32

واره

از کتاب: جغرافیای تاریخی افغانستان
04 November 1982
از کلمات مهم تاریخی که میتوان آنرا از ریشه بسی از الفاظ آرایی قدیم پنداشته (واره ) است که با این نام از طرف یما yama اساس اولین مدنیت و آبادنی نهاده شده بود چون این کلمه درالسنۀ مهمه آرایی وتاریخ کشور ما اهمیت بسزایی دارد بنابران میخواهم پاره یی از معلومات لسانی و تاریخی را که درین باره فراهم آورده ام درین مقاله تقدیم خوانندگان گرامی خویش گردانم.

متن مهم و اولین کتابیکه درین باره بما معولمات میدهد حصۀ وندیداد کتاب اوستاست که شرح بسیار دلچسپ و مفیدی را حاوی است و حتی جزویات نقشه تعمیر این عمران تاریخی بخدی را هم میتوان از آن بدست آورد این پارچۀ تاریخی وندیداد درتاریخ عمران و آبادانی کشور وثیقه ء محکم و مهمی است ومیتوان از ملاحظه آن به فکر عمرانی اسلاف پی برد وتاریخ مدنیت این سرزمین را از آن آغاز کرد.

وندیداد گوید: که آهو ره مزدا به یما داد تا (واره ) را تعمیر کند.که ضلع آن باندازه طول یک میدان اسپ دوانی باشدو آتش درخشان و یکی یک جوره از نسل های گاو و گوسفند، سگ و پرندگان و غیره را در آن جای بدهد وتخم های درختان بلند و میوه های خوشبو را در آن بپروارند و آدمان کوزپشت و دیوانه و تنبل و بدخوا و دروغگو و حاسد و مبروص و خراب دندان و معیوب را در آن جای ندهد.

در واره باید آب روان به طول یک هاتره (تخمینأ یک میل ) جاری باشد و چمنهای سرسبز و خرمی را دارا باشد و درحصۀ بزرگ این آبادانی باید شش جاده در حصۀ وسط کشیده شود و سه جاده فرعی کوچکی هم درحصه های
دیگر آن تمدید گردد که جاده های کلان آن ظرفیت سکنای هزار مرد و هزار زن داشته و در جاده های کوچک هم (۶۰۰)نفر بنگجد این شهر باید که دارای یک دروازه و یک کلکین باشد.

یما امر یزدان را بجای آورد و از گل واره یی را که امر شده بود بساخت و در آنجا مسکنی را آراست که صحن و یک بالاخانه و صالون (دالان ) داشت و نسل انسان و حیوانات و درختان و پرندگان را در آنجا پرورید."(۱)

باین گونه (وارۀ)یما دربخدی تعمیر و اساس اولین مدنیت گذاشته میشود و این عمران تاریخی در ادوار دیگر هم شهرتی دارد و نام آن هم به مرور دهور تحول میکند و تا اکنون هم این نام زنده و برقرار و بقایای واره تاریخی دربلخ بصورت تلهای خاک نمایان است که مادر سطور ذیل شرح این تحولالت تاریخی را تا جایی که بتوانیم مینویسیم :وارۀ تاریخی یما، پسانتر کانون دیانت زردشت گردید و یکی ازفرزندان سه گانه زردشت که یورو تاد نره نامداشت به تولای ابن معبد منصوب گردید او را متولی واره lord of the xara Imorta میگفتند.(۲)

کلمه (واره ) که نام این تعمیر تاریخی و پسانتر معبد معروف زردشتی دربخدی بود. در بین آریائیهای باختر و هندی آنقدر شهرت کرد که دراکثر السنۀ نژاد آریا ریشه دوانید تاکنون هم محفوظ است در زبان سنسکریت به معانی تقریبی و شاید مجاری کلمات زادی ازین ریشه موجود است. وار Var محوطه، جای، ستی گاه هندوان واره ربع یکشهر مسکن طبقات Vara مختلف واری صحی احاطه، دربار باغ (۳) کلماتی است که باین ریشه نشئت میکند زیرا از ربعان دین زردشتی مرکز مهم بوداییت میشود.

این تجدید و تحول دیانت آتشکده معروف بخدی را به معبد و بتکدۀ بودایی تبدیل میکند و (واره ) اوستایی به وهار بودایی تحویل میشود وهمین کلمۀ عصر بودایی است که پسانتر از آن اسمای بهار و نوبهار میزاید.(۱)

برخی ازمحققین تاریخ را عقیده برین است که اصلأ این معبد از مراکز دینی بودایی است ولی وقتیکه به دوره مدنیت اوستا رجوع میکنیم پیدا می آید که بیرق های بلند بخدی زیبا و آتش فروزان را باستناد متن اوستا یما فرخنده در آنجا برقرار داشته بود و زردشت هم آیین خودرا از آنجا فروغ داد.

پس احتمال اقرب گفته میتوانیم که واره اوستایی بعد از انحلال دیانت زردشت به وهار بودایی تحویل شده و این کلمه در در دیانت بودا آنقدر نفوذ یافته بود که اکثر معابد خودرا پیروان بودا و هار میگفتند و بر آن بیرقهای سرخ را به تقلید وهار بخدی برافراشته بودند.

بلاذری مورخ معروف عرب درحدود (۲۴۷ هـ) در اوقات فتوحات عرب درحوضه های سندهـ بسی ازین وهار های تقلیدی را روایت میکند که به بیرقهای سرخ مزین بودند.(۲)

خلاصه درین مساله که وهار بلخ آتشکده ء زردشتی بوده و پسان بتکدۀ بودایی شده شکی نیست واغلب محقیقن هیوان تسنگ سیاح چینی به بلخ می آید این معبدرا بنام نا اواویها را ضبط میکند که کانون بوداییت آنوقت شمرده میشود.(۴)

وبتکدۀ معروفی بود که در اوقات وصول فاتحین عرب این نام را تیمنأ در سند هم بررسی از معابد بودایی الاق میکردند:ونوبهار میگفتند این مقصدرا طوریکه بلاذری گفته است مولف چچ نامه نیز به آن اشارت میکند و بت خانه های نوبهار را در سندهـ هم نشان میدهد.(۵)

مؤرخین اسلام هم ذکری از نوبهار دارند المسعودی گوید:عمارت نوبهار، پخته و متین و بلند است بیرق های سبز آن برفراز نیز افراشته است و از فاصله های بعید بنظر می آید.(۱)

ابن فقیه همدانی مینویسد:که نوبهار را برمکی هابنا کرده اند.اینها بت پرستند و این معبدرا در مقابل معبد قریش بپاداشته اند یک گنبد (اشبت ) آن صد گزبلند و هم صد گز فراخی دارد و هم دراطراف آن (۳۶) اطاق متولی ها ابادان است که مهتر آنها برمکا نامدارد شاهان چین وکابل بدیانت اینها گرویده اند و بت بزرگ اینجا را می پرستند.(۲)

یاقوت حموی جغرافیه نگار و مورخ معروف مینویسد:برمکیان همواره در بلخ معزز بودند آبادانی های نوبهار به این طایفه تعلق داشت و به چهار سوی این معبد بتها وجود داشت.

چون در موسم بهار هر سال مردم انجا گلهای بهاری رابرین معبد نثار میکردند آنا نوبهار نامیدند بیرقهای بلنداین معبد از بلخ در ترمذ دیده می شد و شاهان چین و کابل آنرا می پرستیدند."(۳)

قزوینی راجع به نوبهار نگاشته است که عمارت نوبهار بلخ از بزرگترین بتکده هاست که به ابرایشم و جواهر گرانبهائی آنرا تزیین کرده اند صد گز بلندی صد گز پهنایی دارد تولای اصلی این معبد با برمکی هاست.(۴)

ازین روایات مورخین و جغرافیون اسلامی نیز پدید میگردد که نوبهار بلخ در اوایل دورۀ اسلامی شهرتی داشت و شاید همان واره اوستایی بمرور دهور از بین رفته و بقول یاقوت بعد ها باز از طرف برمیکان مجددأ تعمیر و نو واره =نووها را نوبهار نامیده شده باشد.

درین مقاله مقصد نویسندۀ عاجز ذکر تاریخ و حوادث چندین هزار ساله این بنای تاریخی نیست، بلکه وجهۀ تدقیق و کنجکاوی من جنبه لغوی نام این بناست که از گاره به وهار او اخیرأ به بهار تبدیل شده و شرحیکه در بالا نوشتم بنابر ضرورتی اپت که باید خوانندگان محترم را معلومات مختصری از نوشته های مورخین در اطراف این بنادر دست باشد.

کسانیکه به تاریخ السنه و زبان شناسی آشنایی دارند میفهمند که در تغییر و تحویل کلمات همواره ابدال حروف مشترک و قریب المخرج به همدیگر امر مطر دو اساسی است.

و همواره ابدال می پذیرد پس واره اوستایی و وار سنسکریت باره و وهار بودایی باید بهار شده باشد اگر به ادب زبان دری نظری بیندازیم اسناد زیادی موجود است که بهار را به صورت تقریبی و مجازی بمعنی بتکده ضبط کرده اند چون واره اوستا اولآ معبد آتش پرستی و بعد از ان بتکده بودایی بود بنابر آن هر بتکده را وهارو بعد از آن بهار گفتند شمس فخری گوید:

رسید موسم نوروز کز نسیم بهار

شود بساتین اراسته بسان بهار

فرالاوی داست:

نه همچون رخ خوبت گل بهار

نه چون توبه نیکویی بت بهار

نظامی گفت:

بهار دل افزوز در بلخ بود کزو سرخ گل را در دهان تلخ بود

منصور رازی مفهوم بتکده را در بهار تصریح میکند در انجا که گوید:

بهار بتانست و محراب خوبی بسروی دلارام و زلفین دلبر

همچنین فرخی داست:

هنگام خزان و چمن را بدر اندر

نونو ز بت زرین هر سوی بهاریست

هموراست:

چنین شهر شهر و بدو اندرون سرای سرای

چه کاخ کاخ و بدو اندرون بهار بهار

باینطور کلمه بهار در ادب زبان بمعنی بتکده مذکور افتاده به همان واره و وهار تاریخی می پیوندد که شاید معنی حقیقی آن در اصل زبان اوستا حصار و قلعه و اشبا و نظایر آن بوده و پسانتر معنی بتکده بصورت مجازه به آن راه یافته باشد.شکل دیگر این کلمه اوستایی تاکنون در پارسی بصورت باره و بارو پشتو باره–باره موجود است که در پارسی حصار و قلعه را می گفتند چنانچه خاقانی گوید:

صد بارۀبر آوردند بهتر صد بارۀز بارۀ سکندر

به عقیده برخی از مدققین جز و اخر کلمه (دیوار ) پارسی یعنی (وار) هم ازین ریشه است و در زبان پشتو باره دیوار سنگی به حصار و بندسنگی آب است و هکذاه دیوار سنگی است که بر دورا دور کشت و اغل حیوانات سازند درین لغت هم همان معنی قدیم با ریشه های کهن موجود است (و) موافق اصول مسلم فیلالوژی به (ب) تبدیل گردیده خوشحال خان گوید:

کم زره دی وار کاژبه قرار کره

مات دی د پند دباری بندونه

رحمن بابا گوید:بارۀو تره و رهله زراعت کره .

اکنون در پرتو این شرح تاریخی و لغوی اشکال این کلمه کهن را در السنۀ آریائی ذیلأ می بینیم:

اوستا واره، وار vara حصار یما در بخدی

سنکسریت –وار var مخوطه بین دیوار

سنسکریت –واری vari صحن دربار باغ محیط

بودائی وهار vahar معبد، بتکده

پارسی –باره Baroh حصار، قلعه

پارسی –جز و اثر کلمه دیوار (وار ) var

انگلیسی - وال wall (دیوار )

پشتو –باره یا باره Batah بند، حصار، دیوار سنگی

پشتو –جز و اخر کلمه (دیوال ) وال این بود شرح سطور تاریخی این کلمه آریایی که به مرور از منه بر آن وقوع یافته و از حیث معنی و لفظ تغیری بدان وارد آمده ولی در همه جا و تمام موارد شکلی منتاسب بصورت قدیم یافته و از حیث معنی هم بسیار دور نرفته است ناگفته نماند که نو-بهار تاکنون هم در بلخ و مزار زنده مانده و دروازه جنوبی مخروبه بلخ را تاکنون (دروازه نوبهار ) میگویند و درحدود ۱۰۰۶ هـ که هنوز شهر بلخ معمور و مسکون بود شش دروازه داشت و یکی از آن شش (نوبهار )نامیده میشد که آنرا دروازه (سلطان احمد یا دروازه بابه رقو) هم میگفتند این مقصدرا محمد صالح ورسجی در رسالۀ مزارت بلخ ص ۵۵ تصریح میکند.