انتظار

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

نگارا مردم از هجران رویت

چه باشد گر دهی راهم بسویت


باین سر گشتۀ وادی حرمان

کجا گردد میسر طوف کویت


همه شب تا سحر در انتظارم

مگر آرد نسیم صبح بویت


دلم تنگ است از غم چون دهانت

تنم زار است همچون تار مویت


نگارینا از ان لبهای شیرین

شکر ریزد بوقت گفت گویت


ندارم هیچ مقصودی بخاطر

نباشد در دلم جز آرزویت


اگر روزی گذر سازی بخاکم

شوم زنده بگور از شوق رویت


بدیها را بخود لازم گرفتن

نباشد لایق روی نکویت


جمالت را کجا « محجوبه » بیند

صبا را نیست چون راهی بکویت