لعل لب

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

شب هجران چه تیره و تار است

شب مگر اژدهای خونخوار است

چون تو آزادی از کمند بلا

چه غم از بیدلی گرفتار است

بی گل رویت ای پری رخسار

دل من خون و دیده خونبار است

شربتی از لبت کرم فرما

برکسی کز غم تو بیمار است

دل ز جان کندنم بود آسان 

لیک کندن ز دوست دشوار است

چشم از هجر در داندانت

همچو للعل لبت گهر بار است

هر که یک جرعه خورد از جامت

به حیات ابد سزاوار است

بی تو « محجوبه» گر رود در باغ

گل و گلشن به چشم از خار است