111

صفت

از کتاب: دستورزبان فارسی دری ، فصل زبان ، بخش دستور تشریحی زبان

اگر بگویم اسپ من بیمار شده است و من دو اسپ داشته باشم فهمیده نمی شود کدام یک در آن صورت اگر بگوییم اسپ سیاه من بیمار شده است ، موضوع برای شنونده روشنتر میشود . واژهٔ سیاه برای اسپ به مثابه صفت به کار رفته است یا اگر بگویم سیبهای ناپخته را دور بریزید . ناپخته صفت سیبهاست صفت یکی از خصوصیتهای کسی ، چیزی یا مفهومی را برجسته می سازد . مانند :

خربوزه شیرین               خربوزه شیرین است.

بادنجان رومی سرخ بادنجان رومی سرخ است.

انگورترش                    انگور ترش است.

گوسفند سفید                   گوسفند سفید است.

کودک شوخ                   کودک شوخ است.

شفتالوی گندیده               شفتالو گندیده است.

در مثال اول، شیرین صفت است.

جیز یا چیزهایی را که بیان صفت شان در نظر است موصوف می گویند . موصوف واژه عربیست به معنای صفت شده موصوف ممکن جمع باشد یا مفرد ، مگر صفت همیش مفرد می آید.

خربوزه شیرین 

خربوزه های شیرین

- با صفت یک شخص را با دیگری، یک چیزرا با دیگری و

یک مفهوم را با دیگری ، یا شخصها ، چیزها و مفهومها را با دیگرها مقایسه کرده می توانیم ، مانند :

 برادرمن بزرگتر ازبرادر اوست . برادران من بزرگتر از برادران او استند

این گل خوشبو تر از آن است. این گلها خوشبو تر از آن گلها استند.

شب از روز سرد تر است شبها از روزها سرد تر استند.

 -صفت شاید مثبت باشد و شاید منفی .

پس ، صفت یک یا چند کلمه است که به بودن حالتی مثبت یا منفی دراسمی یا نبودن آن دلالت می کند.

نفی حالت از اسم با کلمه های نامستقل یا وابسته نا و بی صورت می گیرد و بدین گونه ها :

یکم ، صفتهای منفی که از نا وصفتی دیگر ساخته می شوند ،مانند : نابینا ، ناتوان ، نا خوشایند ، نادان (= نادانا) ، ناراست ، ناپاک ، ناجور ، نایاب ، نا آشنا ، ناپیدا ، نامرد

دوم ، صفتهای منفی که از بی و یک اسم ساخته میشوند ، مانند : بی کس ، بی غیرت ، بی عقل ، بی عزت ، بی حاصل ، بی آبرو بی رحم ، بی کار ، بی مزه ، بی ارزش

صفت از نگاه ساخت :

صفت از نگاه ساختار سه گونه است :

۱- ساده

۲ـ مرکب

۳- مشتق

صفت ساده :

صفت ساده آن است که تنها یک کلمه مستقل باشد . مانند :

سفید ، زرد ، نزدیک ، روشن ، تاریک ، بلند ، پست ، توانا بزرگ ، کوچک ، دراز ، کوتاه ، سرد ، گرم ، سرخ ، سفید ، کامل ، ناقص ، دلیر  ترسو.

صفت مرکب :

صفت مرکب آن است که از دو کلمه مستقل ( اسم ، صفت ، ماده فعل) ساخته شده باشد از دو اسم :

سر حلقه ، شیر پنجه ، گل اندام ، سنگ دل ، گل بدن ، چمن سیما ،

بزدل ، کوه پیکر، 

صفت واسم :

شیرین سخن ، زیبا روی ، راست کار ، خوش آواز ، بد خلق ، بلند قامت ، خوش لباس ، کلان کار ، بلند پرواز ، شوخ چشم ، کم بغل.

اسم و ماده فعل:

دل نواز ، خنده آور ، دل سوز ، دیده درا ، گوش خراش ، کارفهم ، سخن دان ، حرف شنو ، سرآمد ، جهان کشا ، عالم آرا ، جگر سوز.

صفت و ماده فعل : خوش خوان ، گران فروش ، کته گوی ، نرم بر

صفت مشتق :

صفت مشتق از یک کلمه مستقل با یک یا دو نا مستقل ، یا یک کلمه

مستقل با یک عدد ساخته می شود مانند : خوش آیند ، با همت ، با غیرت ، بی هوش ، بی فکر، نا موزون ، نا درست ، هم دست ، همکار ، هم دل ، همراه ، چوبی ، آهنی ، طلایی ، کابلی ، مزاری ، کندهاری گلگون ، نقره فام ، ماه وش ، مه لقا ، بلورین ، سیمین ، زرین، نمدین ، مشکین ، عقیقین، سنگین دو روی ، چهار آتشه ، چهار کلاه ، یک دنده ، ده دله.

صفت از نگاه معنا:

صفت از نگاه معنا تقسیم میشود به:

۱ - صفت فاعلی 

۲ - صفت مفعولی

۳ - صفت نسبتی

۴- صفت عادی

صفت فاعلی:

صفت فاعلی آن است که بر کننده کاری و یا دارنده یا پذیرنده حالتی

دلالت کند می شود:

صفت فاعلی به این گونه ها ساخته: 

۱- مادۀ شماره یک فعل ( فعل امر ) + پسوند "نده" : گوینده ، فروشنده جوینده ، بالنده، شنونده ، بیننده ، فرستنده ، روینده ، نماینده ، برنده به 

بیننده گان آفریننده را           نبینی مرنجان دو بیننده را

* * * * *

گرگران و گر شتابنده بود هر که جویندست ، یا بنده بود

۲- ماده شماره یک فعل ( فعل امر ) + آن : پویان ، نالان ، گریان ، خندان، دمان ، شتابان ، سوزان ، گریزان 

منم آن پیل دمان و منم آن ببریله       نام بهرام مرماو کنیتم بو جبله 

(منسوب به بهرام گور)

۳- ماده شماره یک فعل + الف :

فریبا ، گویا ، شنوا ، بينا ، دانا ، توانا ، پویا ، جویا ،

توانا بود هرکه دانا بود         به دانش دل پیر برنا بود

(فردوسی )

۴- مادۀ شماره دوی فعل ( صیغه ماضی مطلق مفرد غایب ) + آر

مانند :

خریدار ، نمودار ، برخوردار ، گرفتار

۵- ریشهٔ شماره یک یا دوی فعل + گار :

ماند گار ، کردگار، پرهیزگار ، آموز گار ، ساز گار

۶- صفت عادی + کار :

بد کار ، نیکو ،کار، راستکار ، خراب کار

۷- اسم معنا يا ذات یا صفت + گر :

ستمگر، دادگر ، خنیاگر ، رامشگر، بیدادگر ، چرمگر ، کوزه گر، شیشه گر ، روشنگر ، تیز گر ( کسی که کارد تیز می کند ) ، آش گر ( کسی که پوست آش می دهد )

۸- اسم معنا + اوک :

لافوک ، قهروک ، گپوک ( پرحرف ) ، لجوک ، از گریان که به جای گریه به کار می رود گریانوک


 ۹- اسم معنا + ندوک :

ترسندوک ، شرمندوک

۱- اسم معنا یا ذات + ی :

مزاحی ، بروتی ، جنگی ، کاری ، باری

هرگاه اسم به های غیر ملفوظی بینجامد، بینهای غیر ملفوظی و یا یک یای دیگر برای آسانی تلفظ جا گیرد . مانند : قصه

پرزه یی ، نخره یی ، بهانه یی ، ، گله یی 

۱۱- اسمهای ذات و معنا + چی :

دهل چی ، توپ چی ، شکارچی ، جهرچی ( جارچی ) ، سرنای چی ، طرم چی ، توله چی ، تنبورچی سماوار چی ، قاب چی ( قابوچی )


یادداشت : پسوند های صفت فاعلی ساز ، گاهی به یکبارهگی فعل دلالت دارند گاهی تداوم و تکرار همیشهگی فعل را نشان می دهند . مسافر آینده، یکبارگی را مینماید حال آن که چرخ گردنده بیانگر تداوم و همیشه گیست

برای آشنایی بیشتر با پسوندهای صفت فاعلی ساز به عنوان پسوند ها بنگرید

صفت مفعولی

صفت مفعولی بیان کنندۀ حالت چیزی یا کسیست که فعلی بروی واقع شده است یا وضعی را پذیرفته است.

شکل سادهٔ آن از افزایش ( هـ ) به مادۀ ماضی افعال ساخته می شود ، مانند : نوشته ، دیده ، شنیده ، گفته ، خوانده ، کرده در زبان محاوره گاهی پساوندگی برآن می افزایند ، مانند : دیدگی ، شنیدگی ، خواندگی ، شستگی

کاربرد صفت مفعولی :

کار برد صفت مفعولی گونه هایی دارد :

۱- صفت مفعولی در عبارت اضافی می نشیند ، چون : کشته عشق ، بسته زلف ، فریفتۀ سخن کسی ، پرورده دست محبت .

۲- به شکل ترکیب میآید ، چون دامن آلوده ، دلشکسته سر سپرده ، جانباخته

دامن آلوده اگر خود همه حکمت گوید

به سخن گفتن زیباش بدان به نشوند

۳- به شکل مرکب ، مگر با انداختن ( هـ ) چون خاک آلود ، ناز

پرورد ، دست پخت ، کار کرد ، کاربرد ، نمک سود ، خوش آیند

ناز پرورد تنعم نبرد راه بدوست  عاشقی شیوه زندان بلاکش باشد ( حافظ ) همان روشنک را که دخت من است

بدان نازکی دست پخت من است (نظامی)

فعل و صفی و صفت مفعولی

فرق صفت مفعولی از فعل وصفی در آن است که فعل وصفی از پیوستن 

( هـ ) با مادۀ ماضی فعلهای لازمی ساخته شود ، مگر می صفت مفعولی از پیوستن ( هـ ) با مادۀ ماضی فعل های متعدی. پس، رفته ، آمده ، نشسته، دویده ، پرده ، رسیده ، خفته ، نمونه های فعل وصفی به شمار می روند 

عالمت خفته است و تو خفته       خفته را خفته کی کند بیدار


صفت نسبتی

گاهی پیوستن یای نسبت ، ( هـ ) ، ین و ینه به اسمی صفت می سازد . این گونه صفت را صفت نسبتی می گویند

صفت نسبتی به گونه های زیرین ساخته میشود :

۱- اسمهای ذات + ی :

خاکی ، سنگی ، چوبی ، کابلی ، مزاری ، کندهاری ، گردیزی . نمکی ، گوشتی

۲- اسمهای پایان یافته به ( ه) + گی :

مانند میمنهگی ، تابه گی ، کوچه گی ، خیمه گی ، خانه گی ، یک

روپیه گی دو روپیه گی ، هفته گی

الایا خیمه گی خیمه فروهل           که پیشاهنگ بیرون شد زمنزل (منوچهری)

۳- اسم زمان + ( هـ ) :

یک شبه ، ده ساله ، دهه ، صده ، ( سده ) هزاره ، یک ماهه ، دو ماهه ، شش ماهه.

بچه نازا دن به از شش ماهه افگندن جنین ( مثل )

این طفل یک شبه ره صد ساله می رود .

۴- اسم + ين :

چو بین ، بلورین ، زرین ، سیمین ، گلین ، رویین ،


پای استدلالیان چوبین بود       پای چوبین سخت بی تمکین بود

۵- اسم + ينه :

پشمینه ، چوبینه ، نرینه ، مادینه ، پارینه ، دوشینه ، شبینه


یادداشت:

پیرامون این پسوندها در فصل پسوندهای واژه گان وابسته شرح

بسنده داده شده است.

صفت از نگاه همسنجی

صفت از نگاه همسنجی ( مقایسه ) سه گونه است :

- صفت مطلق ، همه انواع سه گانه صفت اند که از نگاه ساختار بر

شمردیم.

- صفت برتر یا تفضیلی که از مقایسه دو چیز بر می آید مانندروشنتر ، سبکتر ، هوشیارتر ، بلند تر . چنان که پیداست ، پسوند ( تر ) نشانه این گونه صفت می باشد

به این جمله ها بنگرید :

میلاد لایق است

گرگین از میلاد لایقتر است

برات از همه همصنفان خود لایقتر است

شاگردان صنف دهم الف از شاگردان صنف دهم ب لايقتراند

در جمله نخستین ، صفت مطلق است

لایقتر در جمله های دیگر ، صفت برتر نامیده می شود

اگر بگوییم فرهاد لایقترین شاگرد درمیان همصنفان خویش است ، برمی آید که فرهاد را با یک یک از همصنفانش مقایسه کرده به این نتیجه رسیده ایم. این را صفت برترین میگویند 

- صفت برترین یا صفت عالی که مقایسه یک کس یا یک چیز را با چندد کس و یاچند چیز نشان میدهد و با افزایش ( ترین ) در انجام صفت مطلق ساخته می شود زیبا ترین ، خوش بخت ترین ، جوانترین ، گرمترین ، سرد ترین ، روشن ترین ، قد بلند ترین ، قد پست ترین ، چاق ترین ، لاغرترین ، دیگر مثالهای صفت بر ترین اند

یادداشت :

کلمه های بسیار ، خیلی ، صد درصد ، بیخی و مانند های آنها باصفتها به مثابه شدت دهنده ها میآیند. مانند بسیار سخت ، صد در صد درست ، خیلی خوب ، بیخی به جا و . . . 

یادداشت : شماری صفات برتر یا صفات تفضیلی زبان تازی در دری نفوذ یافته اند ، مانند: اول ، اکثر ، اقل . این کلمه ها را در عربی افعل تفضيل گویند که تنوین ، یعنی دو زبر ، دوزیر و دوپیش نمی پذیرند اولاء ، اکثراء ، اقلاء به کار بردن دو اشکال دارد : یکی تنوین در زبان دری نیست و با واژگان عربی آمده است دوم تنوین بر این کلمه هانمی نشیند

پس به جای آنها ، یکم ، بیشتر و کم از کم را بهتر است به کار بریم.