اولین پایتخت آریانا

از کتاب: افغانستان ، فصل سوم ، بخش مدنیت اوستائی

قرار شهادت او ستا وقتیکه با ما پادشاه به سلطنت رسید در اثر امر "اهورا مزدا" شروع به تعمیر پناگاهی موسوم به "وارا" نمود. مقصد از "وارا" طوریکه پیشتر هم اشاره نمودیم قلعه یا "ارگشاهی" است که موسس دودمان "پا را آتا" یاما یاسر سلسله خاندان سلطنتی پشدادیان بلخی جمشید سنگ تهداب انرا بدست خود گذاشت.

فرگاه دوم "وندیداد" تا یک اندازه از جزئیات قصر وارا صحبت میکند و از روی آن نایک اندازه کافی میتوان نظریه ئی راجع به قصر واحاطه اطراف آن قایم کرد و چون همین احاطه است که آهسته آهسته بزرگ شده و منتهی به شهر بخدی میگردد هر اندازه معلوماتی که راجع به قصر "وارا" بدست آیدا همیت شایان دارد. روح مطالب فر گاه دوم و ندیداد از فقره ۳۱ تا ٤٢ قرار آتی است:

"آهورا مزدا به یما گفت ای پسر ویوانگت:

زمین را با پاشنه پا بزن و مانند کوزه گرگل را با دست هایت تر و هموار کن یما قرار هدایات آهورا مزدا زمین را با پاشنه یازد و طوریکه حالا کوزه گرها میکنند گل را با دستهای خودتر کرد و هموار نمود "وارائی" ساخت که هر ضلع آن برابریک دوش اسپ طول داشت. در آنجا نهر آبی کشید و در کناره های آن چمن ها و سبزه زارهائی بمیان آورد که دائماً سبز وخرم بود وعلف آن تمامی نداشت. در انجا منازل و عمارات ساخت و یکی از عمارت آن دارای برنده و اطاق های داخلی و خارجی بود و در حصۀ علیای میدان ده خیابان در حصۀ وسطی شش خیابان، در حصۀ سفلی سه خیابان کشید. در خیابان های حصه علیا هزار مرد و زن را جای داد، در خیابان های حصۀ وسطی شش صد و در خیابان های حصۀ سفلی سه صد سپس باداس طلائی خود یک دروازه و یک دریچه کشید تا روشنی داخل شود مردان و زنانی را که از حیث قد و قامت بلند و در زیبایی در روی زمین بی همتا بودند در اینجا آورد. همین قسم بهترین جنس پرندگان و حیوانات و نباتات و میوه هائی را که در روی زمین به زیبائی، قشنگی لذت و خوشبوئی و مزه نظیر نداشتند در قصر "وارا" و محوطۀ اطراف آن جای داد و برای پرندگان در امتداد مجرای رودخانه و چمن زارهای آن جای معین نمود.

در قصر و محوطه آن همه به منتهای صحت و سلامتی و خوشی زندگانی میکردند، مریض ومعیوب وضعیف و ناتوان و گمراه و شیطان ومتقلب و حسود و دروغگو درمیان باشندگان آن دیده نمیشد کسی دندان بدشکل و بدترکیب نداشت. مبتلا به جذام کسی نبود که از دیگران مجزی ساخته شود. خلاصه هیچ یک اثر خباثت و اغوای "انگرومینو" (اهریمن) در اینجا وجود نداشت همه به منتهای خوشی بهترین زندگانی مسعود را بسر می بردند...." 

این چند سطر متن اوستا علاوه براینکه معلومات دقیقی راجع به عمارت مرکزی قصر واطاق های داخلی و خارجی و برنده های آن میدهد و اشاره به عمارات ملحقه آن میکند از میدان محوطه و تقیسمات سه گانه علیا وسطی و سفلی و باز از تعداد خیابان های هر حصه و تعداد خانواده هائی که در هر حصه و خیابان جای گرفته بود از همه واضح و به جزئیات صحبت میکند مثلیکه مهندسی پلان و نقشه قصر شاهی و عمارات ملحقه و خیابان های شهر مربوطۀ آن را طرح نماید. از بیانات او ستا واضح معلوم میشود که با ما پادشاه بنای این قصر را به دست خود نهاد. این قصر رهایشگاه اولین پادشاه بزرگ آریائی مؤسس دودمان "پارا داتا" یا پیشدادیان بلخی بود این قصر احاطۀ وسیعی داشت مربع و در هر حصۀ آن در امتداد یکعده خیابان های معین قرار انتخاب و دستور یا ما پادشاه نجبای آریانا که از حیث تناسب اندام و زیبایی چهره و نیروی طبیعی و فضایل معنوی و اخلاقی سرامد همه بودند و بحیث بهترین و زیباترین مردان و زنان جهان تلقی شده اند مسکن گرفته بودند و در اثر آبادیهای ایشان دامنۀ عمرانات اطراف قصر خیلی وسعت یافت چنانچه یک اسپ به دوش تنها در یک سمت هم طول آبادی ها را پیموده نمیتوانست. پیشتر گفتیم که با ما پادشاه بطرف قصر "وارا" نهر کشیده آب برد. موضوع بردن آب بطرف شهر بلخ یکی از موضوعاتی است که در داستان های ملی کشور ما قصه ها دارد و از ان جمله یکی قصۀ کشیدن "هژده نهر" است که از آن خوب تر اطلاع دارید. در اطراف این نهر چمن زارها و چراگاهای وسیعی احداث شده بود که به شهادت خود اوستا علف آن تمامی نداشت و این موضوعی است که به چراگاهای صفحات باختر اشاره میکند. بهترین و لذیز ترین میوه ها و خوشبوترین گیاها و نباتات و قشنگ ترین پرندگان اشاره به باغ  های مقبول و درختان پرمیوه و انواع گل ها و نباتات این قصر و این شهر میکند پس از روی این همه بیانات صریح اوستا گفته میتوانیم که در اطراف قصر "وارا" از مجموع این همه آبادی ها و عمرانات و باغ ها و چمنها شهر زیبا و معمور و قشنگ و بزرگ "بخدی" عرض وجود کرد چنانچه خود اوستا این شهر را به اسم و صفت "بخدیم سریرام" یعنی "بلخ زیبا بلخ زیبا" یاد کرده و ادبیات پهلوی آنرا "بخل بامیک" یعنی "بلخ درخشان" خوانده، مسعودی "بلخ الحسنا" گوید و عین این مطالب را دقیقی شاعر بلند پایۀ بلخ بصورت "بلخ گزین" بر آورده است.

کلمۀ "وارا" که اوستا ذکر کرده هیچگاه از بخدی و بلخ جدائی نداشته و ندارد و در تمام دوره های تاریخ این دو کلمه بهم پیوست بوده و هست. "وارا" اصلااً "پناهگاه" معنی داشته و به تدریج در مورد خانه وقصر ومعبدهم استعمال شده است و از احتمال بیرون نیست که واراهای دیگری به مفهوم قصر یا اتشکده در شهر بلخ بعد از ظهور زرتشتر سپنتمان بلخی و بعد از سلطنت ویشتاسپه بنا شده باشد. بهر حال وقتیکه دیانت بودائی در آریانا انتشار یافت و شرح آن مربوط به وقایع عصر موریاها درین کتاب داده شده است و جای دیانت اوستائی را بودیزم گرفت معبدی بنام "و بهارا" شهرت بسزایافت "ویهارا" کلمه ایست سانسکریت و درین عصر و بیشتر مفهوم خانقاه ومعبد بودائی را افاده میکرد و قراریکه از روی یادداشت های زایر چین هیوان تسنگ معلوم میشود در بلخ اقلا دو "ویهارا" خیلی معروف بود که یکی محض به نام "ویهارا" خوانده میشد و دیگری و بهارای نو که آنرا "ناواویهارا" میگفتند و زایر چین بنای آنرا بیکی از پادشاهان قدیمه یا اولین پادشاه کشور نسبت میدهد و به اصطلاح زایر چین آنرا "ناپوسنگ کیالان" و در عرف پیروان بودائی مملکت "ناواستگارامه" هم میگفتند که تمام آن "معبد نو" معنی دارد.

بهر حال مقصود من در اینجا تعریف و "ناواریها را" معبد بودائی جدید بلخ نیست بلکه میخواهم توضیح بکنم که کلمۀ "وارا" که اوستا یاد کرده و سنگ بنای آنرا با ما یا جمشید بزرگ پیشدادی گذاشته بود وهستۀ مرکزى شهر بخدی بشمار میرفت بعد از عصر اوستائی از بین نرفت و تذکار ویهارای قدیم و نو از طرف هیوان - تسنگ الزام میکند که ویهارای قدیمه ئی هم در بلخ آباد و معمور بود.

شعر او مورخین دورۀ اسلامی از "وبهارا" (بهار) و از "ناواویهارا" "نوبهار" ساخته اند و تا حال یکی از دروازه های سمت جنوبی حصار نیمه ویرانۀ بلخ بنام دروازۀ نو بهار معروف است. پس بخوبی میبینیم که همان "وارا" قصر معمور جمشید مرکز عمران و آبادی شهر بخدی در دوره های تاریخ ملی ما فراموش نشده و "ویهارا" و "ناواویهارا" ی عصر بودائی و "نوبهار" دوره های اسلامی خاطرۀ اسم قدیم آنرا با مفهوم جدا گانه تا امروز محافظه کرده اند.


* * *


قراریکه پیشتر هم اشاره کردیم درین شبهه ئی نیست که ناو اوبهارای متذکرۀ زایر چین هیوان تسنگ معبد بودائی بوده و در جایش این موضوع را مفصل شرح خواهیم داد. درین هم گفتگوئی نداریم که مورخین اسلامی مانند مسعودی و ابن فقیه همدانی، یاقوت رومی، عمر بن الارزق کرمانی، ذکریای قزوینی و غیره هم از بت و بتکده صحبت میکنند ولی این مطلب را میخواهم اینجا خاطر نشان کنم که همان طور که کلمۀ "وارا" با کمی تحریف تلفظ و معنی در تمام دوره های تاریخ از بین رفته خاطرات قصر قدیم سلطنتی و پرچم ها و بیرق ها و تزئینات، مخصوصاً پرچم ها و بیرق های بدان بلندی و پهنائی که مسعودی شرح میدهد و معابد بودائی فاقد آنست حتماً یادی از شکوه قدیم قصر سلطنتی و بیرق های بلند بخدی میدهد که اوستا واضح وصریح بدان اشاره کرده است.


* * *


بلخ زیبا، بلخ درخشان، بلخ الحسنا، بلخ گزین که کانون مدنیت و تهذیب و آئین و زبان و ادبیات قوم نجیب بود و همه افتخارات آریا از آنجا نشئت کرده بود مرکز سیاسی و اداری و کانون مملکت داری و جهانبانی هم. گردید آریانم "هورینو" یا "فرشاهی آریانی" هم ازینجا طلوع کرد و بار اول یامای بزرگ، جمشید پیشدادی پرچم سلطنت و فریادشاهی خویش و سیادت.

قوم نجیب خود را فراز کنگره های قصر "وارا" بلند کرد و "بخدیم سریرام" "اردو و در فشام" شد صفت "اردو و در فشام" یعنی "دارای بیرق های بلند" را اوستا در تمام اراضی آریا نشین به "بخدی" داده و این صریح ترین شهادتی است که مرکزیت بخدی را ثابت میسازد و نشان میدهد که "بخدی زیبا دارای بیرق های بلند" پایتخت پادشاهان اولیۀ آریانا بود.


از هی دهاکا (ضحاک)

تعبیر واقعی این کلمه: در اوستا و مخصوصاً دریشت هائی که اسمای شاهان را متذکر میشود بعد از یما پادشاه، "از هی دها کا" می آید که گاهی به کلمۀ "مار" یاد شده و گاهی تنها "سه دهن" به او نسبت داده و خواهش او روی هم رفته این است که نسل بشر را از "هفت کرشور" یعنی "هفت کشور" که جمشید بران سلطنت داشت بردارد. 

در بنداهش و دیگر قسمت های اوستا بزبان پهلوی هم این مطالب تکرار شده و ادبیات فارسی از آن ضحاک و "ضحاک ماران" ساخته است.

مدققین به استناد بعضی اشاره هائی که از خود اوستا و باز از بنداهش پهلوی بدست آورده اند از هیدها کا» را پادشاه میدانند و احتمال زیاد میدهند که سلطنت یا ما پادشاه دراثر حمله و جنگهای اوسقوط نموده باشد. آبان پشت اوستا فقرۀ ۲۹ از هیدها کارا از سر زمین "بوری Bawri" میداند. دار مستتر درین باره می نویسد که "بوری" عبارت از بابیلون است و چون در زبان زند حرفی برای ادا کردن مخرج (ل) وجود ندارد این کلمه با (ر) نوشته شده و مقصد از آن با بیلون است که در فارسی آنرا با بیلو Babilu هم گویند مشارالیه این را گفته وموضوع تسلط ازهی دها ک را تسلط کلدانی ها تعبیر میکنند و میگوید که در دوره های بعدتر که موضوع کلدانی ها از خاطره ها فراموش شده است از هی دها کارا عرب ساخته اند. 

رام یشت اوستا فقرۀ ۱۹ قصر مستحکم غیر قابل تسخیر بنام "کوى رینتا" Kvirinta و تخت و چتر طلا و غیره را به ازهی دهاکا نسبت میدهد و به این ترتیب از خود د اوستا موضوع پادشاهی و جلال او معلوم مشود. در بنداهش بزرگ شرح یافته که "دهاک" قصری داشت در بابل موسوم به "کلنگ ویس حت" فردوسی از آن "کنگ دژ هوخت" ساخته است.

پس از روی متن اوستا و اشاره های بنداهش و نظریۀ مدققین واضح معلوم میشود که "از هی دها کا" یا "دهاکا" "یادهاک" "یا ضحاک" اصلا پادشاهی بوده غیر آریائی و از نژاد سامی و شاید قرار یکه دار مستتر میگوید کلدانی که از بابل به حوزۀ بین النهرین و شاید به اراضی که بعدها بنام مدیا وفارس معروف شد سلطنت داشت در اوائل فصل دوم متذکر شدیم که با ختر وسایر نقاط آریانا به حیث کانون صاف آریائی سنگری بود که از طرف شمال با تو ریا ها یعنی آریاهای بدوی و عناصر نورانی از طرف شرق با داسیوس ها و دراویدهای سیاه پوست بومی هندی و از جانب غرب با عالم سامی مقابله میکرد و سیاست پادشاهان پیشدادی و کاوی باختری همین بود که با آنها همیشه مبارزه کنند. چون عالم سامی ظهور و تشکیل سلطنت و کانون دفاع منافع آریائی و انبساط تهذیب و آئین آنرا متحمل شده نمیتوانست احتمال قوی میرود که بعد از تشکیل سلطنت پیشدادی در آریانا بدست یاما پادشاه کلدانی ها بنای تهاجم را بطرف شرق مانده و در نتیجه بعد از یک دوره حکمفر مائی سلطنت جمشید را در آریانا سقوط داده باشند. شاید این واقعه خاطرۀ حمله وتهاجم کدام قوم دیگر سامی را هم در بر داشته باشد داشته باشد بهر حال دقیق تر ازین درین موضوع چیزی نمیتوان گفت ولی درین هیچ شبهه ئی نیست که بعد از تشکیل نظام سلطنتی آریائی در باختر مراکز سامی خواه کلدانی خواه کدام قوم دیگر سامی برای تهاجم و جنگ برخاسته و سلطنت جمشید موقتاً سقوط کرده و فوراً "ترى ترنا" با فریدون ایشان را از سرحدات آریانا کشیده و بر تخت سلطنت بخدی قیام کرده است، مقابله میان عناصر سامی و آریائی خارج سرحدات غربی آریانا مدت طولانی دوام کرده و آمادی و پارسوا شاخه های مهاجر آریائی کتلۀ باختری چندین قرن تحت سلطۀ آنها مخصوصاً آثوری ها ماندند و بالاخره برایشان غالب آمدند و آنها را پس پا کردند.


"تری تونا" فریدون:

قرار اوستا پادشاهی که بعد از "یما" وفتنۀ "ازهی دها کا" بر تخت سلطنت پیشدادی جلوس میکند "تری تونا" است که ازان "تریتبون" و باز "فریدون" ساخته اند. پدر او "اتویا" Athwya نام داشت و مرد خیلی مقتدری بود چنانچه خانواده "اتویا" دریشت ها بصفت "خانواده توانا" یاد شده و در داستان های جدید از او "ابتن" ساخته اند. 

در "آبان یشت" فهرۀ ۳۳ تحریر است: صداسپ هزار نرگاو و ده هزار گوسفند به "اردوی سورا اناهیتا" ربة النوع آب تقدیم نمود تابر"ازهی دها کای" شریر و شیطان و نیرومند که در صدد خرابی دنیا برآمده غالب آید. در گوش پشت فقرۀ ۱۳ همان قربانی های فوق الذکر را بنام "گوش" یا "در واسپه" "روان حیوانات" و "یا محافظ صحت اسپ ها" تقدیم نموده آرزو میکند که "از هی دها کا" شیطان وشریر وشوم را از میان بردارد و "ارنواک" و سوان ها واک قشنگ ترین زنان واعجوبۀ دنیا را از دست او رهائی بخشد.

همین قسم این مطالب در "رام یشت" فقرۀ ۲۳ ذکر شده و در آنجا از تخت و چتر طلای او هم سخنانی در میان است از روی متن اوستا و تبصره هائی که مدققین بر آن نوشته اند معلوم میشود که "تری تو نا" که از خاندان مقتدر "اتو یا" بود بعد از شکست جمشید و انقراض سلطنت او بدست "از هی دها کا" فوراً برای اضمحلال دشمن متهاجم خار داخل اقدامات شده و آخر بر او غالب آمد و او را کشت. جی داستان های جدید که همیشه برای متن اوستا شاخ و برگ ساخته اند از رفتن فریدون به ماورای دجله بقصد جنگ از "هی دها کا" صحبت میکنند و ازینجا باز معلوم میشود که این دشمن خارجی سامی و در علاقۀ بین النهرین که کانون رهایش قدیم سامی است زندگانی داشت بهر حال "تریتونا" بر دشمن فاتح شده و مظفر بر میگردد و "ارنواک" و "سوان ها واک" دختران جمشید را که در شاهنامه های منظوم و منثور بنام های "ارنواز" و "شهر ناز" خوانده شده اند و "ازهی دها کا" اسیر برده بود پس می آرد و به کامرانی تمام سلطنت میکند مشارالیه بر دیوهای مازا نا یعنی بومی های غیر آریائی مازندران هم حمله کرده و هزاران نفرشان را بقتل رسانید.