عرفان

از کتاب: از کوچه عرفان

در لغت بمعنی شناختن و دانستن بعد از نادانی و رشناختن و معرفت حق تعالی است و به مفهوم خاص یافتن حقایق اشیاء بطریق کشف و شهود است و به این جهت تصوف یکی از جلوه های عرفان است ، تصوف یک نحلۀ طریقۀ سیر و سلوک علمی است از منبع عرفان سر چشمه گرفته است ، اما عرفان یک مفهوم عام کلی تری است که شامل تصوف وسایر نحله های نیز میشود به عبارت دیگر نسبت مابین تصوف و عرفان بقول منطقیان عموم و خصوص من وجه است . گاهی کلمۀ عارف را در معنی فاضلتر و عالیتر از لفظ درویش و صوفی استعمال کرده اند . در کتاب اسرار التوحید آمده : «خواجه امام مضفر قوقانی به شیخ ابو سعید ابوالخیر گفت : آن بود که او گوید . بعضی عارفان جنبۀ علمی و ذهنی تصوف دانند و تصوف را جنبه علمی عرفان .

شیخ نجم الدین کبری گوید : خائف راجی مسلمان است و اهل قبض مئومن موفق است . و صاحب اُنس و هیبت عارف *۲۲۵ و عرفان سه مرحله است (درجه) عرفان عامه ، عرفان خاص و عرفان خاص الخاص ، عرفان عامه استدلال به آیات ظاهر است ، عرفان خاصه استدلال به آیات و نشانه های ظاهری و باطن است که همان ایمان و ایقان باشد و عرفان خاص الخاص استدلال بناصب آیات و نشانه ها بر آیات است . و آن عرفان ایقان است که همه چیز را بدان شناسند نه انکه او را به چیزی شناسند . ئ مثال این سه چون چشمه و دریا و جوی آب است چه کسی جوی آب را بیند میداند که ممد است و از جایی جاری است و بجای میریزد این دانایی عرفان است متهی عرفان ناقص چه نمیداند که آن ممد به اندازۀ جوی است یا بیشتر از آن است و ان را بزرگ دانستن ان پی جوی بگیرد و بود تا انجا که جوی بدریایی وصل شود که ممد این جوی آب است و آن را بزرگ شمارد جز انکه گوید این دریا عظیمی که ممد جوی است اگر از چنین جوی باشد محدود است و عظمت  بحر دلیل  است بر عظمت ممد و این نیز عرفان است اما ناقص چه هنوز نمیبیند که ممد دریاست یا بالاتر از ان یا کمتر از آن پیوسته در طلب ممد دریا رود تا برسد بسر جشمۀ که وجود دریا ها و جویها از ان است ان وقت است که جویها و دریا ها میشناسد. مقصود انست که هر عرفانی به اندازه خود موجب شوق و محبت شود و یا انکه طالب را در شوق و محبت فنا نماید چون موصوف در صفت و ثمر در عرفان فانی شد کمال عرفان است در شرق محبت *۲۲۶

نجم الدین رازی گوید : نشان انسان  مشتق از اُنس  بود که اول از حضرت یافته بود و چون بدیدن عالم پیوست آن اُنس فراموش کرد . اگر محبت ان وطن در دل بجنبد عین ایمان است و اگر قصد مراجعت کند راهی که امده است باز گردد ف مرتبۀ ایقان است و اگر بوطن اصلی باز رسد مقام احسان است و اگر از مقام اصلی در گذرد ، عقبه عرفان است و اگر همانجا توقف نکند و در پیشگاه بارگاه وصول قدم نهد درجۀ اعیان است *۲۲۷

ادم تجلی ذات و آیینۀ جمیع اسماء و صفات الهی است هر آیینه عقل و تمیزیکه مستلزم معرفت تام باشد در نشاء او بظهور امد و مقصد از ایجاد موجودات کاینات و معرفت و شناخت حضرت موجد است و عرفان بدو طریق میسر است یکی بطریق استدلال از اثر نه مئثر و از فعل به صفت و از صفات بذات و این مخصوص علما است . دوم به طریق تصفیه باطن و تجلیه سر از غیر تجلیۀ روح و ان طریق معرفت خاصه انبیاء و اولیا و عرفاست و این نوع معرفت کشفی و شهودی غیر از مجذوب مطلق هیچ کس را میسر نیست ، مگر به سبب طاعت و عبادت حاصل میشود نه معرفت استلالی . *۲۲۸

مشایخ این قوم گویند: که انسان پیش از امدن به این عالم در عالم ملکوت و جبروت در حضرت احدیت الهی عوالمی را میگذرانده است که با پیوستن بدین عالم آنرا فراموش کرده است . و از انجا که این موجود مظهر ذات و آیینۀ جمیع صفات و اسماء الهی است باز میکوشد بدان عالم راه یابد و مقصود از ایجاد او هم مانندایجاد همه مخلوقات کائنات رسیدن بدین معرفت است و برای رسیدن بدین معرفت دو راه بیش نیست یکی طریق استلال که پایه و اساس ان بع عقل نهاده شده است و آن رسیدن از اثر به موثر است و از فعل به صفت و از صفات بذات است و ان طریق حکما و علما ظاهری است دوم از طریق تصفیۀ باطن و تجلیۀ سر و تجلیۀ روح است که مخصوص انبیا و اولیا و عرفاست که همان راه کشف و شهود و عیان باشد پس عرفان بر دو گونه است : یکی عرفان کسبی و دیگری عرفان کشفی .

و نجم الدین رازی رونگان این راه را به پنج دسته تقسیم کرده است که از این قرار است : اهل ایمان ، اهل ایقان ، اهل احسان ، اهل عرفان ، اهل عیان . و وی گوید (رح) روندگان طریق عرفان به سه نوع اند : یکی اهل خوف و رجاء که عامه مسلمانان اند ، دیگر اهل بسط و قبض که مومنان موقن اند ، سوم صاحبان اُنس و هیبت که عارفان اند ؛ و برای عرفان نیز سه درجه قایل شده است : اول عرفان عامه که با استدلال و تمسک به آیات و نشانه های ظاهری حاصل میشود و دیگر عرفان خاصان که با استلال به آیات ظاهرو باطن همراه است ، سوم عرفان خاص الخاصان که بوسیلۀ کشف و شهود و عیان صورت پذیر است .

عرفان در مثنوی مولانا بلخ بدو نوع  میباشد: 

یکی عرفانیکه بوسیلۀ کسب و استلال و فلسفه و علوم ظاهری بدست می آید که عرفانیست این جهانی و ناقص و دیگر معرفتی که بواسطه کتاب و درس و بحث و استلال حاصل نمیشود که ان عرفانی است شهودی که با کشف و شهود و عیان سرو کار دارد و عرفان حقیقی و واقعی است که هیچگونه شک و ظن و ریب و انحرافی در ان راه نیابد:

علم های اهل دل حمال شان          علم های اهل تن احمال شان 

علم چون بردل زند یاری شود           علم چون بر تن زند ماری شود

علم کان نبود زهو بی واسطه            آن نپاید همچو رنگ ماشطه *۲۲۹

ای بسا عالم ز دانش بی نصیب           حافظ علم است آنکس و خبیب

ای بسی دانش که اندر سر دود            تا شود سرور بدان خود سر رود 

مستمع از وی همی یابد مشام             گر چه باشد مستمع از جنس عام *۲۳۰

هر که در خلوت به بینش یافت راه      او ز دانش ها نجوید  دستگاه 

با جمال جان  چو شد همکاسه ای     باشدش زاخبار دانش تا سه ای *۲۳۱

وربخوانی صد صحف بی سکتۀ            بی قدر یادت نماند نکتۀ

ورکنی خدمت نخوانی یک کتاب       علم هام نادره یابی زجیب*۲۳۲

و همین عرفان است که اگر بدان مداومت شود و راه و ظریق آن از جانب سالک پیموده شود لامحال عرفان او را بجانب اصل روح یعنی اجذاب جزو به سوی کل راه مینماید و میرساند و این نمانند آن است که جناب مولوی در دفتر ششم مثنوی معنوی می فرماید:

آب اندر حوض اگر زندانیست       باد نشفش میکند کان کانیست 

میرهاند می برد تا معدنش            اندک اندک تا نبینی بردنش 

وین نفس جانها ما را همچنان          اندک اندک دزدد از حبس جهان 

پارسی گویم بمعنی این کشش       زآنطرف آید که آمد آن چشش 

چشم هر قومی بسوی مانده است      کان طرف یکروز ذوفی رانده است *۲۳۳

زیرا انفاس ما بوسیلۀ تزکیه شدن بسوی او صُعود میکند بجایی که خدا میداند یا بجایی که از نظر عقل و منابع اسلامی دانسته شده است یعنی جهان روحانی الهی . در حالیکه مانند تحفه ایست از ما بسوی سرای ابدیت ارتقاء پیدا میکند . 

آیا میشود رابطۀ بهتر از این میان انسان و خدا تصور کرد که در هر نفس که بی می آورد سالک در حال  تماس با خدا است و در هر نفس وجود انسانی تحفۀ بجهان ماورای نور میفرستد ؟ با این فرض هیچگاه در زندگی حالت یآس و نومیدی دست نخواهد داد . زیرا سالکن صالح یکجا با عمل صالح خود بسوی او صُعود میکند زیرا خداوند صالحین را با اعمال شان بسوی خود میبرد .(سوره مبارکه فاطر/آیه۱۹)