در بیان منزلت جان و تن و نگهداری اعتدال در بین آنها، و آفات وارده بر اسلام
جان و تن باشد بهمدیگر ممد
تن بود خادم، نباشد ضدوند
جان و تن مسؤول تقوی و سداد
حق چنین قانون پر سودی نهاد
هر دو را وعده و عید خوب و بد
هر دو را روز جزائی میرسد
هر دو را نام خلافت حق نهاد
جان ز بالا، تن ز آب و خاک و باد
آن بود همچون ملایم پر صفا
این ز خاک تیره میگیرد بنا
این و آنرا هر دو با قدرت سرشت
تخم جانرا در کف خاکی بکشت
تا که خاک تیره و تارو نژند
گردد از انوار روحش ارجمند
مظهر نام خلافت در جهان
گردد این نوع شریف از فیض جان
مقصد تخلیق این جنس شریف
هست جانی روشنی با تن حریف
نی بود جسمی تهی از تاب جان
کم بها باشد همی تن بیروان
پس بود جان و تن ما چون اساس
آدمیت را دو عنصر می شناس
جان بی تن را ملک خواند بشر
جسم بی جانرا بهایم می شمر!
جان و تن باشد مراد آدمی
عنصرین این نژاد آدمی
ای مسلمان ای ترا حق داد دل
دل بدست آور دگر ها را بهل
جان و تن را پرورش لازم شمار
زاعتدال هر دو دل آگاه دار
جان بی تن را برد رهبانیت
تن چو بیجان شد شود حیوان صفت
آن بود ویدانت هندی بیگمان
زادۀ افکار یونانی بدان
وان دگر از مادیت دارد اساس
ریشۀ فکر ٫٫اپیکورش ٫٫ شناس
قرن بیستم از ره حیوان گری
ماده را بر جان ما سازد جری
ماده از وی خرم و سبز و جوان
چون همی کاهد ازو نور روان
لاجرم تهذیب نو شد بی فروغ
پر دعا پر خدعه و مکر و دروغ
لیک دین ما ز زاده اعتدال
هر دو را نشو و نما داند کمال