آرزوی دل
دلم خواهد ترا همچون نفس در سینه پیچانم
ترا از چشم هر کس چینم و بر دیده بنشانم
دلم خواهد که از هر گل بچینم رنگ و بویش را
به روی جسم تو پاشیده وآنگه در برت خوانم
دلم خواهد صدف باشم اندر بیکران عشق
ترا در بر کشم ای جوهر و لوءلوء و مرجانم
دلم خواهد که از هر سُر که جوشد در نوای ساز
نوای عشق بردارم به گوشت نغمه ها خوانم
دلم خواهد به جای حرف حرف هر کتاب عشق
نویسم نامت و بر عاشقان عشق بر خوانم
دلم خواهد که مخفی بنگرم بر روی نیکویت
ولی غلطانم از ناز ادب چون آئی، مژگانم
دلم خواهد که هر شب بخت من با من کند یاری
که چون پروانه جان در حسرت وصل تو بستانم
دلم خواهد که هر شب جای مه در آسمان دل
ترا مهتاب سازم کز هلالت شمع روشانم
دلم خواهد که پنهانت کنم در هر نگاه خود
که چون تنها شدم جایت نگاهم را خدا دانم
دلم خواهد به پایت سر نهم دی گفت این «واهِب»
که تو هستی خدای عشق من ای مالک جانم