حدیث عزیمت هلاؤ بطرف حلب وشام
چون هلاؤمغل دل ازکارو باربغداد فارغ کرد،عزیمت طرف حلب وميا فارقين و ايمد(ه) کرد؛ واین ولایت را دیار بکرگویند،وایمد(۱) ولايت پسرشهاب الدين ملك العادل شام (۷) است، واو راملك الكامل لقب است ومردی درغایت دینداری وتقوى (تمام) سبب رفتن درآن دیارآن بود که پسرملك شهاب الدين غازی ملک ميفارقين وماردين وا يهد بود و این بده باره شهرو قلعه ازآن دیارتعلق بدو داشت، و چون لشکر جرماغون (۸) و با جونوین (۹) که اران و آذربایجان (۱۰) وعراق را بگرفتند، بسرحد های آن ولایت تاختند،ملوك آن حدود جمله شحنگان راطلب نمود ند [و] این پسرملك شهاب الدین غازی ملك الكامل عزيمت دریافت
(۱) اصل: بقدره هزار (۲) مط ومب: و در دورا (۳) مب: بقتل (۴) این عنوان از اصل وراورتی گرفته شد، درمب همان (حديث حارثه دارالخلا قه تکرارشده(۵) اصل ایمل (۶) مط ومب: این ولایت (۷) مط ومب: شاه است (۸) مط وهب: جرماعون(۹) درنسخ خطی مط: باجو و ماجوهم آمده (۱۰) مط ومب:آذربیجان
خروج مغل طبقه۲۳ (۲۰۱)
خدمت منکوخان کرد،وازوی تشریف خاص یافت و سبب آن بود، که درمجلس شراب خوردن پسرملك شهاب الدین غازی راخمرفرمود، اوامتناع نمود و نخورد، منکوخان بسبب امتناع از و [به] پر سید جواب داد که در دین مسلمانی حرام است و من خلا ف دین خود نکنم، منکوخان را این سخن خوش آمد قبائی پوشیده بود هم در مجلس به وی داد واعزازکرد وازین معلوم می شود که صلابت در دین مسلمانی به همه مواضع مفید میباشد نزديك ما فرومسلمان .
القصه چون هلاو نامزد مملکت ایران شد.منکوخان فرمان داد تا ملك العامل با هلاو بطرف عجم بازآمد (۱) [چون] بدیار ( بدرعراق رسیدندوهلاؤرا بزدمت دادن بغداد عزیمت مصمم شد، ملك الكاملی پسرملك شهاب الدین غازی رافرمود که از ولايت خود هفت هزار سوار وبیست هزارپیاده باید که بدربغداد بیاری ومدد نمائی، پسرملك شهاب الدين گفت:حد أشكرمن این قدرنباشد( که دو هزاریاسه هزارسوار و پنج شش هزار پیاده بيش (حاضر) نتوانم کرد،هلاو درطلب سوار بیشترغلونمود، ملك العامل برجواب اصرار کرد و با وزپر خود که مسلمان (۴) بود از معارف سمرقند درسرگفت: مراچنان می نماید که کامل عصیان درسردارد و باما موافق نیدمدت اورامی باید کشت.
وزیرمسلمان سمرقندی را باملك الاهل محبتی بود اورا ازین قصه واندیشه درسرخمرکردملك الكامل دیگرروز به نزديك هلاؤرفت واجازت شکارخواست اجازت یافت از آن موضع بیرون آمد(۴) با هشتاد سوارخاص خود ازلشکرکفاربه تعجیل بیرون رفت و بيتاريق ولایت خود براند چنانچه به هفت روز بولايت خود رسید و جمله شحنگان مغل را فرمان داد تا به پنج میخ بردیوار ها زدند يك ميخ مه ليك برپیشانی و چهار میخ بر دست و پای،چون ازغیبت اوسه روزبگذ شت هلاورا ازحال رفتن اومعلوم شد سواروشکر درعقرب او فرستاد اورا درنیافتند بازگشتند.چون ملك کامل (۴) پسرملك شهاب الدين برولايت خود رسید [به] نزديك ظهيرالدين الناصر(۵ ) کسان فرستاد ومدد طلبد تا به لشکرخود ضم
(۱) درنسخه اصل،رود نوشته شده و بخط جدیدی آنرابه (آمد) تصحیح کرده اند مط ومب مانند متن (۲) اصل؛ سلمان (۳) مط ومب: رفت(۴) مط ومب: الكامل (۵) مط ومب طير الملك الناصري ياصير الملك و لناصری
(۲۰۲) طبقه۲۳ خروج مغل
کند و بدارلخلافه آید،ملك ناصر(۱) موافقت مدد نمود، پسرملك شهاب الدین غازی با حشم خود تمامت سواروپیا ده عزيمت بغداد کرد و دراثناء راه از واقعه بغداد و شهادت [ يافتن امیرالمومنین خبریافت به تعجیل تمام بازگشت وحصاروشهرها را مستحکم (۲) کرد وصحرا نشینان ولایت خود را خبرداد تا جمله بمواضع حصين پناه جستند وخود به قلعه ميا فارقین درآمد و مستعد غزو وجهاد بنشست، واین قلعه (۳) میافارقین شهری است محورو برشمال او کوهیمت بس بارفعت و بربالای آن کوه داراست که آنرا مرقومه گویند موضع متبرك است وازبالای آن کوه آبی بزرگ بیرون می آید و درشهرتگابی است که آب دران میرود، و جنوبی آن شهربا غهاست و شرقی اومقابر است واین شهر تل ربض وفصيل دارد چون هلاو دلا زار بغداد فارغ کرد، پسر خود را با جميع لشکر مغل بولايت او فرستاد، جماعۀ کنار پدر قلعه مافارقين آمدند و حصاردادند، و جنگی آغاز نهادند و مدت سه ماه زیادت بردرآن قلعه جنگ سخت کردند و بسیار کشته و خسته شدند و بدوزخ رفتند،والله اعلم