129

چشم به راه نامه

از کتاب: مروارید گمشده ، غزل
05 February 2016
چشم به راه نامه
مدتیست دیدۀ من منتظر نامۀ تست
نامۀ پر ز صفا
 حاوی از لطف و وفا
نامه های تو که تو نامه همش میخوانی
بهر تو نامه و  بر من بود آن گنج نیاز
بهر تو کاغذ  و بر من ورق از صفحۀ قلبم
جا بجا کردن هر لفظی تو در آن
 بهر تو جملۀ اما، 
بر من آن  خشت محبت که به آبادی این خانۀ ویران دلم آمده جمع اند
گفته های تو، بتو نقشی ز تصویر نگارش
بهر من صورتی از باغچۀ عشق خدایی
که تولد شده از دامن خورشید صداقت
نامه های که به من داده ئی تو

نامه نیند
خط و احوال و خبر نیست مرا
نیست یک کاغذ بیجان، بسته در سینۀ تاریک لفافه
نامه ات پردۀ رازیست ز احساس درونت
راز بنهفتۀ از عمق جنونت
آن جنونی که در آوردی در الفاظ
هر یک آن لفظی که از قلب تو چون آتش سوزان
سر زد و نقش ورق شد
سرخ چون موج شقایق
داغ چون شعلۀ خورشید

گرم و تفسان بیرون از سینۀ سوزان یک عاشق
ساخت اطراف تن سرد مرا
چون  تنورِ طرب افشان
تن شد از شوق تو در جوش
 واله و بیخود و مدهوش
رفت در قعر تلاطم
 غرق گشت در تو و شد گم

این گمی، بی سر و سامانی و بیگانگی از خود
لذتی بود چو کوثر
لذت آب حیات بود مرا
حال کز نامۀ تو نیست خبر
قلب تنهای من افسرده شده
شب کنم دست دعا پیش خدایم بالا
روز میگیریم و غرقم
 درین مُحلکۀ رنج جدایی
بسته در دام تأثر

سرد و خاموش پر از یأس و پر از وحشت و از ترس
ترس دوری، ترس مأیوسی  و فرقت
نا شکیبائی  ز وهمی که، مبادا
برده ئی عشق من از یاد
دیگر آن خانۀ قلب تو به من جای ندارد
من دگرمهد تمنای تو نیستم
من دگر زیب خیالات تو در عالم تنهایی و حسرت
نیمه شب، وقت سحر گاه
وقت آن روشنی ئی ماه

که همی سر  زند و تابد  ا ز آن پنجرۀ بر بستر نازت
نیئم،  و رفته ام از یاد
من در اندیشۀ اینم
که چه کردم که تو رنجیده ئی از من
چه خطا شد که دل از من بگرفتی
چه شد آن وعده و آن عهد و محبت
چه شد آن عشقی که میدادی به من
چه  شد آن مهری که ورزیده مرا زنده نمودی
مکُشم باز به بی مهری و دوری
مکنم دور ز خیالت
مبر از یادم و دیوانه مسازم

تو مرا جان و جهانی، تو مرا قدرت و شانی
تو مرا مذهب عشقی
توئی ایمان من و راحت من
 روح و روانی
دوست میدارمت و چشم براهم
منتظر بر سر راهم
راه قاصد ، راه آنیکه مرا با خبر از حال تو سازد
راه آن عشقی که تصویر شده در پارۀ کاغذ
وقتی می خوانمش از عالم نابودی شوم زنده
روم طرف جهانی که بهشت است
بهشت جاویدانی

مبر از یاد مرا و بفرست باز یکی  نامه ای بر من
تا شوم غرق تو و گم به تمنایی تو گردم
دوستت دارم و قربان اداء های تو گردم