واسع
حکیم عبدالواسع خان«واسع»ولد لعل محمد«عاجز» ابن پیرمحمد خان یکی ازاطبای بزرگ کابل است. در(۱۲۰۸)درکابل تولدیافته وتربیه شده علم ابدان درطب رابارث ازخاندان خود گرفته است بالاخره درزمره حکمای دربارسلطنتی شامل شده وتاآخر عمر بخدمت سلاطین روزگار ایفای وظیفه کرده است. درادبیات استعداد قوی داشته ودیوانی بیادگار گذاشته بحجم(۱۴۹)صفحه وفی صفحه (۱۲)سطر ودرآخر این دیوان غزلیات –ترجیع-بندطولانی دارد در(۱۸)صفحه وترجیع آن اینست «انالله واحدواحد صمدلم یلدولم یولد»ونیز رسالۀ مختصری درفن طب تألیف نموده است ازین خاندان اززمان احمد شاه بابا الی اواخر عصر امیر شهید«سراج الملت والدین امیرحبیب الله خان» یک نفر طبیب خاص برای معالجه شاه وخانواده شاهی بوده است و واسع در۱۲۸۳ ق ه داعی اجل رالبیک گفت ودرپایان تپۀمرنجان سمت شمال تپۀ مذکوردرمقبره اجداد خود دفن شده است. روزپنجشنبه قبل ازعصر۱۶میزان ۱۳۳۲ ش ه بامحمدشفیع خان حکیم که ازاحفاد واسع میباشد بأرامگاه آن مرحوم رفتم. لوحۀ تربتش که به پایان پای بود دراثر سرازیرشدن آب باران ازفرازتپه درسالیان نصب لوحه زیر زمین شده بود ازاهل قریه که به نزدیک آن مقبره بود بیلی بدست آورده خاک راتاپایان لوحه ازلوحه دورساخته نقل اشعارش که تاریخی درلوحه منقور بودبرداشتم لوح تربت محرابی است ودرقسمت فوقانی – روزوسال وفات به نثر نوشته شده است متأء سفانه بیت اول اشعار حک شده تنها«یوم جنعه»روشن بود وبس بناء دانسته شدم که(یوم چندماه چه)وشایدکلمه شریف یاآیه ازآیات قرآن کریم هم بوده باشد«اشعار تاریخیه لوح تربت واسع»
آنکه اوازیوتی الحکمه خدایش برگزید
برحکیمان رمانه برهمه روی زمین
راستش افراشت درعالم بعلم ومعرفت
کرد ازعلم گمانش فائض علم الیقین
گشت چون علم الیقین حاصل ازامداد حق
شد متوره دیده اش ارسرمۀ علم الیقین
شدچون ازعین الییقینش کحل مازاغ البصر
دل گرفت ازعالم وپیوست با حق الیقین
گرزمانه خون بگرید درفراقش می سزد
که نزاده مادر ایام فرزندی چنین
سال میلادش غلام واسع عبدالواسعش
اسم محضه بود باد اواسعش یاروقرین
سال فوتش رازپیر عقل من جستم «رسید»
بافغان درد ناک وناله زاروحزین
هاتف غیبی فگند ارعلم آنگاه گفت
جنت فردوس بادا جای اوتایوم دین
اشعار منقورشده برین لوح ازعبدالرشید خان حکیم است اونیز ازین خاندان بود عبدالرشید خان دراوایل بدربارضیاه الملت والدین امیرعبدالحمن خان ازدیگر اطباء امتیاز داشت ومعالجه شاه وخاندانش باو مفوض بوده اما آخر بتقربی شاه ازور نجیده واو را ازجمله درباریان خود کشیده است. اشعار واسع یکدست واقع شده طرز سخن رانی اورا ازاشعار ذیل می توان فهمید وبنابرآن بحکم مشتی نمونه یی ازخروار بدو غزل وچند بیت اکتفا شد:
کشاید جسم بیمارش چوقانون مداورا
شفا تبخاله بند دبر لب ازحسرت مسیحارا
برون زاطلاق هرقید است سیر عالم وحدت
مکن سدره تجرید ایغافل من ومارا
ندامت حسرت یوم جزا نتوان شد ازغفلت
ادا امروز کن ازگردش خود دین فردارا
توباشی سرطلسم اوبه پیش ظاهر وباطن
شود اسم توبیرون حل کنی گراین معمارا
گریبان چاک الفت کسون عریان تنی دارد
اگر مردی مده واسع زکف دامان صحرارا
سخت جانی همچو تودرعشق کمتر یاد داشت
دشت اگرمجنون وکوه بیستون فرهاد داشت
درشکارستان صید امکان راحت مشکلست
حلقۀ این دام عمری شد که درکف باد داشت
بسمل حسرت طپش دربیضه دارد بال شوق
پیکر طاوس داغ عشق مادر زاد داشت
پیش مژگانش سپر تن کرد ازبی جوهری
سنگدل آئینه گوئی سینه ازفولاد داشت
صدچمن مضمون رنگین بست دروصف رخش
طبع من دردست واسع خامه بهزاد داشت
اگر درسینه دل چون شمع درفانوس می سوزد
ولی این شعله آخرپردۀ ناموس می سوزد
مپرس ازحرفت دل شعلۀ جوالۀ دارم
زتاب شوق نبضم دست جالینوس می سوزد
سری درزانوی فکرت سراسرحسن اندر جان
بلای پرده عشق بتان معکوس می سوزد
بسیر لاله وگل جلوه آرا شد چو درگلشن
بتن هر موز اشکم چون پرطاءوس می سوزد
بدیر ازنالۀ آتش فشان سینه ام واسع
فغان چندین نوادر پرده فانوس میسوزد
برده دل ازکفم ولی شادم
که بدین حیله می کند یادم
رفت وبرآتشم نزد آبی
می شوم خاک تابرد بادم
نسخه انتخاب درد وغمم
چشم بیمار اونهد صادم