربر کشید                            فگنده سپر مهردل خان ماه                      دژمغربی کرد جای پناه           سیه اندرون حاجی شب گریخ                   سواه  ستاره به قایم بریخت 

(ص۷۸)

که علاوه بر وصف دمیدن صبح دراین بیت ها اشاره هایی به جریان حوادثیکه بعداً اتفاق می افتد و اشخاص دخیل وجود دارد. شجاع همان شاه شجاع است و مهر دل خان پسر سردار پاينده خان ومراد ازحاجی همانا حاجی ولی خان مصاحب و وزیرامیردوست محمد خان است. صنعت تجنیس با هنرمندی کم نظیری دراشعارحمید آمده است که شعرش را آب و رنگ میدهد، مثلاً در این بیتها :

پس آنگه که بنشینم ازدوردست             به آتش کنم گرم ازدوردست 

(۱۳۶) 

نشیمن به شهباز زیبد بدست                 ورش در قفس می نشانی بدست 

(۱۳۶)

 به لشکر خبر شد که در شه شهید          شد امشب زتیغ اجل شه شهید 

(ص۲۰۶) 

ازین هم مرنج و مرنجان بیا                  به لشکربدشت مرنجان بیا 

(۳۱۲)

ببین همت عالی شاه باز                        که ناخوانده آمد برشاه باز 

(۱۷۷)

چو من ساختی روح پاینده شاد                 خدا از تو پاینده خوشنود باد 

(۲۲۷)  

جهت تصویر بهتر و پر احساس تر صحنه های رزم بیشتر به حوادث شاهنامه فردوسی اشاره میشود و این تلميح ها البته برای خواننده ییکه از شاهنامه با خبر باشد بیشتر معنی دار است در غیر آن در افزایش تأثير عاطفی صحنه ها هیچ کمکی نمی نماید :

مانند این بیتها :

بیفگند خیلی زنام آوران                    چورستم بميدان ها ماوران

(ص۹۰)

بد انسان بیفگند ازشست صاف           خدنگ زمین دوزسندان شکاف 

که رستم بزد برسر اشکبوس              ویا برزرپوند قنطال روش 

(۲۴و ۲۳)

دلیرانه تنها شد اکبر روان                 چور ستم بر شاه مازندران  (۱۷۷)

چنان رزم کردند با همه گر               به شمشیرو تیر و سنان و سپر 

که دیو سپید و تهمتن به جنگ            نمودند با هم در آن غار تنگ 

(ص۱۲۴) 

در بعضی موارد به حوادث شاهنامه مانند غرق شدن فرعون در رود نیل نیز اشاره شده که اندک است. آخرین نکته قابل یادآوری در بارۀ اکبر نامه حمید کشمیری فزونی و فراوانی نامهای پوشاک و افزار جنگ است که فراخنای با خبری حمید را در این زمینه نشان میدهد و اگر فراهم شود فرهنگ مفیدی از آن نامها ساخته می شود و در اینجا در پایان سخن تعدادی از آنهار ابد انصورت که د راکبر نامه آمده است، مثال گونه ذکر میکنیم : کوس شاهین، توپ تفنگ، طبل ، کرنا ، شیپور خرمهره، نای ترکی، روینه طاس ،شار ناله، رهكله شور،غضبان، غنپاره، منجنيق ، غربين، كمان ، کمند ، عمود ، تیغ ، تبرز بن شش پر ، گاودم ، طمانچه یا طماچه، جزایر ، بلاغون ، خمپاره ، بندوق (تفنگ) و چار آینه.