متحرک ساختن سلسلۀ التماس،
متحرک ساختن سلسلۀ التماس، در خدمت با برکت نوازندگان قانون بلاغت و سخن پروری و نغمه طرازان ساز فصاحت و نکته پروری در باب عیوب [پوشی] این ذرۀ بیمقدار
بر فارسان مضمار بصارت و بینایی ویکه تازان عرصۀ فراست و دانایی، که برهبری خضر ادراک و دانش، بسر منزل مدعا رسیده اند، ظاهر و هویداست، و دانش، بسر منزل مدعا رسیده اند، ظاهر و هویدا است، که انهزام (۱) جیوش نفس و عصیان از استمداد عساکر فیروزی ماثر عبادت حق جل و علی شانه تیسر می پذیرد، و انکسار (۲) جنود ضلالت و طغیان از استعانت (۳) سپاه نصرت انتباه اطاعت و متابعت حضرت رسالت پناهی [محمد مصطفی] صلی الله علیه وسلم محصل میگردد.
بنا علی هذا بر راکبان (۴) سمند آدمیت، که بتشریف شریف و لقد کرمنا بنی آدم-(۵۹ ممتاز و سرفرازند لازم و مستحشم است، که اوقات حیات مستعار را بترکتاز کوچه بازار بوالهوسی نگذارند(۶) و به اکتساب (۷) بندگی و عبودیت حق سبحانه و تعالی [جل] شانه و عم نواله، و متابعت محمدی کوشیده، و متاعیکه موجب رستگاری عقبی بوده باشد، بسعی دلال اعمال صالحه از بازار دنیای بیوفا که الدنیا مزرعه الاخیرة – (۱) میباشد خریداری نمایند، که فردا در چهار سوق بازار محشر از بی برگی و بی متاعی عمل نیکو، گونه (۲) خجالت و زرد روئی نکشند، و از استیلای (۳) عساکر عصیان وخطا کاری در میدان روز جزا، هزیمت انفعالی (۴) نخورند. بیت :
ای تهیدست رفته (۵) در بازار
ترسمت بر نیاوری دستار (۶)
برگ عیشی بگور خویش فرست
کس نیارد ز پس، تو پیش فرست
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روز دریابی !
فی الجمله این راکب (۷) سمند جهالت و نادانی، و
(۷۹ راکب- سوار.
فارس (۱) فرس هیچمدانی [را] بمقتضای خیال بشری، از ترکتاز این داستانهاف اوقات عزیز تر خود را ضایع نمودن و از نغمه طرازی این مقامات خارجی، قانون مسخرگی و ریشخندی برخود کوک کردن است، و بگوشمالی نوازندگان کمانچه این فن، تن در دادنست. از انجا که گوشه گیران پردۀ اصول سخنوری و آهنگ نوازان چنگ نکته پروری، که همیشه در مقام پرده پوشی نوایان سخن گیران پردۀ همیشه در مقام پرده پوشی مخالف نوایان سخن طرازی ، ثابت قدم میباشند، چشم آن دارم: که هر گاه این نغمه هیچ پوچ که چندان خوشکلامی ندارد، بگوش عاطفت عاطفت نیوش اصغا(۲) فرمایند، و یا جرعۀ چند ازمی آقداح (۳) این اوراق بمطالعه سر کشند، توقع که از عنایت سر خوشی نشاء عنیات و "عطائی " ، بخطائی " عطائی " (۴) نپرداخته معذور دارند، که :
فکر هر کس بقدر همت اوست و از کوزه همان تراود که دروست چون این جرعه نوش بادۀ بی کمالی، اگر چه روزی چند در میخانۀ خدمت و ملازمت مخموران (۵۹ صهبای (۶) ریاست و حکمرانی بسر آورده، خصوصا در ملک شکارپور ر ایام بهارستان جوانی، در اکستاب هنر انشاپردازی سیار، و هر حاکمی که سرشار رحیق (۷) حکومت و کامرانی میگردید،
(۵)الف: میخوران(۶)صهبا=شراب(۷) رحیق= شراب.
این دُ رد آشام قدح خاکساری، از می تقرب (۱) و ملازمی هر یکی آنها، جرعه نوش بادۀ منشی گری شده، از مینای ضمیر که مهبط (۲) اسرار حقایق و معانی است، صهبای فرح افزای انشاء در ساغر قرطاس (۳) تحریر می انداختم، و جواهر زواهر (۴) املا، در ملک رشتۀ تسطیر (۵) منتم می نمودم، و نیز اوقتی چند، بحسب قسمت آبخورد که – قید الماء اشد مین قید الحدید- (۶) است، سیار بوستان تسافر (۷) ولایت خراسان هرات خلد آیات و قندهار و کابل و پشاور گریده، بعضی تسویدات از وقوعات خراسان و مقدمات شاه شجاع الملکف که بفحوای- تنزع الملک ممن تشاء (۸) از مملکت سلطنة ، آواره شده بود و غیره و قوعات که بچشم خودد دیده بودم (۹) هر اینه نگاشته کلک خیال گردیده بود، همچنان متفرق و پراگنده افتاده بودند، لیکن از بس اندیشه های معاش روزگارف که روندگان طریق حیات و زندگانی را اولا انتظام این سلسلۀ معاش، ضرور بلکه متحتم است، وقت فرصت بدست نمی افتاد، که تسویدات مذکور را مجموعه [نموده] و در سلک تحریر
منتظم نموده شود، در حال هم اگر چه چندان دلجمعی و معشوقۀ رفاه هم آغوش نبوده، و بر طبق مضمون :[بیت ]
پریشان میکند اندک غمی، طبع سخنور را
که یک مو، بهر، تشویش دماغ خامه بس باشد
لیکن حسب الفرمودۀ عالیجاه رفیع جایگاهف عنوان رسالۀ دانشوری، دیباجه [دیوان] بلاغت و خرد وری، عنوان امیر امراء العظام؛ نادرة الایام جناب ایستویک (۱) صاحب بهادر، کلکتر (۲) شکارپور، که باری سخن شناس معنی فهم بود، اتفاق تحریر تسویدات مذکور افتاده. و دیگر التماس بخدمت صدر نیشنان اورنگ (۳) سخن وری، و سریر(۴) آرایان دولت حکمرانی آنکه : اگر چه الحق مر –(۵) سخن حق تخلست، باوجودیکه از اظهار مطلب نفس الامر، از حسن و قبح (۶) در عبادات ، لحاظ بسیار نموده ایم، که مبادا آزردگی طبیعت بزرگان شود، اما اگر در جائی کدام نوای مخالف بی ادبی (۷) از قانون قلم سر زد باشد، امید که از راه عنایت و "عطائی" به عفو " عطا" (۸) پرداخته، در مقام خشم و
خفگی (۱) نیابند، که در نزد بزرگان و الا منش، عفو مستغذر (۲)، امیر ادناست- بهر صورت خوب و خراب، عزل و نصب، از ادبار و اقبال، غم و شادی روزگار دنیای بیوفا، همه در گذر است، و بر طبق مضمون بیت:
عالم همه سر سبز خیال است خیال
هر نوع (۳) خیال اگر کنی میگذرد
[ رباعی ]
تا نیست نگردی، ره هستت ندهند
این مرتبه، از همت پستت ندهند
تا شمع (۴) صفت بسوختن تن ندهی
سر رشتۀ روشنی بدستت ندهند
چون سرمستان بادۀ عرفان، تمام (۵) مال و اسباب جهان دنیا را بوجود پشیزی (۶) تصور ندارند، که بگذاشتۀ اتقیاء (۷) برداشتۀ اشقیاست (۸) هر که طالب اوست ذلیل، اهل عبرت را این دلیل- قل متاع الدنیا قلیل (۹).