آب حیوان
از کتاب: مروارید گمشده
، غزل
05 February 2016
از تعلق جان جانانم نشد
ذوق بی پروا به فرمانم نشد
زآتش دل دامن خورشید سوخت
شعله خاکستر ز گریانم نشد
موج حیرت در نگاهم غرق شد
حائل توفانِ مژگانم نشد
تا کشم شور قیامت از نفس
جز فنای یار پیمانم نشد
بسملم از کوثرم آبی مده
تا که لعلش آب حیوانم نشد
اوج مدهوشی طلب کردم زعشق
جز خیالش نقش چشمانم نشد
نورِ هستی ماند در پشت حجاب
پیکر تصویرِ عُریانم نشد
در نظر از مستی امواجِ رنگ
فاش، بیرنگیِ پنهانم نشد
عبرتی گردید دهر بی بقا
هیچ نامی زیب عنوانم نشد
«واهِبا» راحت مجو از هر نفس
کین تپش حاصل به آسانم نشد