به آستان نبوی
ای به نام تو افتخار سخن
از دمت مشکبو بهار سخن
هر چه دارد جهان جمال و جلال
یافت از فیض حضرت تو کمال
نی تو از هر کمال والایی
وز جمال و جلال بالایی
بود تاریک کلبه ی امکان
گر نمی تافت نور تو به جهان
جهل بر علم حکم رانی داشت
خاک، دعوی آسمانی داشت
خاک دعوی آسمانی داشت
سرکشان حاکم جهان بودند
مالک الملک این و آن بودند
ظالمی چند، بر بشر آمر
بر بدونیک آدمی قاهر
بردر کعبه بت پرستی چند
از شراب غرور مستی چند
خوجگان سفیه خون آشام
همه در خون خلق صبح و شام
تو به این کهنه دیر جان دادی
عالم مرده را روان دادی
شب دیجور خلق روز از تست
صبح امید دل فروز از تست
ما غریبم ف تو غریب نواز
«به غریبان شهر خود پر داز»
جرعه ای لطف کن که تشنه لبیم
راه پیمای وادی طلبیم
ای سحاب کرم نما کرمی
خشک شد مزرع امید نمی
بر گشالب که سر بسر گوشیم
بیخود و بینوا وبی هوشیم
شکر افشان از آن لب شکرین
که شود کام جان ما شیرین
آنچه زان لعل ناب می بارد
آنچه زان لعل ناب می بارد
نجم نج آفتاب می بارد
ای سحاب کرم نما کرمی
خشک شد مزرع امید، نمی
بر گشالب که سر بسر گوئیم
بیخود و بینوا و بی هوشیم
شکر افشان از آن لب شکرین
که شود کام جان ما شیرین
انچه زان لعل ناب می بارد
نجم نجم آفتاب می بارد
دل من کلبه ای است ظلمانی
پایمال بتان پنهانی
برفگن ای چراغ خانه ی دل
این بتانرا ز آستانه ی دل
ای ت معمار عالم تقدیرا
ساز بتخانه ی مرا تعمیر
دل من را زفیض یزدانی
آشتی بخش با مسلمانی
سیل برخاست نا خدایی کن
راه گمگشته رهنمایی کن
نا خدایان ما پریشانند
همه در کار خویش حیرانند
زین طلسم سیاست موهوم
روز اقبال ما شده شب شوم
ای به برهان حق طلسم شکن
این طلسم فریب را بشکن
از نو افگن در این کهن درگاه
نعره ی لا اله الا الله
فتنه جویان این کبود حصار
در کمین اند از یمین و یسار
اندرین رستخیز آفت و بیم
دستگیری نما به لطف عمیم
به طفیل مقربان درت
به دل عاشقان خونجگرت
به کسانی که اندرین درگاه
یافتند از مقام عزت راه
به غم عارفان سوخته دل
که شدند از قبول تو مقبل
به نیاز امیدوارانست
به تمنای جانسپارانت
به سروشی که سرادق راز
داده در گوش خاطرت آواز
به همان دم که محرمان بار
پرده برداشتند از اسرار
پشت آن پرده صد جهان دیدی
آنچه میخواستی عیان دیدی
بر درت امدم، پناهم ده
به حریم قبول راهم ده