زیارت امیر کبیر حضرت سید علی همدانی و ملا طاهر غنی کشمیری

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

در حضور شاه همدان زنده رود

از تو خواهم سر یزدان را کلید

طاعت از ما جست و شیطان آفرید

زشت و ناخوش را چنان آراستین

در عمل از ما نکوئی خواستن

از تو پرسم این فسون سازی که چه

با قمار بد نشین بازی که چه

مشت خاک و این سپهر گرد گرد

خود بگو می زیبدش کاری که کرد

کار ما افکار ما آزار ما

دست دندان گزیده کار ما


شاه همدان

بنده ئی کز خویشتن دارد خبر

آفریند مقعت را از ضرر

بزم با دیو است آدم را و بال

رزم با دیو است آدم را جمال

خویش را براهر من باید زدن

تو همه تیغ آن همه سنگ فسن (۱)

تیز تر شو تافتد ضرب تو سخت

ورنه باشب در دو گیتی تیره بخت


زنده رود

زیر گردون آدم آدم را خورد

ملتی بر ملتی دیگر چرد

جان ز اهل  خطه سوزد چون سپند

خیزد از دل ناله های دردمند

زیرک و دراک و خوش گل ملتی است

درجهامن تردستی او آیتی است

پبگذر زما و ناله ی مستانه ئی مجوی

بگذرد زشاخ گل که طلسمی است رنگ وبوی

گفتی که شبنم از ورق لاله می چکد

غافل دلی است اینکه بگرید کنار جوی

این مشت پر کجا و سرود این چنین کجا

روح غنی است ماتمی مرگ آرزوی

باد صبا اگر به جینوا گذر کنی (۴)

حرفی زما به مجلس اقوام باز گوی 

دهقان و کشت و جوی و خیابان فروختند

قومی فروختند و چه ارزان فروختند



شاه همدان

با تو رمز باریک ای پسر 

تن همه خاک است و جان والا گهر


جسم را از بهر جان باید گداخت

پاک را از خاک می یابد شناخت

گر ببری پاره ی تن را ز تن

رفت ار دست تو آن لخت بدن

لیکن آن جانی که گرد جلوه نیست

هست ز دست اورا دهی آید بدست

جوهرش با هیچ شی مانند نیست

هست اندر بند و اندر بند نیست

گر نگهداری بمیرد در بدن

ور بفشانی , فروغ انجمن

 چیست جان جلوه مست ایمرد راد؟

چیست جان دادن زدست ایمرد راد؟

چیست جان دادن بحق پرداختن

کوه را با سوز جان بگداختن

جلوه مستی ؟خویش را دریافتن

در شبان چون کوکبی بر تافتن

خویش را نا یافتن نابودن است

یافتن خود را بخود بخشودن است


زنده رود

ای که گفتی نکته های دلنواز

مشرق از گفتار تو دانای راز



برتری هری

کس نداند در جهان شاعر کجاست

پرده ی او از بم و زیر نواست

آن دل گرمی که دارد در کنار

پیش یزدان هم نمی گیرد قرار

جان مارا لذت اندر جستجوست

شعر را سوز از مقان آرزوست

ای تو از تاک سخن مست مدام

گر ترا آید میسر این مقام

بادو بیتی در جهان سنگ و خشت

می توان بردن دل از حور بهشت


زنده رود

هندیان را دیده ام در پیچ و تاب 

سرحق وقت است گوئی بی حجاب



برتری هری

این خدایان تنک مایه ز سنگ اندو زخشت

برتری هست که دور است زدیروز کنشت

سجده بی ذوق عمل خشک و بجائی نرسد

زندگانی همه کردار چه زیبا و چه زشت

فاش گویم بتو حرفی که نداند همه کس

ای خوش آن بنده که برولح دل اورا بنوشت

این جهانی که تو بینی اثر یزدان نییست

چرخه از تست و هم ان رشته که بر دوک تورشت

پیش آئین مکافات عمل سجده گذار

زانکه خیزد عمل دوزخ و اعراف و بهشت(۱)