129

ترا تصویر میسـازد دو چشم بیقرار ما

از کتاب: مروارید گمشده ، غزل
05 February 2016

ترا تصویر میسـازد دو چشم بیقرار ما

میان سینه پنهان میکند بی اختیار ما


لذت چون موجِ دریا میزند صد غوطــه در جانم

دمی که می نشینی لحظه ای تو در کنار ما


همی خون میخورم کین عمر من بیتو چه سان بگذشت

چرا صیدت نگـردیدم نکردی تو شکار ما


دو عالم را بگردیدم  مه و خورشید را دیدم

ندیدم هیچ زیبا صورتی چون تو نگار ما


جهان جنت نشان میگردد از یک خنده ات جانا

بیا وز یک تبسم رنگ رنگین کن بهار ما


دلم آئینه شد تا عشقِ تــو صیـقل بــه جانش زد

به مردم آب حیوان گشت از عشقت غبار ما


مپرس از من که در جــانم چه دارم «واهِبـا»از عشق

که میسـوزد زبانــم تا بگویم از شرار ما