32

قصص الانبیاء پوشنجی یا نابی؟

از کتاب: مقالات دری

تتمه تعلیقات طبقات ناصری

قصص الانبیاء پوشنجی یا نابی؟

از نسخ نایاب خطی 

شاغلی محمد حسین بهروز عضو سابق انجمن تاریخ- که اکنون در کشور شوروی  مشغول تحصیلات اند، بعد از طبع و نشر طبع دوم طبقات ناصری منهاج سراج جوزجانی نخستین بار مرا از وجود یک کتاب نایاب خطی بنام قصص الانبیاء پوشنجی اطلاع دادند، و یادداشتهای که از آن نسخه خطی گرفته بودند با چند خطی همان کتاب در دسترس من گذاشته.

این یاداشتها و اوراق خطی معلومات مزیدی را دربارۀ قصص نابی که در تعلیقات جلد دوم طبقات ناصری (ص۲۹۹و ۴۰۸ ببعد) بران بحث رفته بود، فراهم آورد. و مقالتی را در تتمیم تعلیقات مذکور نوشتم، که اینک برای تکمیل معلومات خوانندگان محترم آن کتاب، در مجلۀ آریانا تقدیم می شود و هم باغتمام فرصت ازین کمک ادبی آقای محترم بهروز که موجب نوشتن این مقالت و تحقیق یک مطلب جدید گردیده تشکر نمایم زیرا اگر یاد اوری و یادداشتهای ایشان نبودی هر اینه این مطلب مکتوم ماندی.

اینک عین مقاله:

در سنه ۱۹۵۴ م چون نویسنده این سطورجلد دوم طبقات ناصری منهاج سراج جوزجانی را با تعلیقات مفصل از دانشگاه پنجاب شهر لاهور  طبع و انتشار داد در آخر آن کتابی تعلیقی را در شرح تاریخ و قصص ابن هیصم نابی نوشت، که این کتاب یکی از آثار گمشده تاریخی است ولی منهاج سراج نسخۀ آنرا در  حدود (۶۵۸هـ) هنگام نوشتن طبقات ناصری در دست داشت.

در حین طبع ثانی جلد طبقات ناصری که بصورت مکمل تر در سنۀ (۱۳۴۳ش) به نشر آن از کابل  موفق شدم مبحث تعلیق مذکور را با برخی معلومات جدید تکمیل کردم که تخلیص آن چنین است.

اسم هیصم در نسخ خطی بدو املاء مهمله و ضاد معجمه آمده. و چون هیصم در عربی مرد دلیر و بیشه باشد (۱) و نام هیصم به ضاد منقوطه در ماده هضم نیامده، بنابرین شکل هیصم آن بدون نقطه قابل قبولست و نسبت او هم به ناب است که این قصه در میان فیروز کوه و غو و هرات واقع بود، و در آنجا آبی و صحرایی لطیف ووسیع بنام سه گوشه ناب وقوع داشت و چچون علاء الدین غوری را با سنجر اختلاف افتاد، علاء الدین بر ناب و او به مار آیادو هراه الرو درد و ان جایها را نهب و غارت کرد.

در برخی از نسخ خطی نام هیصم به ضاد منقوطه نقل شده ولی تصمیه به هیصم در خراسان رواج داشت و امام ابو عبدالله محمد بن هیصم صاحب کتاب اعجاز القران و از اشیاع محمد بن هیصم صاحب کتاب اعجاز القران و از اشیاع محمد بن کرام سیستانی و امام فرقۀ هیصمیه را می شناسیم که عقاید وی بطایفه جسمه میلی نداشت. (۲) همچنین مردی از معاصران و ممدوحان حکیم سنایی علی بن هیصم بود که در دیوان سنایی ستایش های و موجود است و هکذا ابو نعیم  حمزه بن هیصم فوشنجی هیصم بدون نقطه حرف ماقبل آخر ضبط گردیده است. در مجمل فصیحی تالیف فصیح احمد بن جلال الدین فصیحی خوافی هروی که بعد از سال (۸۳۶هت) نوشته شده یکنفر بنام هیصم بن محمد بن عبدالعزیز ناوی مذکور است که در بارۀ نسبت ناوی تصریح میکند

الناوری و هو نسبه الی ناو قریه من هراترود (۵)

ازین تصریح فصیحی می دانیم: که امام هیصم بن محمد ناوی همان شخصی است که منهاج سراج اورا بنام ابوالحسنی هیصم بن محمد نابی مؤلف تاریخ و قصص دانسته است وی بقول فصیحی نواسۀ دختری (ابن بنت) محمد بن هیصم کرامی ناوی پیشوای فرقۀ هیصمیه از کرامیان هراتست که در ۲۸ شوال ۴۰۹ هـ در نشاپور در گذشته است.

در کتابخانۀ شاهی کابل که جامع برخی از نسخ نادر و نایاب و گرانبهای خطی است کتاب بنام قصص الانبیاء بزبان فارسی و خط و کاغذ قرن ششم یا هفتم هجری موجود است که کتاب جداگانه غیر از قصص الانبیاء اسحق ابراهیم ابن خلف نشاپوری (طبع جناب یغمایی  ۱۳۴۰ تهران) باشد این کتاب اصلا بزبان عربی تالیف ابو الحس بن لهیصم ۷) الفونجی بودف که محمد بن اسعد بن عبدالله حنفیی بستری آنرا بفارسی ترجمه و بنام اتابک اعظم نصره الدنیا و الحق و الدین اهداء نمود و یک نسخۀ خطی این کتاب در کلسیون کتب خطی مستشرق معروف ایدورد براون بود  که در سنه ۷۳۱هـ نوشته شده و در فهرست این کتابها در سلسلۀ مطبوعات گیب ذکری از آن رفته است ۸)

در مقدمه نسخه کابل چنین نوشته است:

چنین گوید بندۀ ضعیف محمد بن اسعد بن عبدالله حنفی التستری عفی الله عنه که چون طبایع مسلمیه را بخواندن و شنودن احوال گذشتگان و اسماء و قصص ایشان شغب عام میباشد و در مطالعه و اسماع آن فواید بسیار است و شک نیست که بهترین خلایق پیغامبرانند و قصص و اخبار ایشان بهترین قصص و اخبار خواهد بود

درینکه محمد بن اسعد در کدام سال بترجمۀ این کتاب پرداخته بر ما روشن نیست ولی از زبان ترجمه و سبک نثر نویسی آن بر می آید که مربوط باواخر دورۀ سلجوقیان و قرن ششم هجریست اگر چه در اتابکان شبانکاره و اتابکان لرستان و بنی هزارسب چندین نفر شاهان لقب نصری الدین داشته ولی این تابک اعظمی که تسری کتاب خود را بدو اهداء کرده غالبا محمد پهلوان جهان  ابن ایلدر کراز اتباکان شمال غرب ایران خواهد بود، که در سنه (۵۸۱هـ) در گذشته است (۹) زیرا محمد راوندی در راحه الصدور بارها اورا نصری الدین نامیده و نیز خواجه ظهیر الدین نشاپوری اورا اتابک اعظم نصری الدنیا و الدین محمد ایلدکز  می نویسد (۱۰) و چون این اتابک محمد از (۵۶۸تا۵۸۱هـ) حکمرانی داشت پس باید ترجمۀ هم بین این سنوات شده باشد.

اکنون این حقایق منوقله را در تحت مطالعه و تدقیق قرار داده و نتایج لازمه را از آن می گیریم:

۱.منهاج سراج جوزجانی با صراحت و مکررا مؤلف کتاب قصص و تواریخ را نابی میداند، ولی در نسخه های ترجمه فارسی کابل و ایدروردبراون هر دو پوشنجی بود و این دو جای در شرق و غرب هرات واقع بوده و لا اقل در بین خود فاصلۀ صد میلی دارند این اشکال در صورتی رفع میشود که ما پدر هیصم و پسرش ابوالحسن راهرود در تالیف کتاب دخیل و سهیم بدانیم و بگوئیم: که پدر و اجداد این دودمان کرامی اصلا نابی بودند ولی ابوالحسن پس هصم از ناو به پوشنگ غربی هرات انتقال مکان کرده و خود را باعتبار مسکن ثانوی خوی بوشنجی نوشته باشد.

۲.در دو نسخۀ ترجمۀ فارسی تستری متفقا نام مؤلف نسخه  عربی مولانا الامام العالم ربانی شیخ ابو الحسن بن هیصم بوشنجی است.

اما منجاه سراج در مورد متعدد طبقات ناصری نام این کتاب را گاهی قصص ابی الحسن بن لهیصم و باری قصص ابن هصم و قصص نابی- و صاحب تالیف قصص نابی هیصم که کنیت او ابولحسن بود و نام لهیصم بن محمد نابی- و تاریخ ابن هیصم و ابوالحسن  لهیصم بن محمد نابی نوشته (۱۱) و تطبیق این اقوال کارری دشوار است. زیرا اگرمتن منقول  طبقات ناصری ار در نسخ خطی مورد اعتبار بدانیم، در اقوال خود منهاج سراج تناقضی بوجود می آید در اعتبار بدانیم، در اقوال خود منهاج سراج تناقضی بوجود می آید در آنجا که گاهی ابو الحسن را پسر هیصم مینوسد و باری نام مؤلف را هیصم و کنیت اورا ابوالحسن ابن محمد نابی می آورد. در حالیکه در نسخ ترجمۀ تستری نام مؤلف ابوالحسن بن هیصم است . 

این اشکال را بصورتی حل توان کرد، که ما مؤلف اصلی قصص را هصم ب محمد کتاب بشماریم. و چون هیصم نواسۀ دختری ابو عبدالله محمد کرامی بن هیصم بود و او در سنۀ (۴۰۹هـ) از جهان رفته پس عصر زندگانی مؤلف قصص هیصم بن محمد را در حدود (۴۷۰ هـ) تخمین کرده می توانیم و باین حساب باید پسرش ابو الحسن متمم قصص  در حدود (۵۰۰هـ) زندگانی داشته باشد.

برین سخن که پدر و پسر هر دو در تالیف و تکمیل کتاب دست داشته اند قرینه هایی نیز موجود است:

اول: اینکه ترجمۀ تستری فقط قسمت قصص انبیاء است که باید هیصم آنرا در جلدی نوشته باشد. ولی منهاج سراج این کتاب را چهار جلد گویدف و قسمت تاریخ خلفای عباسی و حتی احوال ملوک طاهریه پوشنگی و دیلمیان و صفاریان و سامانیان و سوریان و غوری را هم از آن نقل می نماید و ازین بر می آید که مجلدات بعدی کتاب، مشتمل بود بر احوال دودمانهای شاهی خراسان در عصر عباسیان بغداد برین سر زمین حکم رانده اند. و شاید مکمل ابن مجلدات ابوالحسن بن هیصم باشد و برین منهاج سراج این کتاب و مولف آنرا طوریکه گذشت- بعناوین مختلف یاد کرده و اید اورا خلطی هم در بین پدر و پسر روی داده باشد.

دوهم: هیصم نابی قصص انبیاء را بزبان تازی نوشت، که آنرا منهاج سراج قصص نابی منسوب به هیصم نابی گوید ولی در آنجا که آنرا تاریخ هیصم می ماند، مقصد از آن تکملۀ پسرش ابو الحسن باشد، که پدر ساکن ناو (ناب) او به شرقی هرات بود، و پسرش ابو الحسن باعتبار مسکن جدید خود به پوشنگی شهرت یافته باشد.

۳.از روی معلوماتیکه در دست است شجرۀ این دودمان ناوی کرامی ثم پوشنگی را چنین ترتیب باید کرد:

عبدالعزیز ناوی                              هیصم امام فرقۀ هیصمیه 

ابو عبدالله محمد کرامی ناوی متوفی ۴۰۹هـ

دختر در حدود ۳۳۰ هـ

      محمد                                                                              عبدالله

هیصم مؤلف قصص در حدود ۴۷۰ هـ (نابی) 

ابوالحسن ابن هیصم         ابو نعیم حمزه فوشنجی                       علی 

                                                                            (ادیب و صوفی)

تکمیل کنندۀ قصص                      محدث)

در حدود ۵۰۰ هـ

(فوشنجی)

اکنون منختبی از نثر تستری که ترجمه از عربیست با همان املاء اصل نسخۀ خطی کابل بیاوریم:

ذکر فتنه شدن داود علیه السلام:

بعضی گویند سبب فتنۀ داود آن بود که روزی با علماء بنی اسرائیل نشسته بود گفتن آدمی  البته از گناه خالی نباشند و هیچ کس نیست در عالمی بی گناه داود با خود گفت من خود را بطاعت مشغول کنم و جهد کنم که گناهی از من صادر نشود و بگفت که بحول و قوت خدا این کار بکنم. و بعضی گویند سبب آن بود که روزی در مناجات گفت یا رب من در کتاب تو خواندم که در حق پیغامبران اکرام کردی و ایشان را برگزیدی ایشان بچه چیز مستوجب آن کرامت شدند، تا من آن کنم که ایشان کردند. حق تعالی اورا وحی کرد که ای داود ایشان را بچیز ها مبتلا کردم و بلادها دادم. ایشان صبر کردند بدان سه چیز مستوجب کرامت شدند.

داود گفت: یا رب مرا نیز مبتلا کن تا صبر کنم. حق تعالی اورا و حی کرد که ای داود چرا بلا را بر عافیت اختیار کنی خود را  نگاه دار که درین ماه روز دو شنبه سیزدهم ماه ترا ببلائی مبتلا خواهم کرد و آن ماه رجب بود چون سیزدهم ماه شد داود به محراب در رفت و منتظر بلا نشست و در تشویش افتاد و بزبور خواندن مشغول شد ناگاه مرغی بر صورت  کبوتری از دربچۀ محراب پیش او افتاد،و بعضی گویند ابلیس خود را بدان صورت کرد و پیش او افتاد روایتی دیگر آنست که که تن آن مرغ از زر بود و پلها از دیباج مکلل بدر و منقار او از فیروزه پنداشت که از مرغان بهشت است و از حسن او متعجب بماند و او پسری کوچک داشت با خود گفت: این مرغ را از بهر کودک بگیرم تا بدان بازی کند دست دراز کرد تا مرغ را بگیرد پارۀ ازو دور تر شد و بپرید دو د پیشرفت مرغ پارۀ دورتر شد پس داود از جای برخاست و خواندن زبور ترک کرد و مرغ بپرید و بر دربچه محراب افتاد داود رفت که از آنجا بگیرد بسوی بستان اوریا برپرید و بستان بر جنب محراب داود بود نظر انداخت تا مرغ کجا  رفت زنی دید نزدک حوض بستان برهنه سر بشانه می کرد و چون ان زن سایۀ مردی دید سر بالا کرد داود را بدید و اورا موی درابود مویها بیفشاند، و تن خود را بدان مویها پنهان کرد داود چون  آن حال بدید گفت : انا الله و انا الیه راجعون، لاحول کرد و بجای خود باز گشت و زن او ریا نیکو ترین زنان ان روزگار بود، داود غلامی را بفرستاد تا بنگرد که آن زن کیست و حال او چیست؟ غلام باز گشت و گفت آن زن متشایع دختر حنانا، زن اوریا بن صوریاست و اوریا با تابوت بود در جنگ بلقا و یواب پسر و خواهر داود بود امیر آن لشکر و ایشان قلعه را حصار گرفته بودند داود به یواب نامه را بر اوریا خواند گفت: سمعا و طاعه تا بوت را بر گرفت و در جنگ رفت و قلعه را فتح کرد و از سنت ایشان ان بود که مردی دلیر از سبط یهودا تابوت را در جنگها پیش حرب بردی و جنگ کردی تا کشته شدی یا فتح نمودی و نشایستی که باز گشتی چه اعتماد لشکر برو بودی. مصنف گوید در باب عشق داود وزن اوریا روایات بسیار آمده است که فراخور حال و منصب پیغامبران نیست، و مثل آن بریشان نسبت نشاید کرد از آن سبب آنرا نقل نکردم چه مثل آن از بازاری و عوام خلق نیست خاصه از پیغامبران (۱۲)