129

گفتا، گفتم

از کتاب: مروارید گمشده ، غزل
05 February 2016

گفتا: کی میزند دَر، گفتم: منم غلامت
گفتا: چه خواهی از من، گفتم: فقط سلامت

گفتا: چه خواهی کردن گر از تو رخ بتابم
گفتم: که صبر ایوب، تا لحظۀ قیامت

گفتا: کی همرۀ تُست کز مرگ نیست باکت
گفتم: خیالت ای مه، داد ست استقامت

گفتا: کی راه بنمود تا قصر شاهی ئی من
گفتم: که عطر زلفِ پیچانِ مشکفامت

گفتا: که دامنِ تر داری ز اشک دیده ؟
گفتم: که زردی ئی رُخ می باشدم علامت

گفتا: چراست خالی دستت به درگۀ من؟
گفتم: گدائی حُسنم کم کن مرا ملامت

گفتا: برای وصلم باشد ترا چه عزمی؟
گفتم: وفا ز بنده ، عدل از تو بی غرامت

گفتا: ترا چه خوشتر از نقل و صحبت من
گفتم: به رقص آیم چون بشنوم کلامت

گفتا: کجاست «واهِب» کز من خبر ندارد ؟
گفتم: که بیخود از خود از چاشنی ئی جامت