زبانهای داخلی و ادبیات آن
ما در فصل اول این کتاب آنجاییکه از زبانهای عصر مقارن حلول اسلام باختصار بحث میراندیم (ص۶) گفتیم : که دو زبان داخلی پشتو دری درین سرزمین گفته می شد و ضمنا در شرق لهجه یی از سنسکریت و در غرب و شمال زبان پهلوی نیز در بین برخی از جوامع زردشتیان موجود بود.
زبان دیگریکه با فتوح اسلامی در قرن اول هجری با افغانستان امد عربی بود که ماا در مباحث آینده از آثار مردم خراسان درین زبان به تفصیل صحبت خواهیم راند، و درینجا از وضع ادبی دو زبان داخلی کشور سخن میرانیم .
تااین اواخر عقیدۀ شایع این بود: که پس از حملۀ عرب زبان پهلوی تغیراتی پیدا کرد و بتدریج بزبان فارسی کنونی منقلب شد. اما درین نزدیکی ها عقیدۀ دیگر شهور کرد که زبان دری در ادوار پیش از اسلام نیز در عرض پهلوی وجود داشته است. ۲ و بنابرین ادوارد براون مستشرق انگلیسی پهلوی را زبان فارسی میانه و فارسی دورۀ اسلامی را فارسی جدید نامدیه است. ۳
این نظر جدید علمی که زبان دری افغانستان از زبان پهلوی نزایده اکنون یک سند قوی وواضحی را پیدا کرده ، که آن عبارت از کشف سنگ نبشتۀ در تخارستانی در سرخ کوت بغلان است، که ما در آغاز فصل اول از ان صحبت کرده ایم .
۱اقبال در تاریخ ادبی مجه دانشکده ۱/۴۱۰ و دکتور شفق تاریخ ادبیات ۳۳ و تقی زاده در مجلۀ یادگار ۶/۹
۲دکتور معین در مقدمۀ برهان قاطع ۱/۲۷
۳تاریخ ادبی پارس ۱/۱۵
اکنون که سنگ نبشتۀ مشکوفل بغلان را بزبان دری تخاری و رسم الخط یونانی می بینیم اعتراف میکنیم ؛ که زبان دری کنونی از پهلوی منشعب نشده بلکه در مدت یکهزاره و هشت صد سال تا دو هزار سال پیش ازین در تخارستان تاریخی زبان تکلم و تحریر و ادب و در بار بوده، که اینک ۲۵ سطر نوشتۀ انرا در حدود ۱۶۰ لفظ بهمان شکل قدیم و عناصر کهن تاریخی در دست داریم ، و بنابران کشف این سنگ نبشتۀ گرانبها تحولی را در عالم زبان شناسی و تاریخ ادبیات افغانستان بوجود می آورد و عقاید کهنه را متزلزل میگرداند.
از جملۀ دلایی که برای وجود زبان دری در ادوار قبل الاسلامی اقامه میکردند این بود که آثار منثور و منظوم زبان دری بعد از تحریر مقدمۀ منثور شاهنامۀ ابو منصوری (۳۴۶هـ۹۵۷م) بدست امده و تمام این آثار بزبان فصیح و استوار و پختۀ دریست که باید قرنها قبل از اسلام پرورش دیده تا باین درجه فصاحت و متانت ادبی رسیده باشد. ددیگر اینکه از دورۀ اوایل اسلام برخی عبارات و منقولات در کتب عربی نقل شده که به دری فصیح اند و باز در اوقاتیکه در خراسان وسیستان بگفتن شعر دری آغاز کردند این اشعار نیز بزبان پرورده و استواری اند که باید قبلا قرنها تربیت دیده و باین مرتبۀ پختگی رسیده باشد. ۲
باستناد سنگ نبشتۀ بغلان باید گفت : که ما در زبان دری بشکلی که درین نوشته ثبت شده درحدود قرن اول و دوم میلادی یعنی تقریبا دو هزار سال قبل وجود داشت و این زبان از ان سیمای قدیم اوایل عهد مسیحی در مدت پنج و شش قرن ، بقیافت زبان دری قرون نخستین اسلامی درماد که نمونۀ کهن تر نثر ان در مقدمۀ شاهنامۀ ابو منصوری (۳۴۶هـ۹ موجود باشد.
۱مثلا در کتاب المحاسن و الاضداد جاحظ (۱۶۰و۲۵۵ هـ) و در عیون الاخبار ابن قتیبه و تاریخ طبری و مسالک و ممالک الن خرداذبه و غیره
۲برای تفصیل به مقدمۀ برهان قاطع از دکتور معین رجوع شود.
چون ما از زبان پشتو نیز نمونه هایی مربوط بقرون نخستین اسلامی در دست داریم، باید به همین اساسیکه برای تحول زبان دری قبول کردیم ، زبان پشتو راهم قرنها قبل از رود اسلام موجود بدانیم که در اوایل عصر اسلامی باین درجه صلابت و پختگی رسیده باشد که در ان اشعار خوب و متینی گفته شود.
ازین ملاحظات نتیجه گرفته میتوانیم که زبان دری و پشتو بطور موازی و معاصر در کوهساران و بلاد افغانستان عینا مانند امروز مقارن و معاصر یکدیگر بوده اند زیرا درین سنگ نبشتۀ دری تخاری برخی از عناصر و کلمات و حتی افعال پشتو دیده میشود که شاید زبان دری عصر کوشانی از پشتو گرفته و یا پشتو از ان زبان متأثر شده باشد. ۱
باری ما به استناد این نوشتۀ کن و آثار پشتو و دری که از قرن اول و دوم هجری اینکه در دست داریم با ثقت و باور کامل میگوییم: که در هنگام فتوح نخستین اسلامی پشتو و دری و هر دو در افغانستان زبانهای مکالمه و ادب بوده ، و در جوار همدیگر مانند دو خواهر زندگی داشته اند.
آثار نخستین ادبی پشتو:
هجوم تازیان بر سر زمین افغانستان بقوت و صلابتی امد، که علاوه بر سیطرۀ نظامی وفتح بلاد و زمین ، روح و معنی و ثقافت راهم فتح کرد. بدین معنی که زبان عربی رسما زبان دانش و علم و مدنیت و فرهنگ گردید، و بعد از یک قرن سلطۀ سیاسی اسلامی ما می بینیم ، که شعر گوی و نثر نویسی زبانهای محلی بکلی متروک گردید و صدها نفر شاعر و نویسنده و عالم و محقق در زبان تازی از همین مردم خراسان در عالم عرب آنقدر شهرت یافتند که زمام اکثر حرکات مدنی و نهضت های فرهنگی را بکف گرفتند و ماددر مباحث دیگر این مطالب را با دلایل روشناورده ایم .
درین حرکت روحی و فکری که هر چیزی از طرف عرب مقدس بنظر می آمد
۱برای شرح این موضوع رک : وصاله ما در زبان دری تالیف عبدالحیی حبیبی طبع کابل ۱۳۴۲ ش
و حتی خود مردم عجم در تایید و استقرار عربیت ، کمال جد و مساعی خود را صرف میکردند آداب و مواریث کهنۀ این سرزمین در هر زبانی که بود، بکلی از بین رفت و جای آنرا ادب و فرهنگ مخلوط عربی و خراسانی گرفت.
ما در قسمت ۸ فصل اول این کتاب ترجمه دری این پارچۀ حماسی امیر کرور جهان پهلوان را نوشته ایم که درینجا عین متن پشتو را هم می اوردیم :
ویالنه دامیر گرول جهان پهلوان
زه یم زمری، پردی نلری له ما تل ۲ نسته
په هندوسند و پر تخار او پر کابل نسته
بل په زابل نسته
له ما اتل نسته
غشی د من ۳ می زی ف بریشنا پر میر سمنو۴ باندی
په ژوبه یونم یر غالم ۵ پر تشتیدونو باندی ۶
۱برای تفصیل رک : فصل اول این کتاب و طبقات ناصری۱/۱۷۹ ببعد و تاریخ ادبیات پشتو ۲/۷۴ تالیف عبدلحی حبیبی طبع کابل ۱۳۴۲ ش و پته خزانه ۳۳ طبع کابل ۱۳۲۳ ش
۲اتل: به فتحتین بمعنی نابغه و پهوان و بر گزیده ، که بطور علم هم استعما شده مثلا اتل خان نام شخصی از قوم سدوزیی پوپلزیی معاصر اجداد احمد شاه بابا.
۳من : بقول البرونی دلست ، ولی چون محل اراده حیوان دلست ،ارادد راهم من میگفتند (کتاب الهند ۳۳)در پشتو ازین ماده مصدر منل موجود است ، یعنی قبول کردن در دل به اراده وعزم .
۴میر محمن :دشمن
۵یرغالم یعنی هجوم می برم از مصدر مردۀ یر غالل (تهاجم)که در اشعار متوسطین از همین ماده یرغل ( هجوم )موجود است . واگر آنرا بر غالم بخوانیم از ماده بر غلانیدن مشترک پشتو ودر ی خواند بود یعنی می بر غانم ، از همین ماده فعلی در بیت لویکان غزنه هم آمده وشرح آن خواهد آمد .
۶تشتهدونی : گریزنده وفرار کننده
په ماتیدونو ۱باندی
له ما اتل نسته
زما دبریو ۲پرخول تاویزی هسک ۴په نمنح وپه ویار۵
دآس له سوومی محکه ریزیدی غرونه کاندم لتار ۶
کرم ایوادونه اوجار ۷
له ما اتل نسته
زما دتوری تر شپول ۸لاندی دی هرات اوجروم ۹
غرج ۱۰وبامیان وتخار بولی نوم زما په اودوم ۱۱
زه پیژندویم ۱۲په روم
له ما اتل نسته
پر مرو زما غشی لونی ۱۳داری دشن ۱۴را ثخه
د هریوالرود پر ثهندرو زم تشتی پلن ۱۵ راثخه
۱ماتیدونی: شکست خورنده .
۲بری: فتح و ظفر.
۳خول: تاج.
۴هسک : آسمان
۵ویال: افتخار و نمنخ : سپاس.
۶لتال: درهم و برهم
۷اوجال:ویران و یجال کنونی.
۸شپول: هاله.
۹جروم: جمع جرم معرب گرم به معنی گرم سیر.
۱۰غرج: سرمین غرستان.
۱۱اودوم: چاره و علاج و افسون
۱۲پیژوندوی: معروف و شناسا
۱۳لونی: می پراگند.
۱۴دشن: دشمن
۱۵پلن : پیاده
رپی ۱ زلن راثخه
له ما اتل نسته
دزرنج سوبه ۳ می د توری په مخسور ۴ و کره
په باداری ۵ می لوراوی ۶ دکول ۷ دسورو کره
سترمی تر بود و کره
له ما تل نسته
خپلو و گرو لره لور ۸ پیر زوینه کوم
دوی په دادینه ۹ شه بامم ۱۰ شه یی روزنه کوم
تل یی ودنه ۱۱ کوم
له ما اتل نسته
پر لویو غرومی وینا درومی نه په زندوپه تال
نلری زما ده نوم می بولی پر دریث ۱۲ ستایوال ۱۳
په ورزو شپو ، میاشتو، کال
له ما اتل نسته ۱۴
۱رپی: می لرزد
۲زلن : دلاور دلیر
۳سوبه: فتح و ظفر
۴مخسور : سرخرویی
۵باداری: سروری
۶لوراوی : بلندی و تعالی
۷کول : خانواده
۸لور: رو اداری
۹ دادینه : اطمینان
۱۰بامم: ار مصدر بامل یعنی ارتباط داشتن و پیوستگی
۱۱ ودنه: نشو و نما زماده وده
۱۲ دریخ منبر و ایستگاه
۱۳تایوال: مداح از ستایل یعنی ستودن
۱۴پته خزانه ۳۳ ببعد
این پارچه شعر حماسی از نظر الفاظ و کلمات و تراکیب ووزن شعری بسیار سره و نیامیخته با الفاظ السنۀ دیگر است و برخی از کلمات ان اکنون زنده و مستعمل نیست و مشتقاتی دران موجود است که اکنون در زبان پشتو مورد استعمال قرار نمیگیرد. مثلا پلن از پل (قدم) که اکنون بجای آن پلئ گویم یعنی پیاده . یا زرن (دلیر) که از ماده زلهه (دل) ساخته شده و اکنون بجای آن زره ور مستعمل است و همچنین افعال یونم ( از ماده یون=رفتار) ویر غالم (از مادۀ یرغل=هجوم) یا بر غالم (از مادۀ بر غلانیدن دری و بر غالل پشتو) اکنون در زبان و محاوره حتی نوشته موجود نیست. در حالیکه یون ویرغل در ادبیات دورۀ متوسطه پشتو دیده میشود.
از روی اسناد یکه در مبحث دودمان لویکان در فصل اول نشان دادیم ، چنین ظاهر می شود، که در حدود ۱۶۴ هـ خانان اویک در غزنه بود، و او پسر لویک و جویر (هجویر) حدود ۱۰۰ هـ۷۱۸م است. چون لشکریان فاتح اسلامی بغزنه رسیدند، این خانان لویک از ترس فاتحان تازی ظاهرا بکیش اسلام در امدف و مجسمه لویک یکی از اسلاف خود را در زمین بتخانه درب بامیان غزنه دفن کرد، و یکی از اعضای خاندان او (شاید پدرش) پیش کابلشاه و خنچل رفت. خنچل از طرف این شاه پناهندۀ غزنه یک بیت را به لسان خلجیه (پشتو) به خانان فرستاد، و ان اینست:
په زمی گزنه شخیدلویک لویانو بویله لویا
کشه تور به بر اغلوم بلوم؟ ممله تیزیوپه ملا
یعنی «لویک در زمین غزنه ، دفن شد، و لویکان بزرگی خود را باختند. ولی من لشکر خودرا بر می انگیزم...؟ تو با تازیان همراهی مکن !».۱
این نمونۀ قدیم پشتوی قرن دوم هجری در الفاظ و لهجه و افعال با پشتوی کنونی ما تفاوت فراوان دارد، اکثر کلمات ان اکنون مستعمل و زنده نیست ولی از روی اسناد قدیم دری و پشتو کلمات مذکور را شناخته می توانیم . مثلا زمی در ادب قدیم دری هم بمعنی زمین است که در پشتو کنونی زمکه گوییم. گزه هم شکل قدیم غزنه است که در سغدی و دری ریشه های ان موجود است بمعنی خزانه و گنج که کنز عربی هم ازین ریشه معرب گردیده ۲ و کشه تور(=کشتری بمعنی لشکر)
نیز از کلمات قدیم پشتو است، که ریشه های بسیار کهن آریایی دارد ، و اکنون
۱برای تفصیل این موضوع رک : رساله لویکان غزنه تألیف عبدالحیی حبیبی طبع کابل ۱۳۴و تاریخ ادبیات پشتو ۲/۱۹ ببعد.
۲جوالیقی در المعرب من الکلام الاعجمی ۱۳۶ طبع قاهره
از میان رفته ولی در خیر البیان پیررو شان ( حدود ۹۵۰ هـ۱۵۴۳م) بشکل تورکش بهمین معنی عسکر موجود است. اما بر اغلوم فعل مفرد متکلم از مصدر مرده بر اغلول است ف که با بر غلانیدن دری هم ریشه بنظر می آید ولی اکنون زنده نیست و در بارۀ این مطالب در جلد دوم تاریخ ادبیات پشتو طبع کابل به اشباع سخن رانده ایم به ان رجوع شود.
از آثار قدیم ادبی زبان پشتو تا کنون همین دو پارچه مربوط به قرن اسلامی مشکوفست و تسلسل ان در قرن سوم و چهارم هجری نیز موجود است که بجای خود در مجلدات آیندۀ این کتاب از آن سخن خواهد رفت.
اکنون میرویم به آثار باقیۀ زبان در افغانستان :
چند اثر کهن از زبان دری:
گفتیم که زبان دری هم مانند پشتو در بلاد کوهساران افغانستان از غرب پامیر وواخان تا مرو و سرخس وطوس و نشاپور از اوایل قرون مسیحی مقارن با پشتو و پهلوی وجود داشت.
مورخان دورۀ اسلامی زبان دری را زا فارسی و پلهوی همواره جدا دانشته اند،از انجمله عبدالله بن مقفع زبانهای آنوقت را پهلوی دریفارسیخوزیسریانی می شمارد که پهلوی در اصفهان وری و همدان و آذربایجان گفته می شد.
و دری که منسوب به دری یعنی زبان در بار بود لغت اهل خراسان و مشرق و اهل بخ اصفهانی در کتاب التنبیه هم آورده و گوید که پهلوی در هفت شهر همدان ما سبذان قم ماه بصره صمیره ماه کوفه و کرمانشاهان است، و شهر های ری و اصفهان و طبرستان و خراسان و سیستان و کرمان و مکران و قزوین و دیلم و طالقان از شهرهای پهلویان نیست . اما فارسی زبان مردم فارس است( یعنی لهجۀ خاص پارس)
۱الفهرست۱۹
و زبان دری زبان خاص مردم در بار بود و لغات مشرق و اهل بلخ دران غلبه داشت.۱ علاوه برزبان دری که در خراسان و بلاد افغانستان مقارن و مرادف با پشتو رواج داشت. در شمال خراسان لهجه سغدی در ماوراء النهر و لهجه خوارزمی در خوارزم از زمان قبل الاسلام معمول و مروج بود و آثاری از ان در دست است.
باری چون در سرزمین افغانستان لهجۀ مردم دری بود، ما آثار باقیمانده دو قرن اول اسلامی را که ربط بسرزمین این کشور دارد ذکر میکنیم :
یک سرود سیستانی
سیستان از زمان قدیم، کانون کیش زردشت بوده و بسا از روایات دینی زردشتیان باین سرزمین تعلق داشت. در عصر و رود فاتحان اسلامی نیز در سیستان همین مردم با ثقافت و مواریث قدیم دینی و فرهنگی خویش میزیستند، و ما می بیبنیم که در عصر مروان بن حکم اموی بعد از ۶۴ هـ۶۸۳ م رستم مهر هر مزد مجوسی موبد و متکلم سیستان بود، که حکمران عرب از و سخنان حکمت شنیدندی.۲
یکی از معابد کهنسال زردشتیان که داستان ساختن آن در کتاب « گر شاسپ نامه» ابو الموید بلخی آمده اتشکدۀ کر کوی است. و چون از سیستان بهرات میرفتند در نخستین مرحله بفاصلۀ سه فرهنگی واقع بود. ۳ و یا قوت درینجا آتشکدۀ بزرگ مجوسی را هم میکند. ۴
بموجب قول موألف نا معلوم تاریخ سیستان که از شاهنامه ابو الموید بلخی نقل کرده این آتشکدۀ کر کویه را کیخسرو بر پرستش گاه گر شاسپ در شارستان سیستان ساخته و بقول او :
«آن آتش گویند انست آن روشنایی که فرادیدف و گبرکان چنین گویند، که ان
۱تاریخ ادبیات دکتور صفا۱۱۴۲
۲تاریخ سیستان ۱۰۶
۳اصطخری در مسالک و ممالک ترجمه فارسی ۱۹۹ طبع تهران ۱۳۴۰ ش
۴معجم البلدان ۴/۴۵۳
هوش گرشاسپست و حجت آرند به سرود کر کوی بدین سخن:
فرخت بادا روش
خنیده گرشاسپ هوش
همی برست از جوش
نوش کن می نوش
دوست بدا گوش
بافرین نهاده گوش
همیشه نیکی کوش
دی گذشت و دوش
شاها خدا یگانا!
با فرین شاهی ۱
این سرود مذهبی را که گبر کان در اوایل و رود اسلام میخواندند و حجت می آوردند از آثار مغتنم باقیماندۀ دری سیستانیست ، که هر مصراع ان شش هجا دارد، و از ان دریافته میتوانیم ف که در دری مقارن ظهور اسلام چگونه شعر و او زان ان در افغانستان رواج داشت . و اکنون ما قرائت صحیح این اشعار را که مرحوم بهار خراسانی از روی نسخۀ واحده تاریخ سیستان ضبط و طبع کرده ، با معانی کلمات دشوار ان می آوریم که بقول او وزن این اشعار باید ( تنا تنن تن تن) باشد.
فرخته باذا روش
خنیذه گرشسپ هوش
همی پرست از جوش
انوش کن می انوش
دوست بذ آگوش
به آفرین نهاده گوش
همیشه نیکی کوش
(که) دی گذشت و دوش
شاها! خدایگانا!
به آفرین شاهی ۱
درین سرود فرخته به ضمیتن افروخته و خنیذه بضمه اول و کسرۀ دوم بمعنی مشهور و هوش بضمه اول و سکون دوم بمعنی جان و روان و روش بضمۀ اول و سکون دوم بمعنی روشنی و نور است . و تمام این کلمات و تلفیق عبارات و مصاریع آن دلالت بر قدامت این سرو دارد. و مخصوصا ترکیب (بذاگوش) بیذآگوش) جالب نظر است. زیرا در دری تخاری کلمه ( به دری=په پشتو) پد بود که در نوشته مکشوفۀ سرخ کوتل بغلان مکرر آمده، و دال اخیر اینگونه کلمات در دری و پشتو
۱عینا از تاریخ سیستان ۳۷
به(هـ) تبدیل شده است . مانند کد (کید) تخاری در دری (که) و کلد (کلد) تخاری در چشتو کله (وقتیکه ) و ساد تخاری در دری چاه در پشتو ثاه شده است .
پس این پید دری تخاری در پهلوی پذ= پت و در فرس قدیم (پتی) و در اوستا پتی و در پهلوی تورفان پته بود که در زبان دری کنونی بجای آن (به) می آید . و شکل قدیم ( بد) در برخی کلمات مرکب باقی مانده مانند بیدن و بدان .
فرخی راست :
بدین شایستگی جشنی
بدین بایستگی روزی
پس بذآگوش= به آغوش دری است، و از روی آم ما میدانیم که همان پید نوشتۀ قرن ده هم میلادی تا حدود ۳۷۵هـ۹۸۵ م در مرو خراسان هم موجود بود.
باین معنی که محمد بن احمد بشاری کلمه مرکب از (به+رای) رابترای (بت+رای) بمعنی من اجل هذا شنیده بود.۲ که جز اول ان همان پذ=پد=بت باشد.
در بارۀ این سرود محققان را رأی برینست که در دورۀ قبل اسلامی باز مانده و در عصر اسلامی اندکی تغییر لفظی یافته و باینصورت در امده است و شاید زر دشتیان قرون اولیۀ اسلامی انرا بوضع اشعار دورۀ سابقه ترکیب کرده باشند. ۳ در حدود ۶۰ هـ
در زمان خلافت یزید بن معاویه (۶۰/۶۴هـ) هنگامیکه عباد (بضمۀ عین ) بن زیاد برادر عبیدالله بن زیاد (زیاد بن ابیه پسر استلحاقی ابو سفیان و از بطن سمیه) به حکمرانی سیستان مقرر گشت با اویزید بن زیاد بن مفرغ شاعر تازی نژاد که یکی زبان عربیست (متوفی ۶۹هـ۶۸۸م) ۴ به سیستان
۱برای تففصیل این مطلب رک : ما در زبان دری ۱۰۲/۱۲۲ تألیف عبدالحی حبیبی طبع کابل ۱۳۴۲ ش.
۲احسن التقاسیم ۳۳۴
۳تاریخ ادبیات استاد جلال همایی ۱/۱۸۶ طبع دوم تهران ۱۳۴۰ ش
۴معجم الاد باأ ۲۰ /۴۵
آمد درینجا زبان دری را هم یاد گرفت، و در جنگهاییکه عباد بطرف کابل و قندهار داشت شرکت کرد. ولی عباد بنابر مشغولی صعبی که بامور جهاد داشت به تیمار ابن مفرغ نپرداخت و شاعر از ورنجید و هجو های اورا گفت ۱.
مثلا عباد ریشی انبوه مانند جوالی داشت و هنگام سواری باد دران افتاد و بهر طرفش حرکت میداد ابن مفرغ چون دید گفت:
الالیت اللحی کانت حشیشا
فنعلفها خیول المسلمینا
«یعنی : ایکاش ! ریش ها علف بودی تا از ان به اسپان مسلمانان علف میدادیم.»۲
این هجو سراییی ابن مفرغ نسبت به عباد به هتاکی و دشنام کشید، و در اشعار خود به پلیدی مادرش سمیه و استلحاق او به ابو سفیان اشار ها کرد. بنابرین و با خود کان اهلی و گربه و سگی در حالت جریان اسهال ، روان گردانید. چون کودکان نگاه کردند منادی میکردند بزبان پارسی که این چیست؟ این چیست؟ این چیست ؟
شاعر هم جواب داد بپراسی که :
آبست و نبیذ است
و عصارات زبیب است
و دنبل فربه و پی است
و سمیه هم روسپی است۳
روایت تاریخ سیستان چنین است و مطابق به آن باید این داستان در سیستان تحقق یافته باشد و به وضع طبیعی هم نزدیکتر است که کودکان بفارسی سوال کنند و جواب ایشانرا هم شاعر بپارسی دهد ولی منابع عربی مانند الاغانی (۱۷/۵۱) والبیان و التین جاحظ (۱/۱۰۹) و تاریخ طبری (۲/۱۹۲) و خزانة الادب عبدالقادر بغدادی (۲/۵۱۶) و طبقات الشعراء ص (۲۱۰) و قوع این داستان را در بصره و بامر عبیدالله بن زیاد میدانند، که ابن مفرغ
۱تاریخ سیستان۹۵
۲بیست مقاله علامه قزوینی ۱/۴۰ بحوالت الاغانی ۱۷/۵۶ ببعد
۳تاریخ سیستان ۹۶
را از سیستان بدانجا محبوس فرستاده بودند، و ضبط مورخان عرب نیز ازین گفتار ابن مفرغ چنین است :
آبست و نبیذ است
و عصارات زبیب است
سمیه رو سپیذ است
این سه مصراع هفت هجاییست و چون برخی از مورخان و کاتبان عرب دری را نمی دانستند در کلمات گفتار او تحریف وارد آوردند و بنابرین این شعر باقسام و انواع نقل شد، و جای وقوع آنرا به بصره بردند. در حالیکه طبیعی نیست در شهر عربی زبان بصره کودکان فارسی زبان در کوی و برزن آنقدر باشند، که در عقب شاعر مست مبتلا به اسهال بدوند، و شاعر هم برای ایشان فارسی بگوید!!! بنابرین ماقول صاحب تاریخ سیستان را که به واقعیت نزدیکست ترجیح دادیم ،و این پارچۀ قدیم دری را مولود سرزمین سیستان ووادیهای جنوب افغانستان میدانیم و حدس اینست که کلمۀ زبیب مصراع دوم هم مویز باشد که تا کنون در زبان دری افغانستان بمعنی همان زبیب است ولی اگر مویز باشد با نبیذ و روسپیذ در قافیت مطابق می آید، و نقص رفع میگردد.
سخن بلخیان :
گفتیم بلخ یکی از مراکز مهم زبان دری بود، در سنه ۱۰۸هـ حکمران اموی بلخ اسد بن عبدالله که ما شرح احوال اورا در فصل دوم داده ایم روی بفتح ختلان نهاد و از آمویه گذشت. از انطرف امیر ختلان و خاقان ترک اور شکست دادند. چون به بلخ باز گشت مردم بلخ دربارۀ او سخنی طعنۀ آمیز سرودند. که انرا کودکان بلخ هم میخواندند:
از ختلان آمدیه
بروتبا آمدیه
آبار(ه باز) آمدیه
خشک نزار آمدیه ۱
درین پارچۀ دری نیز بمرور دهورو نافهمی کاتبان تحریفاتی وارد امده و حتی خود طبری هم در جای دیگر آنرا (از ختلان آمذی برو تباه آمذی بیدل فراز
۱طبری۵/۴۴۸
آمذی) ضبط کرد. ۱
این چهار مصراع هشت هجایی را هم میتوان نمونۀ گفتار دری اوایل قرن دوم اسلامی در بلخ دانست، که فعل آمدیه در برخی نسخ خطی (آمذی امده) باشد و هوتسما گوید که آمدیه بجای آمدی در زبان بلخی خواهد بود، در حالیکه آمدیه فعلیست غایب مفرد ماضی قریب که اکنون هم در لهجۀ قندهار بجای (آمده است) مستعمل است مانند احمد بخانه آمدیه= احمد به خانه آمده است. در مصراع دوم بروتباه در نسخ خطی تروینه هم بوده که برو بضمتین بمعنی بروت یا آبرو است مانند این قول فردوسی:
که دارد گه کینه پایاب اوی
ندیدی بروهای پرتاب او۲
که پرتاب باید صفت بروت باشد. ولی درین بیت بمعنی ابرواست که پر چین میشود:
بروپرزچین کرد نو شیروان
شگفت آمدش کارهر دو جوان۳
در نثر دری چنین آمده :
«شبلی دست بر بروی وی فرود آورد.»۴
در مصراع سوم آبار باید آراه = آواره باشد زیرا اگر آبار بخوانیم دو هجاست و اگر آبار بخوانیم سه هجا می شود، که عدد هشت هجایی مصاریع دیگر را پوره میکند. اگر چه در زبان دری اوار هم بهمین معنی امده است مانند این بیت قطران تبریزی:
آوار شد از مسکن و مأوا صنم من
از طعنه بد گوی و زبیغارۀ دشمن ۵
مرثیه سمرقند:
دیگر از قطعات شعری زبان دری که از خوادث روزگار مصون مانده پارچه ایست از ابوالتقی یا ایو الینبغی العباس بن طرخان که از شعرای عربی گوی مربوط بر مکیان بود، و شاید در صفحات آمویه زندگی داشت و اورا در رثای خرابی
۱طبری۵/۳۹۰
۲لغت فرس۴۰۹
۳شاهنامه ج۴ بیت ۹۸۰۷
۴طبقات الصوفیه انصاری هروی ۸۵۵ طبع عبدالحیی حبیبی در کابل ۱۳۴۱ ش
۵دیوان قطران ۴۹۶ طبع تبریز ۱۳۳۳ ش
سمرقند و تأسف بران گفتاری بوده که دو بیت انرا ابن خرداذبه (حدود۲۳۰ هـ۸۴۱م) چنین اورده :
سمرقند کند مند
بذینت کی افگند؟
از چاج ته بهی !
همیشه ته خهی !۱
این پارچه که هر مصراعش شش هجا دارد (در صورت کسرۀ اضافی دال سمرقند و تلفظ چاج بدو هجا) ظاهرا باید در عصر برمکیان پیش از (۱۸۷هـ۹۰۳م) گفته شده باشد. که در قرائت آن هم اختلافست، و بعضی معنی انرا چنین نوشته اند: «سمرقند یک ویرانه ایست که زینت خود اندخته از شهر چاج که بهتر نیستی ! پس تو هم همیشه از خطر نخواهی جست.»۲
دیگری بالعکس معنی انرا چنین گفته :
«سمرقند آبادان که ترا بدین حال افگند؟ تو از چاچ بهتری ! همیشه تو خوبی»۳
اما معنی کند مند طوریکه در کتاب اخیر الذکر گفته شده آبادان نیست. بلکه بالعکس خراب گشته و کنده است. بدلیل اینکه کنده در پشتو تاکنون بمعنی جای کنده شده است که در دری هم بودو اعراب انرا خندق ساخته و ناصر خسرو قبادیانی در خطاب به آسمان گوید:
مادر بسیار فرزندی و لیک
خوار داریشان همیشه کند مند۴
در منبع اول قرائت بزینت صحیح نیست ،بدین ات (یعنی بدین حال ترا) درست است در بیت دوم ( نه بهی نه جهی) نیز درست بنظر نمی آید، و ته بهی ته خهی عینا به تراکیب پشتوی کنونی می مانند: ته به یی ته خه یی ! یعنی تو بهتری! و تو خوبی ! که قرابت دو زبان پشتو و دری را در قدیم نمایندگی می کند.
۱المسالک و الممالک ۲۶ طبع لیدن ۱۳۰۶ ق
۲تاریخ ادبیات جلال همایی ۲/۴۹۳
۳تاریخ ادبیات دکتور صفا ۱/۱۴۹
۴دیوان ناصر خسرو ۱۲۲ طبع تهران ۱۳۳۹ ش
در بارۀ ابوالینبغی ذکری در کتاب الوزراء جهشیاری موجود است ، که او با یحیی و پسرانش فل و جعفر برمکی محشور بود. و در عربی هم شعر میگفت ، روز ی گفت :
صحبت البرامک عشرا ولا
و بیتی کراء و خبزی شرا
یعنی « ده سال متوالی بابرمکیان همنشین بودم ، در حالیکه اکنون در خانۀ کرایه نشسته ام و نان از بازار میخرم.»
چون یحیی بنشید، اورا به کرم خود نواخت و به پسرانش نیز راتبه و کفاف معاش ووظیفه مقرر شد. ۱
عباس مروزی:
یا الو العباس بن حنوذ(جبود؟) مروزی، که بقول محمد عوفی : « چون مامون در سنه ۱۹۳هـ۸۰۸م به مرو آمد، او که در شهر مرو خواجه یی بود با فضل و در شعر هر دو زبان عربی و دری مهارتی کامل داشت، در مدح مامون قصیده یی سرود باین مطلع :
ای رسانیده بدولت فرق خود تا فرقدین
گسترانیده بجود و فضل در عالم یدین
مر خلافت را تو شایسته چو مردم دیده را
دین یزدان را تو بایسته چورخ راهرو دو عین
در اثنای این قصیده گوید:
کس برین منوال پیش از من چنین شعری نگفت
مرزبان پارس راهست با این نوع بین ۲
لیک از ان گفتم من این مدحت ترا تا این لغت
گیردد از مدح و ثنای حضرت تو زیب و زین
بقول عوفی مامون شاعر را زار دینار صلت فرمود، ولی بعد از و کسی شعر پارسی
۱مقدمه اخبار برامکه ۶۳ طبع تهران ۱۳۱۲ ش و کتاب الوزارء و الکتاب جهشیاری ۲۰۱ طبع قاهره ۱۹۳۸ م
۲به فتحه اول بمعنی بریدگی و دوری (المنجد)
نگفت ، تا در نوبت آل طاهر و آل لیث شاعری چند معدود بر خاستند. »۱
برین روایت عوفی برخی از فضلاء صاحب نظر اعتراضاتی دارند و این شعر را هم مجعول دانند۲ و از مهمترین انتقاداتیکه بران وارد کرده اند اینست :
اولا: قصیده در یکی از بحور عروضی خلیل بن احمد (متوفی ۱۷۵هـ۷۹۱م) است، و در مدت ۱۸ سال بعد از وفات واضح چگونه اینطور بحور در اشعار دری امده باشد؟
زیرا برای این کار مدت مدیدی لازم است .
دوم: کثرت استعمال کلمات عربی دلیل است برینکه این شعر از قرن دوم هجری نیست ، زیرا درینوقت کلمات عربی اینقدر به دری نیامیخته بود.
سوم:قول عوفی خبر واحد است و اعتماد رانشاید .
چهارم: چون در شعر مامون را شایسته خافت گفت و دورۀ خلافتش از محرم ۱۹۸ هـ۸۱۳م آغاز می شود، پس چگونه در ۱۹۳ هـ که اول و رود مامون بمرو است ، اورا خلیفه گفته باشند؟
پنجم : طرز و اسلوب و انسجام و رعایت صنایع تماما شباهت به سبک اشعار قرن سومو حتی چهارم دارد و آثار وع و تجدد برو جنات ان لائحست.
ششم: شعر کسی بدین منوال الخ یقینا برای چنین موضوع وضع گردیده و سبک قصیده به اساتید قصیده سرای ترکستانی قرن پنجم می ماند.
هفتم: محالست مامون این نوع شعر را که از جنس کلام دری ان عهد نیست بفهمد.۳
در مقابل این اعتراضات سبعه دلایلی موجود است که نظر یه جعل ووضع شعر
۱لباب الالباب محمد عوفی ۲۱ طبع تهران ۱۳۳۵ ش
۲مانند علامه قزوینی در بیست مقاله ۳۴ ببعد مرحوم عباس اقبال در مجله کاوه بران شماره ۲۵ سال ۲ و دکتور صفا۱،۱۷۸
۳تاریخ ادبیات استاد همایی ۲/۵۰۶
رارد میکند. مثلا خلیل بن احمد ایجاد اوزان نکرده بلکه مدون عروض است. و پیش ازو هم در عرب جاهلی و هم عجمیان تازی گوی مانند زیاد اعجم اصفهانی (متوفی ۱۰۰هـ۷۱۸م) و موسی شهوات آذر بایجانی (متوفی ۹۳هـ۷۱۱م) و غیره اشعاری را گفته اند، که مطابقت با بحور عروض خلیل دارد، و چون عباس مروزی هم بر شعر هر دوزبان دری و عربی مسلط بود، پس بعید نیست مانند اغلب شعراء که عروض نمیدانند اشعار موزون گفته باشد. چنانچه شعر « از ختلان آمذیه» نیز در بحر رجز مطوی مخبون ۱ مطابقت میکند در حالیکه گوینده بلخی ان در حدود ۱۰۸ هـ و ۶۷ سال قبل از خلیل بن احمد بوده است.
دوم: قول عوفی درین مورد خبروا حد نیست. بلکه سیوطی (متوفی ۹۱۱هـ۱۵۰م) در کتاب الوسایل الی معرفة الاوائیل از کتاب الاوایل ابو هلال عسکری (متوفی ۳۹۵هـ۱۰۰۴م) گوید که :« اول من نظم شعر فارسی ابوالعباس بن حنوذ المروزی» که حتی درین جمله نام پدر شاعر را هم اورده اند.
هدایت تاریخ وفات عباس مروزی را در ۲۰۰ هـ۸۱۵م نوشته و این بیت اورا آورده است:
معذور کن ای شیخ که گستاخی کردم
زیرا که غریبم من و مجروحم و خسته ۲
۱تلخیص از تاریخ ادبیات همایی ۲/۵۰۴ ببعد
۲مجمع الفصحاء۱.۱۳۱ طبع طهران ۱۳۳۶ ش
حنظله بادغیسی
شاعر دیگریکه به اواخر عهد زیر بحث ما مربوطست ، حنظلۀ بادغیسی از خجستان (بضمیتن) شمال غربی هرات باشد، که در حدود۲۰۰ ۸۱۵ م زندگانی داشت، و محمد عوفی اورا شاعر شکر سخن عهد طاهریان (۲۰۵/۲۵۹هـ) خوانده و این دو بیت اورا روایت کند:
یارم سپند اگر چه بر آتش همی فگند
از بهر چشم تا نرسد مرورا گزند
اورا سپند و آتش ، ناید همی بکار
باروی همچو آتش و با خال چون سپند۱
نظامی عروضی سمرقندنیز دوبیت اورا چنین آرد، که ارد که احمد بن عبدالله خجستانی مردی خربنده بود. روزی در خجستان بادغیس دیوان حنظله بادغیسی را همی خواند تا بدین دو بیت رسید:
مهتری گربکام شیر درست
شوخطر کن ۲ زکام شیر بجوی
یا بزرگی و عزو نعمت و جاه
یاچو مردانت مرگ رویاروی ۳
خواندن این دو بیت داعیه یی در باطن احمد پدید اورد، خران بفروخت و خود را بمرتب بزرگ رسانید۴ و بنابرین روایت حنظلۀ بادغیسی باید پیش از سنه ۲۶۲ هـ ۷۸۵م که در سنه قتل خجستانی در نشاپور بردست غلامان خود راوست . ۵ زندگی داشته باشد که تاریخ وفاتش را هدایت ۲۱۹هـ۸۳۴م نوشته است.۶
حمدالله مستوفی (۷۳۰هـ۱۳۲۹ م) وقوع این داستان و شنیدن ابیات حنظله و بحرکت آمدن از ان را به سامان جدشاهان سامانی نسبت داده ، ۷
۱لباب الالباب ۲/۲۴۱ طبع استاد نفیسی تهران ۱۳۳۵ ش
۲خطر:قدر و عظمت و بزرگی و آفت و دشواری (برهان قاطع ۲/۷۵۸)
۳رویاروی : مقابل و رو برو
۴چهار مقاله ۴۲ طبع دکتور معین تهران ۱۳۳۳ ش
۵اب اثیر ۷/۱۲۰
۶مجمع الفصحاء۲/۶۰۰
۷تاریخ گزیده۳۷۶ طبع طهران ۱۳۳۹ ش
و این سامان دهقان روستای سامان در بلخ بود، که اورا سامان خدات گفتندی، و یا اسدبن عبدلله قسری حکمران بلخ (۱۰۸/۱۲۰هـ) معاصرت داشت. ۲ چون وفات حنظله را ۲۱۹ هـ۸۳۴ م نوشته اند پس بعید نیست که سامان خدات بلخی این شعر حنظله را شنیده باشد.
بهر حال باید گفت : که این اشعار حنظله در کمال فصاحت و متانت بنظر می آید و باید پیش از و درزبان دری سوابق متین ادبی موجود باشد تا در عصر حنظله شعر دری باین درجه جزالت و استحکام رسیده باشد.
محمود وراق هروی:
از شعرای ذولسانین دری و عربی قرن سوم هجری و از طبقۀ قدیم شعرای ملعوم اوایل دروله اسلامی محمود بن حسن هر ویست که پیشه و راقی (صحافی و کتب فروشی) داشت و در زهد و آداب و حکم اشعار فراوان دارد و ابوبکر بن ابی الدنیا و ابو العباس بن مسروق و غیره محدثان از ورایت کند و در خلافت معتصم (۲۱۸/۲۲۷ هـ) مرده و گویند که وی کنیزکی داشت و معتصم آنرا به هفت هزار دینار میخرید ولی وراق نفر و ختش. چون وی بمرد، اورا خلیفه از ورثۀ به هفت صددینار خرید. ۳
اما منهاج سراج گوید: که کنیزک محمود وراق راتبه نامداشت و محمد بن طاهر پادشاه خراسان(۲۴۸/۲۵۹هـ) بخریدن آن میل کرد، ولی چون عشق کنیزک را با محمود بدید اورا با چهارده بدره سیم بدو بخشید. ۴
تاریخ وفات محمود را هدایت ۲۲۱ هـ۸۳۵م ۵ و ابن شاکر کتبی ۶ حدود ۲۳۰هـ۸۴۱ م
۱سنی ملوک الارض ۱۵۰
۲تاریخ بخارا ۹۰
۳الانساب سمعانی ۵۸۰
۴طبقات ناصری ۲/۳۳۴ طبع حبیبی
۵مجمع الفصحاء۳/۱۱۸۴
۶فوات الوفیات۲/۲۸۵
وزرکلی در حدود۲۲۵هـ۸۳۹م ۱ نوشته اند، و بهر صورت در حدود۲۰۰ هـ۸۱۵ م زندگانی داشت و اشعار عربی اورا المبرد در الکامل و ابن شاکردرفوات الوفیات و خواجه عبدالله انصاری هروی اورده اند، که اکثر ان حکم و مواعظ است مانند این شعر:
تعصی الاله وانت تظهرحبه
هذا محال فی القیاس بدیع
لوکان حبک صادقا لاطعته
ان المحب لمن یحب مطیع ۲
«این کار عجیبی است که باوجود اظهار حب پروردگار، از اوامرش عصیان کنی ! اگر در دوستی صادق می بودی پس حتما اطاعت اورا می نمودی: زیرا محب همواره مطیع محبوبست» در گردش روزگار گوید:
الدهر لایبقی علی حالة
لکنه یقبل او یدبر
فان تلقاک بمکروهه
فاصیر ، فان الدهر لایصبر۳
«روزگار بریک حالت نمی ماند گاهی روی دارد و گهی پشت. پس اگر ازو تلخی بنی صیر کن ! زیرا روزگار خودش ثبات ندارد».
از اشعار دری محمود هروی این بیت بوسیلۀ هدایت بما رسیده:
نگارینا بنقد جانب ندهم
گرانی در بهار ارزانت ندهم
گرفتستم بجان دامان وصلت
نهم جان از کف و دامانت ندهم۴
مخفی نماند که هدایت کتاب تاریخی نیکو را به این محمود وراق هروی نسبت داده ۵ ولی درینجا بین او محمود وراق مورخ و مولف عصر سطان مسعود غزنوی که معاصر بیهقی بود، ۶ خلط روی داده. در حالیکه بین این دو رواق همنام زیاده از دو قرن فاصله بوده است.
۱الاعلام ۸/۴۲
۲طبقات الصوفیه انصاری۳۰
۳فوات ۲/۲۸۶ و مصباح الهدایه ۴۰۹ که این ابیات را به رابعه نسبت داده است.
۴مجمع الفصا ۳/۱۱۸۴
۵همین کتاب
۶تاریخ بیهقی ۱/۲۶۱