دیدار یار

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

ترا تا دیدم ای سرو قبا پوش

ز دل صبرم پریده و ز سرم هوش

ز خود رفتم ز وقت صبح تا شام

چو کردم یاد ان زلف و بناگوش

بقصد کشتن عاشق کشیده 

کمال ابروان را تا بناگوش

چو دیدم حلقه ء زرین گوشت

ترا گشتم کنیز حلقه در گوش

عجب دارم ز مهر ماهرویان

که سازند آشنائی را راموش

برا از زیر ابر ایماه تابان!

بمن بنما رخ و از غیر می پوش

جملت را اگر یکره به بینم 

غم هر دو جهان گردد فراموش

ندارد یار تاب نالۀ زار

خموش پیشه که « محجوبه» مخروش