32

مطالعۀ داخلی داستان

از کتاب: نگاهی به سلامان و ابسال جامی

در سلامان و ابسال جامی چه می یابیم؟


در قرن نهم هجری شعر فارسی دوره های کمال و پختگی و نضج ادبی خود را طی کرده بود ، پنج قرن قبل ازین عصر ، بدر بار های صفاریان سیستان و سامانیان بلخی و آل ناصر غزنه ، وغوریان انواع شعر و سخن فارسی بوجود آمده و پرورش یافته بود . و علاوه قصیده سرایی و مدح گویی غزل و مثنوی و شاعری اخلاقی و صوفیانه و نظم مطالب فلسفی و دینی و داستان سازی وغیره شیوع و رواج  تمام داشت در چنین عصری که حضرت جامی زندگی میکرد ، انصافاً مبتکر شدن و چیز نوی را بوجود آوردن ، کار آسانی نبود . زیرا پیش از وره نوردان تیز قدم وسبک سیر ، این جاده را سخت کوبیده بودند و آنچه ممکن بود ، پیش ازین عصر بوجود آمده و ذخایر گرانبهائی را در ادب و حکمت و انواع شاعری فراهم آورده بودند.

قسمت اعظم شعر حضرت جامی مثنویات سبعۀ او بنام هفت او رنگ است ، که مظهر نیروی قریحه وی اند ، ولی در همین زمینه نیز قبل ازودو شاعرز بر دست و مقتدر قریحه آزمایی کرده بودند ، که یکی استاد مبتکر سخن ، حكیم الیاس بن یوسف مشهور به نظامی گنجوی (۵۳۵ - ۵۹۹ هـ ) صاحب خمسه مخزن الاسرار ، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون ، هفت پیکر ، اسکندر نامه است ، دو دیگر سخنور نامی امیر خسرو بلخی ثم دهلوی بن امیر سیف الدین محمود لاچین (۶۵۱- ۷۲۵ هـ ) است که موفق ترین پیروان نظامی در نظم خمسۀ خود شمرده می شود.


و این خمسه عبارت است از : شیرین و خسرو ، ومجنون و لیلی منظوم ۶۹۸ هـ . سوم هشت بهشت ۷۰۱ هـ . چهارم مطلع الانوار در مقابل مخزن الاسرار نظا می سروده ٦٩٨ هـ و آئینه سکند بپیروی سکندر نامه نظامی.

نظامی که در این مورد خلاق و مبتکر است ، خمسۀ وی مقام بلند و درجۀ نخستین را دارد ، و بعد از وهم حقاً امیرخسرو جای میگیرد ولی حضرت جامی که زمانا وفناً در مرتبۀ سوم واقع می تبه سوم واقع می شود ، خاتم وحلقۀ آخر این سلسلة الذهب است :

این سلسه از طلای نابست       و این خانه تمام آفتا بست


سخن شناسان شرقی و غربی با تفاق حضرت جامی را خاتم شعرای دانسته اند، ولی این سخن دلیل ترجیح و بلندی مقام كلاسیک فارسی وی بر استادان سلف نیست . باوجودیکه امیر خسرو در مقام خود ستایی چنین میگفت :

کوکبه خسرویم شد بلند   زلزله در گور نظامی فگند


ولی سخن سنجان او را در خور همسری و انبازی آن استاد بزر نمی دانستند و عبید میگفت :

غلط افتاد خسر را زخامی         که سکبا پخت در دیگ نظامی


 خودوی هم هنگامیکه در مقام انصاف می آید متاع خود را در بازار سخنوری همسر نفایس شعر نظامی نمیداند گوید :

نظم نظامی به لطافت چو در      وز در او سر بسر آفاق پر

پخته از و شد چو معانی تمام       خامم بود پختن سودای خام

بگذر از این خانه ، که جای تو نیست    وین ره باریک به پای تو نسیت

کالبدی داری و جان اندروست       هر چه توانی ، به از آن اندروست

مثنوی او را ست ثنای بگوی          بشنوش از دور دعایی بگوی

این همه زانصاف نگر، زور نیست       گر تو نه بینی ، دگری کو ر نیست

(قران السعدین) 


حضرت جامې نیز سخن سنج گوهر شناس است، و مقام خویش را شناسد و چون بدیده واقع بینی می نگرد، نمی تواند اندرین بین می حقوق دو استاد سابق را فراموش کند، و در کمال حق بینی و واقعیت پسندی چنین گوید : 

  هر چند که پیش ازین دو استاد

در ملک سخن بلند بنیاد 

 درنکته وری زبان گشاند

 داد سخن اند ران بدادند

از گنجه چو گنج آن گهر ریـز

وز هند چو طوطی این شکر ریز

آن کنده زنظم، نقش در سنگ

وین داده بحسن صنعتش رنگ

آن برده علم علم بر اوج اعجاز

وین کرده فسون سامری ساز

منهـم کمر از قفا بستم

برناقۀ باد پا نشستم

من نیز بفاقه ناقه را ندم

خود را به غبار شان رساندم

گر مانده از شمار شان پس

بر چهرۀ من غبار شان بس

اکسیر و جودم آن غبارست

بر فرق نیازم آن نثار ست

(اورنک ششم ، لیلی و مجنون ٧٦٠)



باری چون خود استاد خراسان معترف مقام خود است ، "و کمر در قفای ایشان بسته ، ماهم نمی توانیم او را از ایشان پیشتر ببریم ولی در قرنیکه مقام سخنوری و فصاحت کلام فارسی بعد از فتنه مغل به پستی گرائید " و زمان کساد بازار سخن بود ، حضرت جامی باز این کانون را گرم داشت ، و به نفس مسیحائی خود آنرا جانی تازه ورونق بی اندازه بخشید، و این مطلب را در آغاز سلامان و ابسال چنین روشن می کند :

عمرها شد تا درین کاخ کهن                          تار نظمم بسته برعود سخن

هر زمان از نونوایی میزنم                                  دم زدیرین ما جرایی میزنم

رفت عمر و این نوا آخر نشد                          کاست جان وین ماجرا آخر نشد

پشت من چون چنگ خم گشت و هنوز            هر شبی در ساز عودم تا بروز

عود ناساز ست و کرده روز گار               دست مطرب ر از پیری رعشه دار

نغمۀ این عود موزون چون بود                   لحن این مطرب بقانون چون بود

وقت شد این عود را خوش بشکنم                   بهر بوی خوش در آتش افکنم

خام با شد عود را آتش زدن                    خوش بود در عود خام آتش زدن

بو که عطر افشان شود این عود خام           عقل و دین را از آن شود خوشبو مشام

(او رنگ دوم ، ص ۳۱۸)


در چنین حالیکه حضرت جامی خود مدعی ابتکار نیست و "دم از ماجرای دیرین میزند" و داستان سلامان و ابسال وی در ادبیات گذشته تازی سابقه یی دارد ، و بحر وعروض آن هم تقلیدی از مثنوى كبیر مولوی بلخی است ، باز هم حضرت جامی آن را بر وفقی ترتیب و انسجام داده ، که اضافه از داستان اصلی حکمت آموز وعبرت انگیز سلامان و ابسان و نتایج اخلاقی و عرفانی و فلسفی آن متضمن فواید و نکات و نصایح و بندهای دیگریست که هنوز هم در زندگانی اجتماعی بدرد ما میخورد ، و مطالبی است خواندنی و شنیدنی ، که درینجا به برخی از آن اشاره می رود :


اجتناب از میخوری

جمله حیوانات را چشمست و گوش              خاصه انسان بود این عقل و هوش

دشمن هوش است می هوشمند                       دوست را مغلوب دشمن کم پسند

با دو صد خر من زر کامل عیار                       نیم جوهوش ار فروشد روزگار

بخرد آن بهتر که عمری خون خورد                   تا خرد آن نیم جوهوش و خرد

(اور نگ دوم ص ۳۲۱)



قضا و توبه

از قضایای مشکل فلسفه و کلام است ، ولی حضرت جامی آنرا از نظر اجتماعی و اخلاقی تحلیل میکند ، و توبه یعنی عزم باز گشتن از معاصی را وظیفه فرد میداند ، در اینجا اگر ما معاصی را به معنی اعم تمام خطا کار ها کاری های اجتماعی بدانیم ، این اندرز جامی ارزنده تر میگردد :


تو به چون شیشه ، قضا آمد چوسنگ 

شیشه را با سنگ نبود تاب جنگ

تو به از ماضی پشیمان گشتن است

و ز معاصی حالیا بگذشتن است

عزم کردن کاندر استقبال هم

بر معاصى با شدت اقبال کم

گر بفرض این عزم تو ناید درست 

اختیار آن نه اندر دست است

یکدم از اصلاح آن غافل مباش

گرچه افتادی بگل ، در گل مباش

عزم میکن کز گنه باز ایستی

جاودان با تو به دمساز ایستی

( اور نگ دوم ۳۲۳)