32

حکایت ۸

از کتاب: روضة الفریقین

از هر علمی اشارتی گفتم، باشد که کسی را رغبت افتد بتحصيل آن علم . ومعرفۀ فروع بى معرفۀ اصول چون دیدۀ بی ضیا بود وصورت بی جان بود . از اصول حرفی بگویم: اول فرضی که لازم آید بر مکلف : شناخت خدایست و فرض عین است بر کافه اهل تكليف . لیکن آنگاه واجب آید که شرائط موجود آید : یک شرط عقل است و دیگری بلوغ است و دیگری سمع است بقول بعضی و فتوی صاحب شریعت اينست: رفع القلم عن ثلاث: عن الصبي حتى يبلغ ، وعن المجنون حتى يفيق وعن النائم حتى ينتبه . قلم تكليف برايشان تراند وقال عليه الصلوة والسلم : بنى الإسلام على خمس الحديث الى آخره . قال الشيخ : اسلام پنج ركنست :

اول : اقرارست بوحدانیت و گواهی دادن بر صدق نبوت ، که مبعوثست از جهت حق بخلق . ورسول اوست بكافه خلق . قل يا أيها النَّاسُ إِني رَسُولُ الله اليكم الآيه إلى قوليه لعلكم تهتدون. و آنانی که سمع شرط داشته اند، این 

آیه دلیل آورده اند تا گفتند: فآمنوا بالله نشنود  واجب نشود. هدایت را بردامن متابعت بست و تا دعوت نبود، متابعت نبود و نماز بپای داشتن و کمر خدمت برمیان بستن از کسی مناسب آید، که معبود را شناخته بود و طریق شناخت معبود نظرست و نظر فكرتِ دل بود و تا بدل نگرش نکند نشناسد. عبادت عبادت نشود . چه عبادت رانيت بايد و نيت قصد بود بخدمت معبود مخصوص . و تا معبود را بمعبودی نشناسد که او سزای عبادتست ، عبادت درست نیاید. و اگر بی سماع و بی دعوی نبوت، ایمان واجب داری برعاقل بالغ که گویی هیچ عاقل بالغ معذور نیاید ، باری اسلام را که روش است ، از سماع چاره نیست . 


نماز : عبادتِ مکرر در شبانروزی پنج بار در عموم احوال ، قیام کردنی مرد را همان و زن را همان . در حالتِ پاکی و طهر بی بلوغ نبود . وزكوة : در مدت سالی بعد از وجوب ، بمستحقان رسانیدن. و ماهی در سال روزه وحج عبادت عمر واستطاعت شرط وی.


فصل

بدانکث فارسی، علم دانستن بود و دانستن شرفی که گیرد ، بدانسته گیرد . چنانک کلام شرفی که گیرد ، بتکلم گیرد و فرمان شرفی که گیرد، بفرماینده فرمان شرف گیرد. و بنده بخداوند شرف گیرد . پس دانسته آمد : که شرف هر علم بمعلوم بود ، هرچند معلوم بزرگوارتر و عزیزتر ، شرف علم بشناخت وی عزیزتر ، و درجۀ علم (به) شناخت وى عالی تر وذات باری تعالى بتقديس وتنزيه موصوفست و منزه از سماة حدث بخلاف همه ذوات . علمیکه بشناخت وی تعلق دارد ، در درجه عالیتر از همه علوم . وشناسندگان وی در مرتبه و رای همه کسها . اصل همه سعادتها شناخت حق است جل جلاله و نقطه پر کار همه دولتها معرفت اوست، و کانون  همه شادیها همه شادیها درگاه اوست. و هر که جزین داند ، در نادانی وی شکت نیست . طریقی که مرد را بمنزل سعادت رساند، جزیک طریق نیست ، وائمه سنت باین طریق بوده اند. چون ابو حنیفه و ابويوسف و محمد و مالکث و شافعی  . و ایشان در میان علمای دیگر ، چون اولوالعزمند درمیان رسل و انبیا صلوت الله عليهم اجمعین که معظم شهرهای مسلمانان بر فتوای ایشان می گردد، و آن طریقی که نجات در انست رسول بیان کرده است . قال عليه السلم : افترقت بنوا اسرائيل على اثنين وسبعين فرقة" ، وستفترق أمتى على ثلث وسبعين فرقة كلها في النار الا واحدة قبل يا رسول الله : وما تلك الواحدة ؟ قال ما انا اليوم عليه واصحابی. و آنگه این را موکند کرد، بدین کلمه: اقتدوا بالذين .

من بعدى ابى بكر وعمر . رسول گفت : آفتاب شریعتِ من که تابد بعد از من ، بر کسانی تابد ، که کمر متابعت من و اصحاب من برمیان دارد. هر که بعد از ما ، قدم بر قدم ابوبکر و عمر نهاد، و دست در فتراک دولت ایشان زد، همچنان بود که گویی ، دست در فتراک دولت مازد .

منهاج مستقيم بيان كرد سيد عليه الصلوة والسلم . معلومست که در عصر نبوت نه تشدیه بود و نه تعطیل ، نه جبر بود و نه قدر که رسول چنین فتوی داد كه : القدر خيره وشره من الله. و هر که اعتماد در اصول جزین دارد که اهل سنت دارند ، کار وی باخطرست .

کسی که فتوی صاحب شریعت بگذارد و فتوای قرآن بگذارد ، قال تعالى : وما اليكم الرسول فخذوه الآيه... متابع هوای خود بود، و این بیماری را علاج جز داغ نبود ، آخرُ الدواء الكتى  . در علم اصول مسامحت نرود، که رسول عليه الصلوة والسلم طريق نجات معین کرد و باز بنای فروع ، بر مساهلت است .

قال عليه السلم : الاختلاف بين أُمَّتِي رَحْمَةٌ  .

در اصول میان صحابه اختلاف نبود، اختلاف ایشان در فروع بود . در فرائض باید نگریستن تا معلوم شود ، و اختلاف در انجا بود ، که نص نبود چه چنانکث همه محرابها برکعبه راست کردن و اجبست همه معاملات را بر کتاب وسنت واجبست . چون پوشیده شد ، انگه  باجتهاد مشغول شدنی. چنانچه در اشتباه قبله تحری کردنی . و چنانک  تحری هر کس بنزد وی درست بود ، اجتهاد هرکس بنزد وی دُرست بود و از مولى تعالى ورا وعده ثواب . ور چند اجتهاد وی بنزد مولى خطا . 

لقول النَّبى عليه السلام لمعاذ : إن أصبت فلک عشر حسنات وإِن أخطأت فلک . و این اجتهاد از کسی درست آید ، که آلت نظر و استدلال دارد ، چنانکه ابراهیم کرد علیه السلم : و اذقال ابراهيم لابيهِ آزَرَ اتَتَّخِذُ اصناماً آلهة حسنة الآية .

در زمین نظاره کرد گفت : اصنام نشاید که معبود باشد . در آسمان نظاره کرد ، و در ماه و آفتاب و طلوع و افول ایشان بدید و گردش ایشان بدید گفت : وَجَهتُ وجهي للذي فَطَرَ السَّموات . گفت: بنایی که نصب کرده دستها بود، معبودی را نشاید. و آنچه در آسمانست که در ایشان تابش است و شعاعست ، ایشان در گردش اند. گاه معزولند و گاه نبند ، ایشان هم نشایند که معبود خلق باشند، که عجز در دامن ایشان آویخته است . پیدا آمد که بنظر درست، علم حاصل شود و شبهت زایل شود .

سوال

اگر کسی گوید : فرق چیست، میان اصول دین و فروع دین؟ که در اصول دین اجتهاد را مساغ نیست . مجتهدان بخلاف یکدیگر مصیب نباشند ، و هر که بخلاف قول اهل سنت اعتقاد کند عاصی باشد ، و در شریعت هر مجتهدی عاصی نبود، بلکه مثاب بود ، ورچند خطی بود .

جواب

اختلاف در اصول دین، بصفات باز می گردد ، و خداوند تعالى يكيست وحده لا شريک له . ومحال باشد که یک ذات بر صفات مختلف باشد، هم بر آن صفت باشد که اهل سنت می گویند، و هم بران صفت که معتزله میگویند ، و هم بران صفت که گبران میگویند ، و هم بر آن صفت که مشبهه میگویند . 

و اختلاف در فروع، بعمل بندگان باز می گردد و روا باشد که تکلیف هر یکی لایق حال او باشد . یکی را بخیری  فرماید که دیگری را نفرماید و سه دیگر را بخلاف آن هر دو فرماید.

روزه ماه رمضان بر مقیم چون صحیح بود، فریضه گردانید، که اگر روزه ندارد ، مستوجب عقوبت بود ، و اگر دیگری بدارد ، مستوجب عقوبت بود، چون حایض . وسه دیگر را مباح بود و اختیار ورا بود، چون مسافر و چون بیمار. روزه یک روزه و حكم وى مختلف به اختلاف احوال خلق . و جواب کوتاه آنست : که انبیا در توحید یک کلمه بودند، و در شرایع مختلف و نیز علماء سنت در قدم متعابعت نبوتاند و شحنگان دین عامیان سنت اند . و در سنت و نیامده است که هیچ پیغامبری را با پیغمبری در توحید خلاف و در صفات خداوند تعالی و در شریعت خلاف بوده است. در بعض شریعت تخفیف بوده است و در بعضی نبوده است. بعثتُ بالحنيفية السهلة السمحة. ، كل مجتهد مصيب وقال عليه السلم : من اجتهد و اصاب فله أجران ، و من اجتهد واخطأ فله اجر واحد اجر وی بر طلب اصابت است و بر قصد خیر ، نه بر خطای وی . و اجتهاد از کسی ، درست آید که شرایط اجتهاد درو موجود بود . عامی را اجتهاد نشاید . لاجرم  او را بفتوی مجتهد کار باید کرد. شریعت رحمتی بکرد برین امت . اصابت حق را در اجتهاد ایشان تعبیه کرد ، و کاربرین امت آسان کرد. گفت : چون حکم من ، بر شما پوشیده شود ، به سینه خود بازگردید ، هرچه در سینه شما ، هر چه در سینه شما بران قرار گیرد ، ما آنرا بصواب برداریم . اگر جماعتی در بیابان باشند و قبله پوشیده ،گشت بر هر یکی واجب آید که

تحری کننده و نشاید که یکدیگر را تقلید کنند. و اگر تحری ایشان مختلف افتاد و بهر چهار جهت نماز گزاردند، نماز همه را وا بود و به حقیقت قبله جزبیک جانب نیست. شرع هر چهار جهت مختلف را قبله گردانید، بحکم آنکه آنچه در وسع بنده بود، بجای آورد. و اگر یکی تحری کرد و دیگران نکردند و بر علم وی اعتماد کردند و او را تقلید کردند و بدو اقتدا کردند و بهمان جانب نماز کردند و صواب پدید آمد. نماز تحری کرده وازین معنی امام مطلبی نهی کرد تقلید کردن : نهى عن تقليده یعنی امام را روا بود و نماز آن دیگران ناروا بود. از انکه فرض تحری بگذاشتند و تقلید کردند. وتقليد غیره . گفت : برپی هیچکس مرويد بتقليد!  احتیاط کنید در دین . دین را بدلیل گیرید و بحجت و برهان مرا تقلید مکنید! هر چه من گفته باشم، بر کتاب وسنت عرضه کسی کنید! اگر موافق آید قبول کنید و اگر فی قول من بگذارید! و دست بکتاب و سنت در زنید! که مذهب من کتاب و سنت است.


فصل

حجت شرعی چهار چیزست . احکام شرع که معلوم شود ، بدین چهار چیز

اول : کتابست . قال الله لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه و دوم : سنت رسول: قال الله عَزَّ ذكره : وَمَا آتيكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ، وما تهيكم عنه فانتهوا هر فرمانی که می فرماید بطوع و رغبت ، پیش فرمان باز شوید و از هر چه نهی ،کرد از ان دور باشید.

سه دیگر: آنچه علماء امت بر حکمی اتفاق کرده باشند در عصری ، بر آن بروید و آنرا نقض مكنيد قال الله تعالى : وَمَن يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الهدى . الى قوله : وساءت مصيراً .هر که رسول را مخالفت کند و مومنان را متابعت نکند ، بازگشت وی به بدترین جایها بود . قال عليه السلام : لا تجمع أمني على الضَّلالة. حق با امت منست ، امت من بر باطل گیر نیاید. و چهارم درجه : قیاس است وقیاس ، استخراج باشد حکم واقعه (ئی) که افتاده بود.

از کتاب یا از سنت رسول عليه السلم . بزرگان چنین گفته اند : من الله تعالى على هذه الأمة بثلثة : باحمد بن حنبل حيث جمع الأحاديث والسنن وسد ابواب البدعة بان قال القرآن غير مخلوق. و بابى عبيدة القاسم بن سلام رحمه الله حيثُ فَسَّر غرائب الأحاديث. وبالشافعى حين انتزع الفقه من الاحاديث ونحن نقول : من بابي حنيفة حيث وفقه بوضع المسائل والاحكام واجاب موافقاً لكتاب والسنة ، واظهر القياس والفقه وتبحر في انواع العلوم و كشف الغمة عن الأمة رحمه الله.


فصل

بعقل بعضی چیزها توان شناخت و بعضی نتوان ، تا سمع و خبر نبود . بعقل بتوان شناخت (که) آفریده بی آفریدگار ممکن نبود، و میان آفریده و آفریدگار مشابهت نبود، چنانکث میان کسب و کاسب مشابهت نبود در افعال . و هر چه بر آفریده روا  بود ، بر آفریدگار روا نبود، از آن منزه بود و آنچه بشرع تعلق دارد که بمجرد  عقل نتوان دانست : 

احکام شرعست : حلالی و حرامی، واجبی و فریضگی و سنتی وحکم کراهیت و مباح . 

و معنى فريضه آن بود: که مکلف بدان مخاطب بود و بگذاشتن وی معاقب بود ، و به امتثال کردن وی مثاب بود . 

و حرام آن بود: که مرد بکردن آن فعل مستوجب عقوبت وملامت بود .

و سنت آن بود:  که بکرد وی ثواب بود و اگر نکند مستوجب عقوبت نبود، و اگر کسی سنت بجای آرد ، چنانک فعل وی با فعل رسول موافق آيد ، ثواب فزونتر بود. 

و تفسیر کراهیت آن بود که به ناکردن ثواب بود ، و بکردن آن عتاب را جای بود ، و اگرچه عقوبت نبود. چون معاملت با کسی که او را مال حلال بود و حرام بود. حرام نداند ، تا احتراز کند. با این چنین کس معاملت کراهیت بود.

وتفسير مباح : آن بود که کردن و ناکردن آن یکسان بود . نه بکردن ثواب بود و نه به ناکردن بزه بود . چون صید کردن و مانند آن.

عقل را بدانستن اینها راه نیست و احکام جز بشرع نتوان دانست . وبه نزديک معتزله بعضی از واجبات بعقل واجب گردد ، چون شناخت خداوند و نظر کردن و شکر منعم را که داده بود . 

وفائده مسأله آنست و سر وی : که بنزدیک معتزله واجب آید برخداوند عقوبت کردن آنرا که ایمان نیاورده بود پیش از فرستادن رسول ، و این فاسد است.بخلاف فتوی قرآن مجيد . قال الله تعالى : رُسُلاً مُبشرين ومنذرين. الآيه. 

حق تعالی اقامت حجت کرد بفرستادن رسولان . وبساط عذر خلق در نوشت بفرستادن رسولان . وحجت درذمه خلق مقرر کرد . 

قال تعالى : وماكنا مُعد بين حتى نبعث رَسُولاً. خداوند میگوید تعالى جده : تا حجت لازم نكنم بفرستادن رسولان ، عذاب نكنم لقد من الله على المؤمنين إذ بعث فيهم رسولاً الآيه. 

اگر وجوب بعقل بودی شناخت ، حق تعالی برسولان معلق نکردی عذاب را و نگفتى بعد الرسل ، بلکه گفتی بعد از عقل. 

و نيز گفت : كلما ألقى فيها فوج سألتهم خزنتها ألم يأتكم نديره نیفگند الآیه  . اگر شناخت بعقل واجب آمدی، سوال از عقل کردندی گفتندی : عقل عقوبت نداشتید ، تا خداوند را بشناختید؟

اگر سوال کنند : که تا عقل نبود ، هیچ چیز واجب نبود . باید که وجوب خود از عقل بود . جواب : عقل همال بار فرمانست عقل باید تا بار بردارد و بمنزل برد . عقل بر مثال دخول وقت نمازست و وقت وجوب حج . دخول وقت بیاید، تا اداء فرض درست آید .

اما دخول وقت موجب نيست، مال بباید و مضی سال بیاید، تا زکوة واجب شود، گذشتن سال برمال زكوتى موجب زكوة نيست چه موجب شرعست جواب دیگر : جمله عبادات را عقل باید، تا اداء عبادات درست آید و مرد

اهل خطاب آید ، وجواب معقول آنست: که شریعت  فرماینده است و عقل فرمان بردار . فرمان بردار بیاید، تا فرمان فرماینده قبول کند و فرمان درست آید . چون پذیرنده فرمان نبود، فرمان ضایع بود، چنان بود که گویی با مردگان خطاب کند که برخیزید! 

و دلیل دیگر از جهت عقل آنست که آنچه ایشان می گویند، مناقض عقل است.  هیچ عاقل برخود چیزی واجب نکند که اگر آن نکند مستحق عقوبت شود و مستوجب ملامت آید ، که عقل آن تقاضا کند، که از هلاک احتراز کند و خود را در هلاک . پس هراینه فرماینده (ئی) بباید تا اگر بخلاف فرمان فرماینده کند مستحق عقوبت شود.

اگر گویند : در آفرینش بنده علامت فرمان حاصل است . چون آفرید و عقل داد ، بی فرمان داد، فرمان حاصل آمد. چون بنده در خود نگرد گوید : مرا آفریدگار که بیافریده است ، که او را نشناسم و شکر وی نگذارم ایمن نباشم از عقوبت وی . بدین سبب واجب آید بر عقل ، شناختن و احتراز کردن از چیزی که هلاک وی در آن بود .


الجواب

همین سخن بر شما حجت است، در شناختن ایمن بودن وی نیست . فَلا يَأْمَنُ مكر الله الا القوم الخاسرون. ترس محتمل است و امن محتمل . چنانکه ایمن بودن از ترس روی نیست ، که باشد که از من شکر نعمت خواهد . ممکن است نیز که بخاطر بنده بگذرد که او مستغنیست از شکر من. باشد که از من شکر در نخواسته بود . اگر بی امر وی کاری کنم ، مستحق عقوبت وسلامت شوم .

چون روزگار پیش آید و در هر دو خوف بود و مضرت بود، یکی را بر دیگری مزيت نبود توقف باید کرد تا ترجیح یکی بر دیگری پیدا آید مثال این چنان باشد که بازرگانی قصد شهری کند و آن شهر را دو راه بود،

و در هر دو راه خوف بود. باید که بر سر راه بایستد، تاکسی ازین دو راه از یک راه برايد و خبر کند، که کدام راه ایمن ترست ، تا بدان راه فرو شود.

فصل

بدانکه بنزدیک اهل سنت، خداوند را تعالی صفاتست و چنانک ذات وی

بذوات خلق نماند، صفات وی بصفات خلق نماند . خداوند را تعالی حیوتست بی روح و بی نفس زدن ، و قدر تست بی آلت . و علم است و ارادتست بی ضمیر و بی دل . وسمع است بی گوش جارحه و بصر است بی چشم و حدقه جارحه ، وسخن است بی جارحۀ لب و زبان . و بقاست که وی بدان بقا باقیست و این همه صفات ذات قديمست ازلی. همیشه بود و همیشه باشد.


چنانکه ذات اثبات کرد: قائماً بالقسط . صفات نیز اثبات کرد : لا اله الا هو العزيز الحكيم . چون اثبات ذات تشبيه واجب می نکند وحد ونهایت واجب می نکند و چونی و چرایی واجب می نکند و تاریخ واجب می نکند ، اثبات صفات، چونی و چرایی نیز واجب می نکند و چنانکث اثبات ذات سمات حدث واجب می نکند ، اثبات صفات هم سمات حدث واجب نكند . او خود را بصفات متعالی وصف کرده  است: ولله الأسماء الحسنى فَادْعُوهُ بها  . 

درین مسئله صفات ، خلاف بسیار است . قدریان گویند : خدای را علم نیست وقدرت نيست وحيوة وبصر و سمع نیست. بظاهر گویند او حی است و عالم وقادر وسميع وبصير . اسم اثبات کنند از بيم ، و بمعنی نمی کنند . گویند : او را نه علمست و نه قدرت ونه حيواة و نه سمع و نه بصر ، که این اثبات قدما بود . و قدریان بغداد گویند : خدای را ارادت نیست. و قدریان بصره گویند : خدای را ارادتست ولیکن ارادتش آفریده است نه اندر محل . وكراميان خدایرا محل " حوادث گویند.

انما قولنا لشيء اذا اردناه  الآيه . قولش وارادتش وشنودنش و دیدنش، این هر چهار صفت حادثست در ذات خود بیافرید کلام مجید خبر می کند از علم ازلی: انزله بعلمه وقوله تعالى : وما تحمل مين أنثى ولا تضع الا بعلمه. و قوله : وعنده علم الساعة. وقوله : فلنقصن عليهم بعلم وما كنا غائبين  خود را علم اثبات کرد و قدرت اثبات کرد : والسماء بنيناها بايد و قوله عز وجل : ذو القوة المتين هر صفتی که او از خود نفی کرد اجبست بر مانفی کردن آن صفت . لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا احد  وقوله : بديع السموات والارض انثى يكون له ولد الآيه . پس هر چه او خود را اثبات کرد ، برما نیز واجب بود اثبات آن صفات. چون آنچه از خود نمی کرد، آن ولادت بود ، اثبات آن صفت ، او را شرک بود . پس هر صفتی که او خود را اثبات کرد ، نفی کردن آن صفت از و باید كه شر بود . قال الله تعالى : الله لا اله الا هو الحى القيوم. وقال تعالى: وعنتِ الوجوه ليلحي القيوم . چون بعض صفات نقص ، از و ایمان آمد ، اثبات صفاتِ سزا ، چنانکه بقرآن آمده بود ، باید که ایمان بود و واجب بود او را بر آن صفت شناختن، که او خود را وصف کرده است . واعتقاد باید کردن که محدث و مخترع جزیکی نیست و میان صنع وصانع مشابهت روا نبود. و چنانکه کسب بکاسب نماند ، آفریده نیز بآفریدگار نماند.


فصل

از مسئله خلق افعال حرفی بگوییم تا مذهب دانسته شود، که این مسئله با خصومت است مذهب اهل سنت اینست که هر چه دانست که نبود ، خواست که نبود و هر چه دانست که بود، خواست که بود و اگرچه از آن هر چیز نهی کرده بود، یا آن چیز فرموده بود .

از فرعون و هامان دانست که کفر آید، ازیشان آن خواست که ازیشان آمد . چون دان دانست که از فرعون و هامان ایمان نباید ، خواست که نیاید . هر چند موسی را بدر سرای ایشان فرستاد تا ایشانرا دعوت کند بایمان خواست و مشیت خداوند تعالى بموافقت علم وی بود ، نه بموافقت امر .راه راست آنرا دهد که وی خواهد مشیت او راست ، آنرا دهد ایمان که وی خواهد. كذالک يُضل الله من يشاء ويهدى من يشاء ولتسألن عما كنتُم تعملون ، فإِن يَشَاء الله يتختيم على قلبک ويمح الله الباطل  حوالت محو واثبات بمشيت کرد قوله : وَمَا تشاؤن الا ان يشاء الله  . افعال خلق را بمشيت خود باز بست . نخست خواست خود اثبات کرد ، بازخواست بندگان . پس پیدا آمد که همه کارها بخواست او بود ، خیر و شر ، نفع و ضرر . قال : قُل مَن ذَا الَّذِي يَعصِمُكُمْ مِنَ اللهِ اِن آرادَ بِكُم سُوء أو آرادَ بِكُم رَحمَةٌ .

معتزله گویند: هر چه خواسته است از افعال خود، آن بباشد هر اینه . ولیکن هر چه از افعال بندگان بود، بیشتر آن بود که نبود. او ایمان خواهد از کافر، و او ایمان نیاورد. و از مؤمن طاعت خواهد و مؤمن معصیت میکند . آنچه او خواسته بود نبود.

الجواب

آنچه ایشان میگویند ، فاسدست. اگر پادشاهی از رعیت چیزی خواهد و خواست رعیت بخلاف خواست پادشاه بود، خواست رعیت ، در آن چیز براید و خواست پادشاه برنیاید، پادشاه را بعجر وجهل منسوب کنند . اگر خداوند تعالی از فرعون ، ایمان خواسته بودی، چنانکث معتزلیان میگویند. و دانسته بودی که فرعون بر کفر میرد ، خواهان چیزی بودی که آن برنیامدی ، در پادشاهی وی نقص بودی و عالم نبودی بعاقبت کار فرعون و ناقص خدایی را نشاید، که جهل برخدای نشاید.


سوال

باتفاق ، كفر ومعصيت سفه است و خواهان کفر و معصیت سفته باشد ، و این صفت برخدای محال باشد .

جواب

سفه نه از بهر آن مذموم است که خواهان سفه است . از بهر آن مذموم است که او را از خواستن سفه نهی کرده اند، و این معنی برخدای تعالى محال است وجواب دیگر: نه هر چه از ما سفه بود ، از خداوند تعالی سفه بود . 

اما مرگ انبیا و اولیا و علما خواستن سفه بود ، واز خداوند حکمت بود .


فصل

کارهای خدای مخلوق خدایست تعالى جده . و بنده را فعل برسبیل اختیار،

و بنده مجبور نیست و هر که بخویشتن باز گردد ، میان دو حرکت ، که یکی اضطراری بود و یکی اختیاری، فرق داند کرد .

چون حرکت اضطراری آفریده خدای بود، حرکت کسبی باید که آفریده خدای بود، که هر دو حرکت در محدثی یکی اند و هر دو قایم بذاتند، چون یک عرض، آفریده خدای بود، هم عرضی که مثل آن بود ، آفریده خدای بود . نه بینی که چون یکی جوهر آفریده خدای بود، همه جواهر و اعیان آفریده خدای بود . حق تعالی آفرینش حرکات و سکنات، بر اختیار بنده می گرداند و فعل بنده باختیار بنده از آفرینش حق بیرون نشود . قال الله تعالى : خالق كل شيء وَهُوَ رَبُّ كل شيء والله خلقكم وما تعملون . بنده را اختیارست در باز کردن چشم و در فراز کردن چشم اما آن نوری که بدو چیزها دیده شود و در تحت قدرت بنده نیاید، بنده نتواند که در نور تصرف کند ، که زیادت کند یا نقصان کند بنده در موجود تصرف تواند کرد، فاما در معدوم تصرف نتواند کرد و ایجاد معدوم کار بنده نیست . آفریدگار افعال همه بندگان و جانوران ، حق است ، بنده کسب کننده است ، خداوند آفریننده بنده را تصرف در موجودست نه در معدوم . از عدم در وجود آوردن و از نیست هست کردن کار خداوندست .


معتزلیان گویند : همه جانوران آفریدگار افعال خویشند . خداوند تعالی افعال ایشان قادر نیست. حجت عقل آنست که شرط آفریدگاری آن بود : که از آفریده وی هیچ چیزی بروی پوشیده نبود. عدد حرکت وسکون خود بداند ، که چند چشم بر هم زده است در شبانروزی؟ و اگر در راه میرود بداند، که چند قدم برداشته است و چند نهاده است و چند استاده است و چند حرکت کرده است؟ و نیز در هر عضوی که خواهد حرکت بیافریند و نطق بیافریند . چنانکه خداوند تعالی خبر می کند از قدرت خود وتكلمنا ايديهم وتشهد ارجُلُهم بما كانُوا يكسبون. تاچون آن حرکت نیست شود ، همان حرکت را باز توانستی گردانیدن. و چون بخود بازگردیم که عدد حرکت بدانیم ، نه از عدم در وجود توانیم آوردن انه هو يبدى و يعيد و نه آنچه رفت باز توانیم آوردن همان را بعینه که در اعادت ایجاد اعدام است، همچنانک در ابتدا ایجاد اعدام است.


سوال

اگر گویند اگر افعال بندگان بخلق خداوند بودی حکمت نبودی خلق را بکرد خود عذاب کردن. چنانک حکمت نبود خلق را عذاب کردن بآفریدن آسمان و زمین و بلون و به کوتاهی و درازی عقوبت کردن و بندگان مستحق ثواب نبودندی . 

الجواب

لا يُسئل عما يفعل وهم يسألون . جواب دیگر : عذاب که می کند مارا ، بران افعال میکند که آن افعال را کسب ما گردانیده است و ما را قدرت و اختیار آن فعل داده است . 

اگر ما خواهیم بیافریند و قدرت دهد ، واگر نخواهیم قطع کند و نیافریند . هرگاه که آن کسب طاعت باشد ، موافق فرمان باشد ، ثواب دهد . واگر کسب معصیت باشد ، مستوجب عقوبت باشد و در آفریدن آسمان و زمین، بنده را کسب نیست و اختیار نیست . 

و جواب دیگر : عقوبت که کند بحكم ملک خود کند قال تعالى : إِن تُعَد بهم فانهم عبادک ... عيسى عليه السلم حواله عقوبت خود بملک خود کرد ، نه بطاعت و معصیت. مالک در ملک ،خود چنانک خواهد تصرف کند . و ابراهیم گفت: صلوات الله عليه : فمن تبعنِي فَإِنَّهُ مِنى ومَنْ عَصَانِي فانکَ غَفُورٌ رَّحِيمٍ  . حوالتِ معصیت بمغفرت کرد نه بعقوبت . حوالت عقوبت مقید کرد برانکه : بنده بر شرک، ازین عالم بیرون رود، وثواب مقید کرد بر آن که بنده ازین عالم برایمان بیرون رود و ثواب وعقاب خلق از ورواست هر کرا خواهد دهد. والزام ما معقول است ، و خصم را ازین انفصال نیست . آفریدگار نباید که عاجز آید از آفریده خود و آفریده خود را از ذاتِ خود دفع بتواند کرد . ما میبینیم که بنده یا در حرکت خود بود یا در بند سکون ، یا در بند  خواب ، یا در بند بیداری . اگر خواهد که خوا برابر دوام نگاه دارد عاجز آید نتواند.

و اگر خواهد که بیداری را بردوام نگاه دارد عاجز آید. گاه خواب بر بیداریش تاختن آرد و بیداری را قهر کند ، و گاه بیداری برخوابش تاختن آرد ولایت از دست خواب بیرون کند. و اگر خواهد که نه طاعت کند و نه معصیت نتواند . و اگر خواهد که حرکت وسکون ، از خود دفع کند نتواند . دربند حرکت و سکون خود مانده است . دلیل آمد که خالق افعال خداوندست. و اگر از اقرار بجهد، جحود  دامن وی گیرد. و اگر بنده بر آفریدن افعال خود قادر بودی بایستی که توانستی که از افعال خود هیچ چیزی در وجود نیاوردی و ذاتِ خود را از افعال بی فعل کردی . و چون فعل بقدرت خود در وجود آوردی، هم بهمان قدرت بعدم باز بردی .

آفریدگار که در دست آفریده خود عاجز بود ، آفریدگار نبود . نه چون بارى جل جلاله موجد ومحدث چيزها بود و قادر بود برایجاد ، پیش از ایجاد، جائز بود که پیش از افعال خود هیچ چیز در وجود نیاوردی، و جایز بود که بعد از انکه در وجود آورد ، باز بعدم برد . و آدمی از متعاقبات خالی نیاید . اگر یکی را ترک كند، دیگری دراید و گریبان وی بگیر دبر قهروی . اگر از خواب بجهد ، بیداری گریبان وی بگیرد. و اگر از حرکت بجهد ، سکون . واگر از معصیت بجهد طاعت ، و اگر از طاعت ،معصیت، و اگر از جحود بجهد ،اقرار، پیوسته در بند عجز ماند .


فصل

بنده مجبور نیست بر فعل خود بنده را قدرت کسب است و مختارست مرکسب خویش را . هر که تأمل کند فرق تواند کرد میان کسب اختیاری و میان کسب ضروری میان آنکه دست بلرزد بی اختیار وی ، و میان آنکه دست بجنباند باختیار خويش. و اگر قدرت نبودی بنده را بر کسب فرق نتوانستی کرد میان دو جنبش ، و هر دو جنبش را محدثی بباید تا در وجود آید ، و هر دو حرکت عرض است، و هر دو قایم بذاتند . چون یک حرکت آفریده خدای بود، حرکت دیگر مثل آن حرکت بود، باید که آفریده خدای بود، همچنانکه اعیان چون یک عین آفریده خدای بود ، همه اعيانرا حكم آن يک عين بود . سر مسأله آنست : که بیان کنیم نگاه کردیم در حرکت و سکون . این حرکت را دو چیز در میباید : یکی آفریدگار تا از عدم بوجود آرد و یكى متحرک، كه آن حرکت بدان متحرک قایم بود. 


چه قيام حركت بمتحرك بود ، که حرکت بخود قایم روا نبود و آفریدن صفت بنده روا نبود .

آفریدن بخداوند حواله کردیم که آفریدن صفت اوست . الله خالق كل شيء. و کسب و اختیار به بنده اضافت کردیم، که کسب صفت بنده است جزاء

بما كسبا نكالاً لا حواله کسب به بنده است، خداوند کاسب روا نبود و بنده آفریدگار روا نبود . کسب به بنده اضافت کردیم، تا صفت بندگی باطل نشود، و بنده مأجور و منهی باشد و مثاب و معاقب باشد و مستحق صفت مدح و ذم باشد و آفریدن بخداوند اضافت کردیم ، تا در مملکت وی بی خواست خبری نرود . و این مذهب اهل سنت است نه جبرست و نه قدر راه میان جبرست و قدر. إِيَّاکَ نَعْبُدُ وَإِيَّاکَ نستعين بنده را اختیارست در فعل ، نه قدر تست بر فعل وفعل بنده به توفیق و نصرت وتيسير حق است جل جلاله و نشاید که بنده مستغنی بود در فعل از خداوند . قال تعالى: فستيسره لليسرى.


فصل

بنده را برخداوند هیچ واجب نشود بنزديک اهل حق . ومعتزله گویند : که خداوند را بر بنده حق نعمت است و حق آفرینش و پرورش . چون بنده حق نعمت بجای آرد، بنده را نیز بر خدای حقی واجب آید ، تا او را بدان خدمت و طاعت ثواب دهد . و اگر بنده حق نعمت نگزارد و شکر بجای نیارد ، بروی واجب آید که بنده را بران عقوبت کند ، و اگر عاصی را بیامرزد ، ظالم بود ، واگر مطیع را برطاعت ثواب ندهد ظالم بود .


کسی را که سزای عقوبت بود و سزای سوختن بود، او را نواختن و خلعت دادن ، حکمت نبود . حکمت آن بود که با هر کسی آن کنی، که آنکس سزای آن بود. این چه ایشان میگویند فاسدست. بنده را نرسد که خداوند را برگرد خود ثواب طلب کند و عوض طلب کند که اگر بنده خداوند را بحق خود بگیرد، چنانکه خداوند بنده را بحق خود بگیرد ، شرف خداوندی باطل شود . وفرق نبود میان بندگی خداوندی . و اگر جایز بودی بنده را برگرد خود، از خداوند عوض طلب کردن لا يُسأل عما يفعلُ وَهُم يُسألون درست نبودی.

و نیز قرآن مجید از ابراهيم صلوات الله عليه خبر کند : فَمَن تَبَعَنِي فَإِنَّهُ منى وَمَن عَصَانِي فانک غفور رحيم حوالتِ معصیت بندگان بعقوبت نکرد برحمت کرد. ایشانرا می نمایند که ما مستغنیم از رحمت ، ومارا برحمت حاجت نیست، و از عدل بیم نیست. رحمت جایی بود که او را هیچ چیز نبود پس معاملت ما کجا شود ؟


الجواب

مزدور را بر عمل مزد واجب شو د نه بنده را ، و خبر در ستست که مهتر عالم صلوات الله علیه گفت : لن ينجي احدكم عمله الخبر. 

و خبر دیگر : هؤلاء في الجنة وَلا أبالى وهؤلاء فى النار ولا أبالى . طاعت علت ثواب نیست و معصیت علتِ اهانت نیست . مقصود از فرمودن ، طاعت آراستن بنده است ، تا بنده بصفت کمال باشد . و مقصود از نهی معصیت ، پاک گردانیدن بنده است از آلایش . 


که دوستان دوست دارند که دوستان آراسته باشند و از آلایش پاک که فرشتگان در آدمیان زبان در از کرده بودند : قالوا اتجعل فيها من يُفسد الآيه . ایشانرا در لباس طاعت بر فرشتگان جلوه کرد گفت: اگر شما را زبان تسبیح و تقدیس است ، ایشانرا زبان تسبیح و تقدیس است چنین گفته اند: که مبتدع را در قرآن فهم نبود والادليل قاطع از کتاب می خوانند و می ندانند: إِنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ أن يُشرِکَ بِهِ وَ يَغفر ما دون ذلک لمَن يشاء . وعلم اصول علم شریعت است . علم فروع در علم اصول ، چون نور ستاره (یي) بود در جنب نور خورشید . اکنون بسرکار بازآییم : علماء اهل سنت و خاصه شافعی رضی الله عنه ، این خلق را منع کرده اند از تقلید کردن که بتقليد ، علم حاصل نیاید . تقلید مکنید هیچکس را ، و بتقليد مذهب کس مگیرید ! مذهب هر که گیرید بدلیل گیرید! و بنظر هر که باحتیاط نزدیکتر بود ، و مذهب وی با کتاب وسنت موافق تر بود و از هوا و بدعت دورتر بود آنرا اختیار کنید جهد کنید براهی فروشوید که قدم نبوت میبینید ! و دست در دست کسی نهید که دست شما را بواسطه دستها ، بدست نبوت رساند ، تا فردا شرم زده کتاب و سنت نیایید .


فصل

بر علماء واجبست که بفتوی خود کار کنند بعد از اجتهاد . و برعوام که آلت اجتهاد ندارند، تقلید کردن عالمی که بنزدیکی وی پسندیده تر بود ، و با دیانت تر بود، تا عهده خطاب وصواب در ذمه آنکس بود، و وى بحكم بي آلتي معذور آید . و نشاید که بعضی بر مذهب بوحنیفه کند و بعضی بر مذهب شافعی رضی الله عنهما . 

يا بر مذهب مالک یا سفیان رحمهما الله . هر چند همه بزرگان بوده اند و مقتدا بوده. باید که یکی را از جمله ائمه اختیار کند چه چاره نبود از دانستن دلیل . تا اگر کسی از و سوال کند ، که بر مذهب کیستی؟ و مذهب فلان چرا گرفته ؟ بیان کند . شافعیان می گویند : مامرو را مقتدا بدان ،کردیم که از سید رسیده است : الائمة من قريش وتاكسى مستحق امامت نبود ، سید او را امام نخواند و نیز خبری دیگرست که عالمی از قریش بیرون آید که اطباق زمین را از علم خویش پر گرداند. و بنگریستیم صدق این حدیث را جز در شافعی نیافتیم.

و نيز از عبدالله بن عباس مرویست که رسول گفته است علیه السلام : که مردی بیرون آید از امتِ من ، که نیت وی عبدالله ولقب وی شافعی . سنت من ، بردست وی زنده شود . طریق وی ، طريق منست و هر که بوی اقتدا کند، از جمله راه یافتگانست واز نسب اجداد منست.

و شافعی گوید : پیش از بلوغ بخواب دیدم رسول را علیه السلم . از من پرسید، که تو کیستی ؟ گفتم : یا رسول الله ! انا من رهطک . مرا پیش خود خواند .

پیش رفتم، دستِ مبارک خود بدهن برد ، و آب دهن خود بگرفت و برلب من مالید . جنانک بعضی از آن آب در دهن من آمد. بعد از آن هر چه شنیدم فراموش نشد. هر چه از فضل شافعی بیان کنی، جای آنست ، ولیکن وی با این همه فضل خود حسنه است از حسنات ابوحنیفه رحمه الله . هر که از عصبیت و منازعت خالی است، فضل او را مقر است . بیا تا بمقصود بازگردیم و بدین خود مشغول نشویم چه آب دریا بحساب آدمیان در نیاید . بوزن آن مشغول بودن ، روزگار بردن بود .


فصل

اگر عامی از امامی سوال کند ، و آن امام او را جواب دهد، همان واقعه او را باز افتد با دیگران را او را نشاید بدان فتوی کار کردن. بار دیگر همی در ان واقعه ازین معنی سوال باید کردن . چه شاید که مفتی را هم از آن واقعه جوانی دیگر پدید آمده بود یا نصی یافته بود برخلاف جواب اول .

و این عامی را نشاید نیز که دیگری را فتوی دهد. جواب این آنست که من پرسیده ام و جواب این داده اند . مگر که عالمی او را آن مسئله بدلیل و حجت بیان کرده بود و گفته بود، که علما را درین جواب اتفاق است .

اگر چنین بود ، روا بود کار کردن و دیگری را خبر دادن ، دیگرباره سوال ناکرده . و اگر خود باز سوال کند اولی تر . چه شاید که از آن رجوع افتاده بود بحكم نصی که پدید آمده بود.

وازین معنی گفته اند : علم آموختن فاضلتر از نماز نافله . اگرچه وی معین نبود در آموختن و بدو حاجت نبود حالی ، از انکث به هیچ حال نماز نافله، صفت فریضگی نگیرد . و باشد که علمی که آموختن آن بروی فریضه نبوده باشد، بروی بیان آن فریضه شود و آن آن بود که جهودی یا ترسایی گوید: که اسلام بر من عرضه کن ! یا دلیلی بگوی بر صدق نبوت ،محمد تا مسلمان شوم یا گبری گوید : دلیل گوی ! بر وحدانية حق تعالی ، تا ایمان آرم لازم بود ، دلیل گفتن ، و شبهت از پیش وی برداشتن . و منفعت نماز ، خود مقصورست به نماز کننده ، و منفعت علم عامست همه برسد.




فصل

علم بباید هر چیزی که بشرع آمده بود تا از عهده فرمان شرع بیرون آید بر خود غرامت لازم نیارد .

هر طاعتی که بیاری و علم آن ندانی تاوان زده عمل خود شوی! در هر طاعتی فرایض است و واجب و سنن و ادب و مستحب و مکروه . هر یکی را شناختنی است ، تا حق هر یكى توخته آید . چه ادب خدمت، تمام تر از تکلف در خدمت اگر کسی نماز کند و نداند که این عمل و نماز بروی فرض عین است نماز نکرده بود . وعلم از کسی طلب کن که تا یک مسئله از زبان وی معلوم آید ، ترا اند مسئله از صفت وی حاصل شود .

قال النورى: اجلس الى من يكلمک صفته ولا تجلس الى من يكلمک لسانه . باکسی صحبت کن که مشاهده وی ترا دعوت کند بحضرت عزت، نه زبان وی.

موری را انصاف دهی فاضلتر از انکه از شیری انصاف ستانی. اگر کسی انصاف راه دین از خود در خواهد ، او را خود چندان مشغولی پیدا آید که از دید عیب خود بدید عیب دیگری نرسد .

خصومت با مسلمانان کسی را مسلم بود که زنار خویشتن پرستی بریده بود.

پیری را پرسیدند: که دعای عاشقان را اجابت بود؟ پیر گفت : لعنت بر عاشق باد، که او را پرواء دعا بود . لعنت بر گوینده باد ، که او را از دید عیب خود، پروای دید عیب دیگران بود .


فصل

جملگی افعال بندگان بی طهارت روا بود جز نماز و بسودن  جامع قرآن . درهای بسته که کشاده شود، بطهارت کشاده شود . قال عليه الصلوة والسلم : مفتاح الصلوة الطهور. اصل همه سعادتها طهارتست و طهارت بر دو قسمت ظاهرست باطن . وطهارت ظاهر ، عنوان طهارت باطن است. وقرآن مجید ، از هر دو طهارت خبر می دهد: قال تعالى : إنَّ اللهَ يُحِبُّ التوابين وبحب المتطهرين. خداوند دوست دارد کسانی را که دل از دوستی محدثات پاک دارند و ظاهر را از گرد حدث نگاه دارند ، ظاهر را بآب فروشسته دارند و باطن را از دوستی مادون حق گسسته دارند . رجوع ایشان بالله بود در کارها و چنانکه طهارت بر دو قسمست. حدث نیز بر دو قسم است : حدث ظاهر وحدثِ باطن . و هر دو حدث بندِ را هست ، و تابند برداشته نشود، مرد راه رو نیاید. چه با بند راه نتوان رفت .

حدث حقيقى وحکمی هر دو مانع نماز ست چنانک حدث ظاهر بر دو قسمست و هر دو بند راه است ، یکی بند کام راندن است و یکی بند نام جستن . تا این هر دو شکسته نشود بقهر کردن نفس را بناکامی، و تا سوخته نشود بآتش عشق ، مرد راه رو نیاید .

قالَ اللهُ تعالى : وذروا ظاهر الاثم وباطنه . این خلق مأمورند که آن گویند که کنند ، یا آن باشند که نمایند. زبانرا با دل آشنا کنند، تا زبان آن املا کند، که در دل بود ، ودل جز راست نگوید. این خلق مأمورند : بگذاشتن آنچه ایشانرا از حق باز دارد ، و ببرداشتن آنچه ایشانرا بحق رساند . تا آنچه انداختنی است نیندازی! آنچه برداشتنی است نتوانی ! تا حدث ولايت ميراند ، طهارة معزول بود . و چون طهارت منشور نوکند، حدث معزول شود . يا خود را توانی بودن یا دین را . 

قال الله عز ذكره : يا ايتها الذين آمَنُوا ، اذا قمتم إلى الصلوة فاغسلوا وجوهكم . خواجه را بدرگاه آب فرستاد گفت : مرکبی که مرد را بمنزل سعادت رساند ، آب است ، و آنگاه می عذر خواهد چنانکه دوستی مر دوستی را شغلی فرماید، از و عذرخواهد گوید: مقصود ما رنج تو نبود ، عزیز داشت تو بود . خواستیم تا این حجاب برخیزد ، تا با ما گستاخی کنی، و شغلیت که باشد با ما بگویی ، تا ما شغل تو كفاية كنيم . قال الله تعالى : مايريد الله ليجعل عليكم في الدين من حرج ولكين يريد ليطهركم. يحتمل معنيين الطهارة من الذنوب والاحداث والجنابة وليتيم نعمته عليكم قبل في تنقلبكم السواغ . لعلكم تشكرون . خواستم که شما را در لباس طهارت جلوه کنم و نعمت خود بر شما تمام کنم به بیان کردن شریعت بر شما . وبدين طهارت فرمودن رنج شما طلب نکردم، شرف شما خواستم . شما را بدین چه فرمودم از جملۀ خواص درگاه خودگردانیدم تا در لباس طهارت ، شکر نعمتی که با شما کرده ایم با ما بگویید و تافردا در عالم قیامت ، شما را جلوه کنیم بآثار طهارت شما را بر امتان دیگر : أمتى الغر المحجلون من آثار الوضوء . و این نعمت بیان کرد در فرستادن آب پاک پاک كننده از آسمان ، وصفت این آب یاد کرد: قال الله تعالى : وأنزلنا من السماء ماء طهوراً لنحيي به بلدة ميتا فرو فرستادیم آب بالطافت و رقت ، از آسمان با رفعت با تعبيه حياة ، تا بوی زنده گردانیم زمین مرده را ، مسافران و مقیمان این عالم را ، و مشاهره شما بآب و خاک بشما رسانيم اجرا . و مشاهره بهایم و خلایق بواسطۀ آب و خاکی گردانید که در وی تعبيه حياة بود. چنانک قوت کالبدها مسافران و مقیمان این عالم را بواسطه آب و خاک گردانیده است ، که در وی تعبیه حیاتست . قوت مسافران راه دین، بواسطه آب گردانیده است که در وی حیاتست تا بواسطه آب حياة بنده بنجات ابد رسد .

پس مایعی باید که در وى حياة بود، تا مسافران دین را بحياة ابدی رساند، مسافر دین بدو مرکب سفر تواند کرد : بکالبد و بعورت پوش . و این هر دو باید که پاک بود از لوث حدث حکمی و از نجاست عینی و پاکی هر دو باید که بمایعی بود که درو حياة تعبيه بود . مدد هر چیزی هم بدان چیز بود. مدد حياة باید که بحياة بود ، چنانکه مدد آب باب بود ومدد خاک بخاک بود . مدد حياة هم در چیزی بود که در وى حياة بود .. مایعی که درو تعبیه حیاة نبود، چون خاک بود که درو تعبیه حياة نبود چون خاکستر و مانند وی. جامه (ئی) که به نجاست آلوده شود ، زبان تسبیح وی فروبسته شود که جماد را زبان تسبیح است وان من شيء إلا يسبح بحمده ورسول می گوید : القصعة يستغفِرُ لمن يلحسها باید که او را مایعی شوید که در وحياة بود ، تا زبان تسبیح وتهلیل بایشان باز آید همچنانک مرد محدث بمایعی طهارت کند، که در و حياة بود، تا بدان طهارت نماز شاید کرد .


باب

في بيان حكم المياه

دولت کلی در بند کمر خدمت تعبیه است. باید که مرد همیشه ، کمر خدمت  بسته دارد ظاهراً وباطناً . ظاهر و باطن را آراسته دارد بطهارت : طهارت باطن حكمى وطهارت ظاهر عينى .

و همچنان که طهارت بر دو نوع است: طهارت عینی و طهارت حکمی . آب نیز بر دو نوع است : مطلق و مقید . و چنانکه آب بر دو قسم است ، حدث نیز بر دو قسمست: عينى وحكمى . حدث عينى چون بول و غایط وخون . وحکمی چون جنون و اغما  وقهقهه و بسودن  عورت وملامست بمذهب شافعی .

و طهارت بردو نوعست : صغرى وكبرى . كبرى غسل است و صغری وضو .

آبی که بدو طهارت حاصل آید باتفاق رافع نجاست وحدث بود، آن آب مطلق بود،

و آن مطلق ازین دو قسم بیرون نبود یا از آسمان فروآید یا از زمین براید و تفسیر مطلق این بود که چون گویی آب، به مجرد اسم معلوم بود بی تفسیری و زیادتی قال تعالى : وانزَلْنا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُوراً  وقوله : وانزلنا من السماء ماء بقدر فا سكناه في الأرض  .

و این آب که در زمین است هم از آسمان بزمین آمده است و بخاک امانت نهاده اند از برای حاجت خلق را ، و کمال قدرت را گاه از زیر بر می آرد و گاه از بالا فرو می فرستد قوله : فاسكناه في الأرض . این آبها با خاک صحبت کرد ، از خاک طعم گرفت ، گاه شور گاه تلخ . 

ورنگ خاک گرفت گاه تیره و گاه روشن ، گاه سیاه و گاه سرخ . و بهر صفتی که باشد بدو طهارت روا باشد .

وغسل از جنابت و نجاست ، از جامه و تن بنمود ترا ، که صحبت را اثرست . وگر  آب در آب جامه کند و سر بگیرد و در آفتاب نهد تا بجوشد و کفک برارد، کراهیت داشته اند بدین آب طهارت کردن . چه گفت سید علیه السلم عایشه را ازین منع کرده و گفته که از این آب علت تولد کند، بیم برص بود و این کراهیت آنگه بود که این آب در آب جامه (ئی) بود از پوست چون مشک و مانند وی و گرما گرمای حجاز بود . فاما آب جامه دیگر بود ، باید که کراهيت نبود وبه علت نبود .


فصل

حکم آب مطلق گفته آمد. اما آب مقید بر دو نوعست : يك نوع پاك بود ولیکن پاك كننده نبود و بدو طهارت روا نبود. و نوعی دیگر نه پاك بود و نه پاک كننده.

اما آنچه پاک است و پاک کننده نیست، آن آبی بود که بمعالجت از چیزی بیرون کشند، چون آب برگ بید و آب غوره و آب درخت انگور و آب خرتوت و آبی که از پنیر بیرون آید و آب دهان ،مردم همه پاکند ولیکن طهارت نشاید کردن . فاما اگر جامه شوید، جامه پاک شود ، بقول ابو حنيفه . فاما بقول شافعی و زفر روا نبود شستن نجاست بدين مائعات . ومحمدحسن رحمه الله فرق گفته است در عيون میان تن و جامه ، گفت: جامه پاک شود بدین مایعات ، فاما تن پاک نشود . ابوالقاسم صفار گوید رحمه الله : اگر مردی خمر خورده بود و سه بار، آب از دهن بیرون اندازد یا فروخورد، دهان وی پاک شود بقول ابوحنيفه . و ابويوسف گفته رحمه الله : اگر خمر خورده را لعاب از دهن وی برریش وی افتد. اگر رنگ دارد بباید شستن . واگر رنگ ندارد و لعاب سپید بود ، ريش وى پاک بود و نباید شستن .

و شافعی گوید: چنانک حدث بدن آبها برداشته نشود ، نجاست بدین آبها شسته نشود، هر چند عین نجاست نماند و نزدیک ابوحنیفه پاک شود ، تا اگر جامه ببول سگ و خون و خمر آلوده ، بدین مایعات بشویی و بفشاری و عین آن زایل شود پاکی پذیرد آن جامه . و اگر تن پاک نشود بدین مایعات. فرق کند میان تن و جامه . چه حكم جامه سبکتر دیده اند از حکم تن .


فصل

و نوع دوم آب مقیدست که نه پاک بود و نه پاک کننده ، آبی بود، که در وی نجاست افتاده بود پلید بود آن . وگر چه اوصاف آب ، برجای بود : لون و طعم و بوی .

و بقول شافعی : چون اندازه قلتين بود آب پلیدی برندارد مگر که وصفی از اوصاف وی تغیر گرفته بود چون طعم وی با تون وی با ریح وی . واگر این نجاست جامد بود چون استخوان مردار و پیشکیت اشتر و گوسفند و آب برصفتِ خویش بود ، آن نجاست از آب برباید داشت ، چنانکه آب از دو قله کم نشود، و گر بسامان برداشته نجاست نبود بنگریم، اگر جملۀ آب دوقله است نشاید استعمال کردن بظاهر قول شافعی . و اگر آب زیاده از دوقله باشد باید که از انجا آب بردارد، تا بدان موضع که نجاست بود، دو قله بود تا روا باشد استعمال.


فصل

و اگر مایعی را که با آب بیامیزد، اگر آب مطلق بسیار بود و آن چیز بدو مستهلک بود و اوصاف آب، برحال خویش بود ، روا بود طهارت کردن . فاما اگر این مایع بر آب غالب بود، چون آب غوره و گلاب و سرکا و مانند وی، وصفی از اوصاف بگرداند، بیش پاک كننده نماند این آب مرتن را .


فصل

اگر چیزی در آب افتد از دو حال بیرون نبود یا آب را از و توان نگه داشت یا نتوان نگه داشت. اگر توان نگه داشت و آبرا از و چاره بود و ازو مستغنی بود چون زعفران و معصفر و آرد و نان و گیاه خشک و مانند آن. اگر آب بدین  چیزها غالب بود و آن چیز در و مستهلک بود ، شاید بکار داشت . و اگر آن چیز غالب بود نشاید بکار داشت در طهارت . فاما آنچه از ونتوان نگاه داشت، چون برگ در وقت خريف وخاك و نمك آبی و آهک زیان ندارد . فاما نمک کوهی توان نگاه داشت ، لاجرم آبرا از مطلقی بیرون برد و گر کسی برگ خشک را بکوبد یا گیای خشک را ، و در آب افگند تا آب بدو بگردد مطلق نماند ، چه از و نگاه توان داشت فاما اگر چیزی بود ، که آب را ازو چاره نبود و گذرش بروی بود چون خاک سیاه یا سرخ یا زرد یا مانند این باکی نبود .


فصل

 فاما اگر چیزی بود که با آب بیامیزد و آب از و بوی گیرد چون کافور و روغن خوشبوی وعود . گفته اند که زیان ندارد که تغیر آب بحكم مجاور تست نه بحكم مخالطت. و روایت می کنند که رسول علیه السلام در آب مرده گان کافور فرموده است در افگندن . اگر زیان داشتی نفرمودی. اگر قطران در آب افتاد نگاه کنیم تا ببینیم برسر آبست استاده ، یا بقعر فرو رفته؟ اگر بر سر آبست چون روغن، طهارت بشاید کردن ، چه با آب نیامیخته است. وگر در زیر آب است و آب بدو متغیر گشته است نشاید طهارت کردن . 


و اگر در موضع خویش بطبع خویش بگردد ، باکی نبود استعمال وى .


فصل

نصیحت آنست: چنانک آب مطلق باید طهارت را ، دل صافی باید نماز را. آب مستعمل ، طهارت را نشاید ، و خدمت رانی علمیکه مستعمل جاه بود، وطلب قضا بود ، ومستعمل بايست دنيا بود ، آن علم ، طلب حضرت را نشاید . مشرب جداست و مذهب جدا مذهب در راه است و مشرب منزل . از مذهب مشرب برنیاید و از مشرب مذهب براید بیچاره کسی که در بند مذهب مانده بود، اول طلایه مشرب که روی بنماید ، خانه صبر خراب کند. مرد و زن در دریای وحشت خود بمانده ، در موج بی دولتی فرومانده، تا سر برارد ، دیگر در اید و بازش فرو برد . باری ازین غرقاب وحشت برای باز حدیث دیگری کن!